zahra
عضویت
لایک ها
609

ارسال های پروفایل آخرین فعالیت ارسال ها درباره

  • خانم من خیلیییی آدم با درک و شعوری هستم!!!خیلی هم درکت میکنم!!!شاید شبیه تو واسم اتفاق نیوفتاده!!!‏
    اما...
    به خدا من هم داشتم تجربه ی یه اتفاقی که نباید توی اون لحظه اتفای می افتاد و افتاد و یه چندوقتی من رو از درس و زندگی انداخت...‏!!!‏
    باخداهم نصفه نیمه قهرکردم!‏
    امروز هم باخداقهرکردم!اما تلویزیون نذاشت قهر بمونم!;)‏
    قهر امروزم قضیه ای دارد بس شگفت انگیز!و آشتی هم بس شگفت انگیزتر:دی;)‏
    اما...به هرحال...من...فقط...یه جمله...میگم...
    ‏((ولاتقنطوا من رحمة الله))‏
    بقول مامان بزرگم:رحم خدا بسیار است...
    سعی کن باهاش آشتی کنی و بهش اعتماد کنی!‏
    اون کارش رو خیلی خوب بلده:)‏
    یه کمی ک سرمون خلوت تر شد و حال داشتیم:4: باهم صحبت میکنیم...
    یه کمی بهم اجازه بده راجع بهش فکرکنم...
    حتما راهی هست...باید پیداش کنم!‏
    به قول آقای مطمئن:یا راهی خواهم یافت،یاراهی خواهم ساخت.،،،
    به قول ایمان سرورپور(عزییییییییزممممم)‏ : یاراهی خواهم ساخت،یاراهی خواهم ساخت...
    مورد دوم:شاید خدا خواسته اینجوری ترست بریزه:دی:4:
    جدی میگم!‏
    مورد اول: زهرا جونم شاید در ظاهر ده روز زیاد به نظر برسه،اما در مقابل فرصتهایی که پیش روته کمه؛و قابل جبران!جدی میگم!‏
    من تجربه ش رو همین امسال داشتم!‏
    شاید یه کمی استراحت هم بد نباشه واست ک انرژی بیشتری بگیری!‏
    مورد سوم:مهم اینه که تو اطلاعاتت کافیه و خودتم میدونی ک سرچی به اون ایده آلت نرسیدی...پس ترسی از آزمون اصلی وجود نداره!خب؟
    به اینها میگن کنترل جلسه
    یه مقداری توی خونه و مدرسه بیشتر تمرین کن تا به تسلط برسی
    بحثش مفصله؛حالا صحبت میکنیم
    زهرا عاشقتم یعنی!اگه حال داشتی!!!!!‏
    باشه هروقت خودت راحتی فقط سعی کن تا ۲۰ روز دیگه حالت بیاد:21:
    زهراجونی من،نگران نباش،خدا از دلت درمیاره؛یه جائی هم درمیاره ک کلیییییی حال میکنی!‏
    میخواد سورپرایزت کنه حتما!‏
    مراقب خودت باشه
    فعلن:‏*‏
    گاهی باید پذیرفت!چون اگر توی شوک و ناباوری باشی دیر تر مسئله ت واست عادی(‏ یا حتی حل)‏ میشه!‏
    من نمیدونم مشکلت چیه....شاید واقعا بزرگ،شاید هم واقعا کوچیک!‏اما من میگم یه روز که آرومی،یه روز که ذهنت خالیه, همه جانبه بهش فکر کن،اصلن ابعاد مختلفش رو بنویس!‏
    شاید نتونی کاری کنی،اما هر چی که هست در نهایت باعث میشه لااقل بیشتر بشناسیش و این قطعا در برگشتنت به روند عادی برات موثره!‏
    همیشه یادت باشه:
    کربن میتونه گرافیت باشه،نرم،فنا پذیر،بی طرفدار و زشت!‏
    میتونه هم الماس باشه،سخت،محکم،با یه عالم طرفدار،زیبا و جواهر!‏
    تو داری الماس میشی!سختی های این مسیر شاید یه حرارتی،یه فشاریه واسه الماس شدن تو!‏
    باز هم میگم اگر دلت میخواد واسم تعریف کن.‏
    ******‏
    کلا نمیدونم چرا موجت خیلی آرامشه!‏آدم خوشش میاد!‏‏
    *****‏
    بالاخره دکتر که میشی!
    یا پزشک یا دندون پزشک،یا پی اچ دی!‏کی گفته پزشک ها فقط دکترن؟؟؟؟:21: :4:
    زهرا بمب اعتماد به نفس من در مقابل اعتماد بنفس صفر کلوین بچه های مدرسه مونه!یعنی فکرکنم در کل اعتماد بنفس خودم نزدیکه صفره!ولی خب نسبت به اونها شاهکاریست در نوع خود بی نظیر!!!!‏:21:
    مشکلات واسه همه هست زهرا،شاید الان منی که اینجا دارم اینجوری باهات حرف میزنم صد برابر بدتر از تو مشکل سرم اومده باشه....پس به این فکرنکن ک بدتر از این نمیشه!همین که سالمی و داری نفس میکشی،همین ک این فرصت و قدرت برات قرار داده شده که تلاش کنی خودش کلیهههههه!‏
    بعد از امتحان مرحله یک من داغون بودم،هیچ چیزی خوشحالم نمیکرد؛هرتلاشی دیگه به نظرم بیهوده بود!امیدم نزدیک به صفر!با درصدی ک داشتم نمیدونستم قبول میشم یا نه!و این اوضاع رو خراب میکرد!‏
    واقعا بین زمین و آسمون بودم!اونهایی که با من بودن اون موقع میدونن ک چطوری بودم!همش میگفتم میخونم!نمیخونم!‏....اون بنده خداها رو هم دیوونه کردم...
    اما در این بین با یکی از همکارهای پدرم آشنا شدم که پسرش از پنج سالگی داشت با یک تومور مغزی دست و پنجه نرم میکرد،تقریبا هم سن و سال من بود؛وضعیتش داشت بدتر میشد؛در این یازده،دوازده سال هرچی داشتن خرجش کردن و حالا واقعا هیچ پولی نداشتن....یعنی اون بچه باید منتظر مرگ می بود!خیلی راحت!‏
    حالا هم نمیدونم چی شد،کجاست و....چون پدرش دیگه همکار پدرم نیست!‏
    زهرا وقتی اینها رو از پدرم میشنیدم تمام وجودم میلرزید!‏
    از پنج سالگی؟؟؟؟
    یه لحظه تمام زندگیم از پنج سالگیم تا همون روز رو آوردم جلوی چشمم....خودت حال من رو تصور کن دیگه!‏....
    اما خب یه کمی اوضاع واسم بهتر شد!هنوز همه چیز حل نشد....
    وقتی که جواب اومد،من نمیدونم چطوری لحظاتم گذشت....اما به هرحال پذیرفتم ک تموم شده!‏
    سلااااااااااااااااااااااااااااااااااااااااااااااااااااااااااام
    خوبی؟
    بهله چی فکر کردی؟؟؟؟؟من بمب اعتماد بنفسم:دی
    البته یه وقتهایی هم واقعا عصبی،خسته،ناراحت میشم!
    یه چیز باحالی راجب خودم هست که خیلی خوشم میاد؛تو هم اولین نفری هستی ک دارم بهش میگم!‏
    یه وقتهایی میبرم؛واقعا سر درگم،شکست خورده،اصلن داغون میشم!بعد یهو اشکم در میاد!من اینجوریم ک اشکم خودش در میاد؛خودش هم باید بند بیاد!‏:دی
    ولی نمیدونم یه قدرتی پیدا کردم جدیدا که سر مسائل کنکوری سریع میتونم گریه م رو مهار کنم ک حتی یه قطره اشک ازچشمم نریزه؛چون معتقدم اگر اشکم از چشمهام بریزه یعنی شکست؛یعنی اعلام باخت!‏
    مادرم میگه بچه ک بودم؛عاشقق همین ویژگیم بود؛همیشه هم تحسینم میکرد؛میگفت همیشه با شرایط کنار میومدی و در بدترین وضعیت هم آروم بودی و از زندگیت لذت می بردی!‏
    زهرا من بعد المپ بدجوری شکستم؛سه-چهار ماه طول کشید خودم رو جمع کنم!اما بالاخره شدم همون ثنای سابق!!!شکر خدا
    ‏******‏
    اگر دلت خواست میتونی راجع به هرچی که آزارت میده باهام صحبت کنی مطمئن باش حرفهات برام خسته کننده نیست و با کمال میل میشنوم
    نمیگم واسش راهی پیدا میکنم؛اما قول میدم یه کاری کنم که باهاش بهتر کنار بیای...
    من همیشه واست وقت دارم عزیزم
    همیشه هم واست دعا میکنم!کی بهتر از تو واسه دعا کردن؟;)‏
    خیلی مفتخرم که توی رندگیم با آدم گلی مثه تو آشنا شدم؛یه سری از ویژگی هات خاص،بی نظیر و فوق العاده ست....حفظشون کن!‏
    مهم ترینش آرامشته!آرامشی که تاحالا توی هیچکس از دوستهام ندیدم....
    زهرا این چند وقته اینقدر ک از همه جا موج منفی راجب این کنکور بدبخت گرفتم ک دلم اصلا واسش سوخت!‏
    ببین من خودم خیلی ساده به مسئله نگاه میکنم،بقیه زیادی شلوغش کردن!‏
    دیروز منتظر اتوبوس مدرسه بودیم؛یه دختره کنارم ایستاده بود و یه خانم معلمی ک قبلا همکار مادرم بود؛بهش سلام کردم و خانمه گفت ک روزتون مبارک!ایشالله از سالهای بعدروز دانشجو رو بهتون تبریک بگیم!‏
    من هم گفتم:مرسی،ایشالله!البته خب از ما که داره میگذره!‏
    بعد دختره(درسش هم خوبه)با تعجب میگه:واقعا احساس میکنی ازت بگذره؟
    گفتم:آره خب چرا نباید بگذره؟
    گفت:اطمینان داری ک میگذری؟
    گفتم:اطمینان ندارم،اعتماد بنفس دارم،از خودم هم راضیم!‏
    گفت:خوش بحالت!‏
    ‏**‏
‏****
    زهرا یعنی ما جزء سه هزار نفر اول کشور هم نیستیم که پزشکی قبول بشیم؟؟؟؟؟؟؟؟
    اصلن من موندم!
    و زهرا همه همینطورن!‏
    از مدیر و ناظم بگیر،تاااااا....
    بخدا فقط داداش کوچیکترم حس میکنه کنکور آسونه!‏
    خیلی یه وقتهایی حس میکنم توی این موج منفی دارم گم میشم!واسه همین تقریبا ارتباطم با ۹۰% بچه ها رو قطع کردم،با اون ۱۰% باقی مونده هم کم کردم!‏
    آخه واسه آدم ک سودی ندارن،همش ضررن بخدا!‏
    ‏****‏
    زهرا،تعجب میکنم،خدا دل قهر کردن نداره،همیشه یه جوری سریع از دل آدم در میاره!چطوری الان باهاش قهری؟؟؟؟؟
    زهرا جونم؛من تمام تصورم ازت یه آدم مقاومه،یه دوست فوق العاده ک همه میتونن راحت بهش تکیه کنن!تصوراتم رو به هم نرییییییز!باشه؟
    زهرا،هدفت خیلییییییییی مهمه،یه بخش بزرگی از آینده ت محسوب میشه!‏
    پس هر تلاشی براش ارزشش رو داره!‏
    هرچند ک من این تلاش رو دارم میبینم!‏
    اما خستگی ناپذیر باش دوست گلم!‏
    وایی‏ ‏عزیزم؛یهویی‏ ‏پیامت‏ ‏خیلی‏ ‏ذوق‏ ‏زده‏ ‏م‏ ‏کرد...
    میدونی‏ ‏زهرا؛نمیتونم‏ ‏الان‏ ‏قول‏ ‏هیچ‏ ‏رتبه‏ ‏ای‏ ‏رو‏ ‏بدم‏!‏اگه‏ ‏میبینی‏ ‏میگن‏ ‏المپیاد‏ ‏ریسکه؛کنکور‏ ‏۱۰‏ ‏برابرش‏ ‏ریسکه
    یهو‏ ‏میبینی‏ ‏خیلی‏ ‏ناگهانی‏ ‏رقیب‏ ‏هات‏ ‏حذف‏ ‏شدن؛یه‏ ‏عده‏ ‏دیگه‏ ‏اومدن‏ ‏که‏ ‏نمی‏ ‏شناسیشون‏!‏تازه‏ ‏اگر‏ ‏شانس‏ ‏بیاری‏ ‏و‏ ‏قبل‏ ‏کنکور‏ ‏ببینیشون‏!‏خدا‏ ‏نکنه‏ ‏بعد‏ ‏کنکور‏ ‏صداشون‏ ‏در‏ ‏بیاد
    اون‏ ‏وقت‏ ‏تمام‏ ‏تصوراتت‏ ‏نابود‏ ‏میشه‏ ‏و‏ ‏کاری‏ ‏ازت‏ ‏بر‏ ‏نمیاد
    فعلا‏ ‏زوده‏ ‏واسه‏ ‏اینکه‏ ‏حدود‏ ‏رتبه‏ ‏م‏ ‏رو‏ ‏مشخص‏ ‏کنم
    اما‏ ‏امیدوارم‏ ‏پزشکی‏ ‏قبول‏ ‏بشم‏!‏
    معلومه‏ ‏که‏ ‏واست‏ ‏دعا‏ ‏میکنم‏!‏تودوست‏ ‏خوب‏ ‏منی‏!‏
    مثه‏ ‏خواهر‏ ‏نداشته‏ ‏م
    خیلی‏ ‏مراقب‏ ‏خودت‏ ‏باش
    خیلی‏ ‏درس‏ ‏بخون
    خیلی‏ ‏هم‏ ‏اعتماد‏ ‏بنفس‏ ‏داشته‏ ‏باش‏!‏
    به‏ ‏خودت‏ ‏خیلی‏ ‏افتخار‏ ‏کن‏ ‏زهرا‏ ‏جونم‏!‏
    فعلا..
    زهرا من طرز فکرم عوض شد و هنوزم تا حدودی روش هستم ولی به علت اینکه این دوستان عزیز(مردم گرامی رو میگم) اعصاب واسم نذاشتن باز پشیمون شدم و به عبارتی باید بگم خلایق هرچه لایق!:1:
    حالا اگر تو این چند ساله کمتر رو اعصابم راه برن شاید بمونم....
    میگم رو اعصاب تو راه نمیرن؟؟؟؟؟؟؟؟؟؟؟؟
    خدایی صبرت بالاس:4:
    خب زهرا من فک کنم تا بهمن ماه دیگه نباشم....
    خوب درس بخون:10:
    سلام.ببخشيد من راجع به اون موضوعي كه بهتون گفتم اين هفته اصلا نتونستم انجامش بدم(بخدا خيلي سرم شلوغ بود)ولي اگه بخواد خيلي هم طول بكشه تا2هفته ديگه كاملا تموم ميشه.به هرحال شرمنده كه دير شد.ولي حتما واستون ميفرستم
    یه ذکر مصیبت بکنم؟:4:
    درسا قشنگن!رنگ و برنگن!هی میخونیم هی میخونیم درسا قشنگن:4:
    درسا قشنگن!رنگ و برنگن!هی میخونیم هی میخونیم درسا قشنگن:4:
    درسا قشنگن!رنگ و برنگن!هی میخونیم هی میخونیم درسا قشنگن:4:
    درسا قشنگن!رنگ و برنگن!هی میخونیم هی میخونیم درسا قشنگن:4:
    درسا قشنگن!رنگ و برنگن!هی میخونیم هی میخونیم درسا قشنگن:4:
    درسا قشنگن!رنگ و برنگن!هی میخونیم هی میخونیم درسا قشنگن:4:
    زهرا دلیل من برای رفتن این بود!
    من دیدم که بخش عظیمی از جماعت فقیر ما از نظر فرهنگی در حد مرگ هستن!یعنی خط فکری مرگ اور...
    اونجایی از جامعه زده شدم که دیدم قشر غنی جامعه بدتر هستن....به عبارتی:
    جامعه پر شده از مردهایی عضلانی با سیکس پک و زن هایی با لبای پروتز و دماغ عملی که هیچ کدام ذره ای سواد، شعور، فرهنگ، مطالعه و هنر ندارن.

    امضام چطوره؟؟؟؟؟؟؟؟؟
    زهرا؟؟؟؟؟؟؟
    گفتی که"فقط نمی دونم مشکل از من یا این جامعه هر جا این موضوعو به هر زبونی گفتم تهش تمسخری بوده که الان بهش عادت کردم!"
    به نظرت من تسمخر کردم این حرف تورو؟فکر نکنم اینجور بوده باشه اما زهرا من واقعا ازت معذرت میخوام هم از تو و هم از بقیه دوستان
    من توی این ی سال به معنی واقعی کلمه روان پریش بودم:4:به هر حال مشکل پشت مشکل بدبختی پشت بدبختی اومد که اصن تو حال خودم نبودم
    دور خودم حصار کشیده بودم و خودخواه بودم
    حتی به قول خودت اصن به حرفای طرف مقابل توجه نمیکردم!!!!!فقط حرف خودمو میزدم
    میخواستم از وطنم برم...میخواستم فرار کنم و از خانواده و وطن و دوستان رها بشم....
    میگفتم گرگا اهلی نمیشن و تو قفس نمیمونن:4:
    به هر حال با مشاوره های برادر ارزشی خودم حاج محمد آرش بچه خوبی شدم:4:
    (آرش جان شرطی که باهم گذاشتیمو فراموش نکنیا:4:از الان تمرین کن فدات شم:4:)
    به هر حال باید بمونم زهرا و کلن به تیم تو و سپیده می پیوندم از همین الان:4:
    بیایید وطن را آباد کنیم ای دوستان:4:
    راستی منم حاج آقا شدم توبه کردم مذهبی شدم:4:
    زهرا باید کلی کار روی اینجا بکنیما
    پس تمرکز کن و به هدفمون فکر کن
    من که آرامشم به هنگام استرس همین هدفمه:1:
    زهرا درکت میکنم تو کلاس بچه ها ی جوری نگام میکنن انگار المپ خوندن گناه کبیرس!
    ولی واست مهم نباشه زهرا که بقیه چی میگن
    هر خری بوده بوده!:4:اصن بگو آره جدول ضرب هم نیاز نداره بذار رقیبا کم بشن خودمون طلا شیم:4:
    دووم میاری زهرا
    "هرس کن همه شاخه های هرز رو و برو سمت هدف"
    حرف دیگران برات مهم نباشه,مردم هر کاری که بکنی یه چی میگن پس اهمیت نده بهشون!(داستانش اینه ک ی پیرمردی با زنش یه خر داشتن!روز اول پیرمرده سوارش میشه مردم میگن ببین چه خودخواهه زنش پیادس خودش سوار شده/روز بعدی خودش پیاده میره زنشو سوار بر خر میکنه...مردم میگن ببین چقدر زن ذلیله این...!!!/روز بعد 2تایی سوار خره میشن...مردم میگن ببین چقدر بی شعورن الاغرو دارن له میکنن !/روز بعدش جفتشون پیاده میرن کسی رو الاغه نمیشینه,مردم میگن این احمقا چرا پیاده میرن وقتی الاغ هست؟؟؟؟؟؟؟؟:23:)
    زهرا دهن مردم چفت و بست نداره ازشون ناراحت نباش:4:
    با قدرت بخون و ذهنتو درگیر حاشیه و شاخه های هرز نکن
    زهرا مطمعن باشم که استرس روت حاکم نمیشه؟
    با پیام ثنا هم کاملا موافقم:4:
  • بارگذاری
  • بارگذاری
  • بارگذاری
بالا