سخن عشق تو بی آن که برآید به زبانم
رنگ رخساره خبر میدهد از حال نهانم
گاه گویم که بنالم ز پریشانی حالم
بازگویم که عیانست چه حاجت به بیانم
هیچم از دنیی و عقبی نبرد گوشه خاطر
که به دیدار تو شغلست و فراغ از دو جهانم
گر چنانست که روی من مسکین گدا را
به در غیر ببینی ز در خویش برانم
من در اندیشه آنم...