- ارسال ها
- 275
- لایک ها
- 567
- امتیاز
- 0
قبل از مطالعه این نامه بهتره بگم امسال بنا به علاقه ای که به تدریس در مدارس داشتم ،دبیر ادبیات بچه های پایه هفتم در اولین سال اجراش شدم و وقتی در مراسم دعوت از مؤلفین قرار بود حضور داشته باشم ،این نامه که چیزی جز حقیقت نبود فرستاده نشد و هیچکس جز خودم و جناب مدیر اون رو مطالعه نکرد .فرصت رو غنیمت دونستم تا شاید اینجا مجالی برای بحث باشه و کلامی برای مرور .
به نام خداوند شاهنامه های آبی
دیربازیست ادب فارسی میان پارساخویان و فارسی گویان رونق گرفته و چندین قرن است که فالِ حافظ ِ اعیاد برای ما با برکت شده است و چندین سال است که دل چیز دیگری میخواهد ، دنیایی فرای چشمان بسته.
این روز ها نوجوانان نسل جدید دیگر خواستار تعیین و تکلیف نیستند ،ما خودمان "آزادی" را به آنها یاد دادیم ، پس دیگر مجال دیکته کردن "اجبار" نیست.دیگر فرصتی برای حفظ آرمان ها و سنت های دیرینه باقی نمانده...راه را اشتباه آمده ایم و میان سنگ ریزه های کنار جاده چادر زده ایم و خیال ِ واهی ِ عبورِ هیأت ِامید را نظاره گریم.
بحث من نه شما هستید ، نه خودم . بحث من دنیای کودکانه ی فرزندان آینده ی ماست .فرزندانی که در خانواده هایی متولد میشوند که پدر در گوششان اذان میخواند و مادر زمزمه ی لالایی.چقدر ترکیب دین و ادب شاهکار بی نظیریست.
جای دوری نمیروم و من هم درست مثل شاگرد کوچک 13ساله ی ایرانی که کفش های " کالج" به پا میکند ، با شما مؤلفان چندین کلمه خودمانی حرف میزنم.
((مؤلفان گرامی ،خدا قوّت. با این 17 درس مبارک نمک گیرمان کردید. اما چرا 17 درس؟علت خاصی داشت که عدد فرد رابرای پایان انتخاب کردید؟اصلاٌ آیا میدانید چند درصد دبیران کل کشور ادبیات بومی را پاس داشتند و خطوط خالی را نگاشتند؟
عادت کرده بودم کتب مرجع تمام درس ها را هر هفته برای بچه ها بیاورم ، رسالتم را انجام دادم ،خوب بود بسیار عالی ،آن هم وقتی گلستان را دیدند.اما برای نمایش کتاب" کویر" دکتر علی شریعتی نکوهش شدم که چرا و به چه جرأت چنین گستاخی کرده ام و استدلالشان این بود:"کویر روحانیت را زیر سؤال برده است" من نمیدانم چراانسان ها همیشه دنبال حذف دیگران اند نه اصلاح خود !
چقدر خوب است گاهی اوقات تقصیر را گردن خودم بیندازم.
تقصیر من است که نشانه ی ندا را (!) میدانم و (،) نشانه جدید التأسیس شما را هنوز علامتی حساب نکرده ام ،تقصیر من است که در 8 سالگی وقتی پدرم در املاهای نخوانده ام (ی) را خط میزد و با رنگ قرمز ،درشت و بدون لرزش (ء) مینوشت ،او را بی سواد و قدیمی خطاب میکردم و معلم را اسطوره ی تمام زندگی میدانستم چرا که او به من یاد داده بود نوشتن (ء) اشتباه است.
تقصیر من است که در قسمت تاریخ ادبیات برای پدر عشق_مولانا_ 12 خط بیشتر نوشته ام تا مبادا این 4 خط صفحه 201 را بر بی حرمتی ام بگذارد.
نمیدانم ما ایرانیان چرا اینقدر اصرار داریم دلیل آفرینشمان را پنهان کنیم و هرجا سخنی از عشق در مدارس شنیدیم طردش کنیم.
چرا دانش آموز من باید تک تک غزلهای حافظ را هر شب بخواند اما کتاب ادبیاتش را گم کرده باشد؟
یادمان نرود که کنار اکثر این دختران و پسران 13 ساله خواهر یا برادری بزرگتر نشسته که میگوید: "ان" ، "ها" ، "تر و ترین" کلمه را غیر ساده نمیکند ،کتابت اشتباه نوشته" اما دانش آموز من "به بازار رفتم تا کتاب بخرم"را 2 جمله میداند چون به او یاد داده ایم برای شمارش فعل ها را ببیند و اصلا وابستگی و استقلال را در جملات نمیداند،چه برسد به زندگی واقعی اش.دانش آموزها تمام حروف اضافه را از اجزای اصلی جمله دانستند و نفهمیدند که بعضی نقش قید دارند ،اصلا تشخیص متمم قیدی و فعلی سخت ترین کار زبان شناسان بوده است و گاهی خودشان هم دچار تردید شده اند.من نمیگویم که تمام مطالب را بسیط و گسترده در ذهن یک طفل 13 ساله جا دهید ،اما یا یک تعریف را نیاورید یا اگر می آورید استثناهایش را هم بنویسید .
اینقدر میان برادران و خواهران خانواده ها جدال سر زبان فارسی راه نیندازیم.نمیدانید یک بیت ساده"آفرین جان آفرین پاک را /آنکه جان بخشید و ایمان خاک را" چه مباحثه ی قشنگی بین دبیران و ادیبان مشهد به راه انداخت .هرچند که این مباحثه پر حاشیه و بی جواب ماند.
من مشاعره ام را قرین موسیقی بی کلام انجام دادم . نمایش شاهنامه را بینشان رواج دادم و امروز بچه های کلاس من عاشق ادبیات شده اند ، نه به خاطر گل روی من ! نه. حرف مضحکی است ، آنها عاشق اختتام بیت ها به "د" در مشاعره شان شدند.آنها در نقش سهراب و گرد آفرید نمایششان غرق شدند،آنها به وصیت سهراب سپهری عمل کردند و شاعران باالقوه وجودشان را پیدا کردند .
فرصتی نمانده ،حتی برای حضور من .شاید همین چند ثانیه دیگر نباشم اما خیالم راحت است . کودک ِ من خداوند ِ جان و خردش را شناخت ، او دیگر از بیان خال لب یار ابایی ندارد ،حروف "عشق" را حفظ کرده است چون خودش را دوست دارد ، این را یاد گرفته است ، این بار من به او یاد نداده ام بلکه همان ابیات پر آهنگ مولانا صوفی اش کرده ...
کودک من در اخرین خطوط دفترش از شما تشکر کرده است که هر سال دستانش را با مهربانی گرفته اید و به سمتی چرخانده اید ، سپاسگزارم ، او امروز رقاص خوبی شده است.
با سپاس فراوان
دبیر جوان و بی تجربه شما
آخرین ویرایش توسط مدیر