- ارسال ها
- 422
- لایک ها
- 39
- امتیاز
- 0
انگار احساس هم مرا فراموش كرده
تنها، در گوشه ای خزيده ام
چقدر صدای دل بيصداست
زبان بی طاقت ترين عضو بدن است
شايد به دنبال جمله يا كلمه ای می گردد
من از نادانی، ديگر هيچ نمی دانم
آنقدر كه از خودم گفته ام!
ديگر خودم را فراموش كرده ام.
ديگر هيچ حرفی ندارم
نه می خواهم از رفتن بگويم
و نه از ماندن سخنی بر زبان بياورم
سكوتم، بوی مرگ می دهد.
اما حس زنده ماندن همچنان جاری است.
ايمان، در آخرين نقطه ترديد، نگاهم می كند
خوب می دانم،
كه ديگر نمی دانم.
چقدر خسته ام.
بی نهايت خسته...