نامه ای به آسمان
در آستانه ی دریا فریاد می زنم
با ابر سر به شانه ی کوه می گریم
با باد می شتابم و می تازم
می نشینم و می میرم
در زیر این طاق زرّین در شیار زخم هایم واژه می کارم
امّا بهار نمی آید
باران نمی بارد
روزنی در سقف با ستون روشنیگرد آلود
صبح و غروب را می نویسد بر دیوار
یک لحظه یک...