چشم هایم را باز می کنم. کجا هستم؟ همه چیز برایم غریبه است. با خودم می گویم «گم شده ام.»
آری، گم شده ام. نه، صدایی آشنا می شونم. به دنبال صدا می دوم. از پشت این در بسته صدا می آید.
محکم به در می کوبم. کسی نیست. این بار محکم تر می کوبم. صدای قدم هایی که پشت در اتاق می آید را می شونم.
- کیستی؟...