sepid.h
عضویت
لایک ها
146

ارسال های پروفایل آخرین فعالیت ارسال ها درباره

  • وای این حسنام این وسط گیر داده...
    اخه من از دست شماها چیکار کنم؟؟؟!!!:4:
    دارین دیوانم می کنین!:4:
    عاقا عالمی...
    گناه داره بیپاره بیا شمارشو از شاه نظر بگیر بهش بگو نیاد بدبخت!
    مطمعنم گریش میگیره!!!:4:
    لعنت به تو!:4:
    اگه درست نشینی نخونی قول میدم مارسیاسو له کنم!:4:
    اااااه بخون دیگه...
    باز کمن از تو ی کار خواستما...
    راستی مارسیاس دسته منه!:4:
    قول میدم ازش به خوبی مراقبت کنم!:4:
    نه نمیفهمم سپیده واقعا تو سرم نمیره ذهنمم درگیره!
    مامانم عذاب نمیکشه از دستم ما اختلاف نظر داریم اونم حاضر نیست بپذیره در حالی که من کنار میام! در ضمن من ی چیزایی میدونم که مامانم نمیدونه نمی تونم همه چی رو براش توضیح بدم که اخه!:4:
    حیف که این داستان فقط برای کسالنی که بیندیشند عبرت اموزه!!!! :4:
    اسی بخون دیگه...
    بابا حرصمو در اورد اخه می دونه من اون مزخرفاتو نمیخورم باز دوباره ورداشته جوشونده اورده میگه بخور:4:
    وای تازه با این وضعیت ساعت 3/5 پا شدم کشتی رو دیدم واقعا ازم متنفره!!!:4:
    ول کن باو...:4:
    خب این دو خط پ.خ برای من خیلی مهمه اسی:4:
    اگه ی عمر سرکار باشیم چی؟!؟!:4:
    وای ببین دیروز منشیاش خیلی کند بودن میخواستم وا3 یکیشون داستان سگرو تعریف کنم:4:
    اهان وایبر؟؟؟
    مگه اونجا پاتوقه؟؟؟؟:4:
    خب بگو ادم بدونه...:4:
    خوش به حالت! :(
    فعلا که دارم تحمل می کنم!
    مامانم ازم متنفر شده این ی روز...
    اصلا حوصله ندارم باهاشم بحث کنم فقط دراز کشیدم اونم داره حرص میخوره!:4:
    اهههههههههههههههههههههههههههههههاااااااان...آره باو رفتم!!...
    اخی تو نمیتونی بری!!.. چی کار میکنی خب!!؟؟؟
    وای اسی همونجایی که مجبور شدم تلفنو قطع کنم!
    گفتیم پس بریم اونجا بعد ان بشیم! :4:
    چی داری میگی؟؟؟؟!
    الو؟؟؟؟؟
    نمیر اسی کار دارم!!!!
    کلیه هام داره منفجر میشه!:4:
    بابا همون جایی که قرار شد دوتامون 5دیقه دیگه به خاطرش بیایم!!!! :4:
    چقد خنگی تو... :4:
    دارم میدم.. صب کن!
    همونجا که پای تلفن حرفشو زدیم دیگه!! :4:
    مرسی که اومدی... اصن حال حرف زدن نداشتم اینجوری خیلی بهتره! :)
  • بارگذاری
  • بارگذاری
  • بارگذاری
بالا