پاسخ : روایت منظوم
روزی حکیمی به استادیوم رفتندی میان داماشیان!
ناگهان بادی حولناک وزیدن گرفتندی و تمام داماشیان را بردندی اما انزلی چیان بر جاهای خود ماندندی!
انزلی چیان از این اتفاق مسرور شدندی و نزد شیخ برفتندی و علت را پرسیدندی.
شیخ نیش خندی زهر دار زدندی و گفتندی گمشوید از جلوی چشمانم...