اشعار قیصر امین پور

nilooooofar

New Member
ارسال ها
20
لایک ها
13
امتیاز
0
#1
دلم را ورق می زنم
به دنبال نامی که گم شد
در اوراق زرد و پراکنده ی این کتاب قدیمی
به دنبال نامی که من...
-من ٍ شعرهایم که من هست و من نیست-
به دنبال نامی که تو...
-توی آشنا-ناشناس تمام غزلها-
به دنبال نامی که او...
به دنبال اویی که کو؟

************************************************** *********
شب عبور شما را شهاب لازم نیست
که با حضور شما آفتاب لازم نیست
در این چمن که ز گلهای برگزیده پر است
برای چیدن گل٬ انتخاب لازم نیست
خیال دار تو را خصم از چه می بافد؟
گلوی شوق که باشد طناب لازم نیست
ز بس که گریه نکردم گلوی بغض شکست
برای غسل دل مرده آب لازم نیست
کجاست جای تو؟ -از آفتاب می پرسم-
سوال روشن ما را جواب لازم نیست
ز پشت پنجره برخیز تا به کوچه رویم
برای دیدن تصویر قاب لازم نیست
******************************************
چرا عاقلان را نصيحت كنيم؟
بياييد از عشق صحبت كنيم

تمام عبادات ما عادت است
به بي عادتي كاش عادت كنيم

چه اشكال دارد پس از هر نماز
دو ركعت گلي را عبادت كنيم؟

به هنگام نيت براي نماز
به آلاله ها قصد قربت كنيم

چه اشكال دارد كه در هر قنوت
دمي بشنو از ني حكايت كنيم؟

چه اشكال دارد در آيينه ها
جمال خدا را زيارت كنيم؟

مگر موج دريا ز دريا جداست
چرا بر «يكي» حكم «كثرت» كنيم؟

پراكندگي حاصل كثرت است
بياييد تمرين وحدت كنيم

«وجود» تو چون عين «ماهيت» است
چرا باز بحث «اصالت» كنيم؟

اگر عشق خود علت اصلي است
چرا بحث «معلول» و «علت» كنيم؟

بيا جيب احساس و انديشه را
پر از نقل مهر و محبت كنيم

پر از گلشن راز، از عقل سرخ
پر از كيمياي سعادت كنيم

بياييد تا عين عين القضات
ميان دل و دين قضاوت كنيم

اگر سنت اوست نوآوري
نگاهي هم از نو به سنت كنيم

مگو كهنه شد رسم عهد الست
بياييد تجديد بيعت كينم

برادر چه شد رسم اخوانيه؟
بيا ياد عهد اخوت كنيم

بگو قافيه سست يا نادرست
همين بس كه ما ساده صحبت كنيم

خدايا دلي آفتابي بده
كه از باغ گلها حمايت كنيم

رعايت كن آن عاشقي را كه گفت:
«بيا عاشقي را رعايت كنيم»
***************************************
نه از مهر و نه از کین می نویسم
نه از کفر و نه از دین می نویسم
دلم خون است ، می دانی برادر
دلم خون است ، از این می نویسم

************
این دل به کدام واژه گویم چون شد
کز پرده برون و پرده دیگر گون شد
بگذار بگویمت که از ناگفتن
این قافیه در دل رباعی خون شد
************
دستی به کرم به شانه ی ما نزدی
بالی به هوای دانه ی ما نزدی
دیر است دلم چشم به راهت دارد
ای عشق ، سری به خانه ی ما نزدی
**************************************************
من سایه ای از نیمه پنهانی خویشم
تصویر هزار آینه حیرانی خویشم
صد بار پشیمانی و صد مرتبه توبه
هر بار پشیمان ز پشیمانی خویشم۱
عالم همه هرچند که زندان من و توست
از این همه آزادم و زندانی خویشم
تا در خم آن گیسوی آشفته زدم دست
چون خاطر خود جمع پریشانی خویشم
فردایی اگر باشد باز از پی امروز
شرمنده چو حافظ ز مسلمانی خویشم۲
حافظ مگر از عهده وصف تو برآید
با حسن تو حیران غزلخوانی خویشم
***********************************


مرد ماهیگیر
طعمه هایش را به دریا ریخت
شادمان برگشت
در میان تور خالی
مرگ
تنها
دست و پا می زد!
***************************************
دلتنگ غنچه ایم بگو راه باغ کو؟
خاموش مانده ایم خدا را چراغ کو؟
کو کوچه ای ز خواب خدا سبزتر٬بگو
آن خانه کو؟ نشانی آن کوچه باغ کو؟
چشم و چراغ خانه ما داغ عشق بود
چشمی که از چراغ بگیرد سراغ کو؟
دلهای خویش را به گواهی گرفته ایم
اما در این زمانه خریدار داغ کو؟
شب در رسید و قصه ما هم بسر رسید
کو خانه ای برای رسیدن٬ کلاغ کو؟
****************************
به سر موی دوست دل بستم
رفت عمر و هنوز پابستم
کم ما گیر و عذر ما بپذیر
بیش از این بر نیامد از دستم
بیش از این خواستم ولی چه کنم؟
چه کنم؟ چون نمی توانستم
مگر این چند روزه دریابم
چله تا در نرفته از شستم
تو به فکر منی همیشه و من
تا به تو فکر می کنم٬ هستم
دیگران گر ز بیخودی مستند
من از این خود٬ از این خودی مستم
رو به سوی تو مستقیم٬ دلم
این طرف٬ آن طرف ندانستم
جز همین زخم خوردن از چپ و راست
زین طرفها چه طرف بربستم؟
جرمم این بود: من خودم بودم!
جرمم این است: من خودم هستم
شما هم اگه شعري داريد لطفا بذاريد
 

badgirl

New Member
ارسال ها
122
لایک ها
14
امتیاز
0
#3
خیلی زیبا بود
اینم یه شعر دیگه از قیصر
ما
در تمام عمر تو را در نمی یابیم
اما
تو
ناگهان
همه را در می یابی!
 

bihamta

New Member
ارسال ها
757
لایک ها
345
امتیاز
0
#4
حسرت همیشگی
حرفهای ما هنوز ناتمام...
تا نگاه می کنی:
وقت رفتن است
بازهم همان حکایت همیشگی !
پیش از آنکه با خبر شوی
لحظه ی عظیمت تو ناگزیر می شود
آی...
ناگهان
چقدر زود
دیر می شود!


سفر ایستگاه
قطار می‌رود
تو می‌روی
تمام ایستگاه می‌رود
و من چقدر ساده‌ام
كه سال‌های سال
در انتظار تو
كنار این قطار ِ رفته ایستاده‌ام
و همچنان
به نرده‌های ایستگاهِ رفته
تكیه داده‌ام!


دستور زبان عشق
دست عشق از دامن دل دور باد!
می‌توان آیا به دل دستور داد؟

می‌توان آیا به دریا حكم كرد
كه دلت را یادی از ساحل مباد؟

موج را آیا توان فرمود: ایست!
باد را فرمود: باید ایستاد؟

آنكه دستور زبان عشق را
بی‌گزاره در نهاد ما نهاد

خوب می‌دانست تیغ تیز را
در كف مستی نمی‌بایست داد


غزل دل تنگی
هر چند که دلتنگ تر از تنگ بلورم
با کوه غمت سنگ تر از سنگ صبورم
اندوه من انبوه تر از دامن الوند
بشکوه تر از کوه دماوند غرورم
یک عمر پریشانی دل بسته به مویی است
تنها سر مویی ز سر موی تو دورم
ای عشق به شوق تو گذر می کنم از خویش
تو قاف قرار من و من عین عبورم
بگذار به بالای بلند تو ببالم
کز تیره ی نیلوفرم و تشنه ی نورم


قاف ف ف ف
حرف آخر عشق است
آنجا که نام کوچک من آغاز می شود
 

nilooooofar

New Member
ارسال ها
20
لایک ها
13
امتیاز
0
#5
دیشب دوباره
گویا خودم را خواب دیدم:
در آسمان پر می کشیدم
و لا به لای ابرها پرواز می کردم
و صبح چون از جا پریدم
در رختخوابم
یک مشت پر دیدم
یک مشت پر، گرم و پراکنده
پایین بالش
در رختخواب من نفس می زد

آنگاه با خمیازه ای ناباورانه
بر شانه های خسته ام دستی کشید
بر شانه هایم
انگار جای خالی چیزی...
چیزی شبیه بال
احساس می کردم!

************************************************** *****************************
وقتي تو نيستي
نه هست هاي ما
چونان که بايدند
نه بايد ها...


مثل هميشه آخر حرفم
و حرف آخرم را
با بغض مي خورم
عمري است
لبخند هاي لاغر خود را
در دل ذخيره مي کنم :
باشد براي روز مبادا !
اما
در صفحه هاي تقويم
روزي به نام روز مبادا نيست
آن روز هر چه باشد
روزي شبيه ديروز
روزي شبيه فردا
روزي درست مثل همين روزهاي ماست
اما کسي چه مي داند ؟
شايد
امروز نيز روز مبادا باشد !


* * *


وقتي تو نيستي
نه هست هاي ما
چونانکه بايدند
نه بايد ها...


هر روز بي تو
روز مبادا است !
 
بالا