وای این حسنام این وسط گیر داده...
اخه من از دست شماها چیکار کنم؟؟؟!!!:4:
دارین دیوانم می کنین!:4:
عاقا عالمی...
گناه داره بیپاره بیا شمارشو از شاه نظر بگیر بهش بگو نیاد بدبخت!
مطمعنم گریش میگیره!!!:4:
اااااه بخون دیگه...
باز کمن از تو ی کار خواستما...
راستی مارسیاس دسته منه!:4:
قول میدم ازش به خوبی مراقبت کنم!:4:
نه نمیفهمم سپیده واقعا تو سرم نمیره ذهنمم درگیره!
مامانم عذاب نمیکشه از دستم ما اختلاف نظر داریم اونم حاضر نیست بپذیره در حالی که من کنار میام! در ضمن من ی چیزایی میدونم که مامانم نمیدونه نمی تونم همه چی رو براش توضیح بدم که اخه!:4:
بابا حرصمو در اورد اخه می دونه من اون مزخرفاتو نمیخورم باز دوباره ورداشته جوشونده اورده میگه بخور:4:
وای تازه با این وضعیت ساعت 3/5 پا شدم کشتی رو دیدم واقعا ازم متنفره!!!:4:
ول کن باو...:4:
خب این دو خط پ.خ برای من خیلی مهمه اسی:4:
اگه ی عمر سرکار باشیم چی؟!؟!:4:
وای ببین دیروز منشیاش خیلی کند بودن میخواستم وا3 یکیشون داستان سگرو تعریف کنم:4: