بچه كه بودم بادباك هاي رنگي ... دلخوشي هر شب و روزم بود ....خبر نداشتم از دل آدماي رنگي.... چه بيوده خنده بر لبام بود..كاري به جز الك دو لك نداشتم ....به هيچكي شك نداشتم.... بچگي ها ......بچگي ها تموم شد... خاطره هاي خوش رو دست من موند... تا اومدم چيزي ازش بفهمم.....جوني اومد اونو با خودش برد ...برد.....برد.....بر......... بچه كه بودم غصه وبالم نبود ...هيچكي حريف شور و حالم نبود....بچه كه بودم واسمون عالي بود...حتي شباي ابري مهتابي بود....حتي شباي ابري مهتابي بود... حتي شباي ابري مهتابي بود......