خاطرات بچگی..........خاطراتی که آرزو داری یکبار فقط یکبار دیگه تکرار بشن...

bihamta

New Member
ارسال ها
757
لایک ها
345
امتیاز
0
#81
پاسخ : خاطرات بچگی..........خاطراطی که آرزو داری یکبار فقط یکبار دیگه تکرار بشن...

مام کلا 6 تاییم:4:
آخریشم منم:36:
 

faezeh iq

New Member
ارسال ها
179
لایک ها
135
امتیاز
0
#82
پاسخ : خاطرات بچگی..........خاطراطی که آرزو داری یکبار فقط یکبار دیگه تکرار بشن...

منم اخریم :36:
اره با فاطمه جون موافقم با فاصله سنی زیادم حال نمیده ولی خوشبختانه من و خواهرم 3سال فاصله سنی داریم و خیلی با هم حال می کنیم راست می گی ها داریم از موضوع تاپیک منحرف شیم
 

M_Sharifi

راهبر ریاضی
ارسال ها
1,981
لایک ها
801
امتیاز
0
#83
پاسخ : خاطرات بچگی..........خاطراطی که آرزو داری یکبار فقط یکبار دیگه تکرار بشن...

نیازی نیست دوستان تعداد خواهر برادراشون رو بگن. مگه این جا سایت ثبت احواله؟
 

MUTE

New Member
ارسال ها
431
لایک ها
264
امتیاز
0
#84
پاسخ : خاطرات بچگی..........خاطراتی که آرزو داری یکبار فقط یکبار دیگه تکرار بشن...

چی دوس دارم دو باره تکرار شه ؟؟؟؟ :105:
بچه که بودم 24 ساعت در حال بازی با عروسکام بودم ! :4:
یا می رفتم توی حیاط خاک بازی ! :4:
یه بار هم کفشمو انداختم تو چاه تو حیاطمون !
شب که میشد زود می رفتم رادیو روشن می کردم شب بخیر کوچولو گوش می دادم ! :105:
یادش بخیر چقدر قشنگ بود !:123:
می رفتم با پسرای فامیل فوتبال بازی می کردم ! :4::4:
مامان بابامو مجبور می کردم واسم کتاب بخونن !
قیچی بر می داشتم موهامو کوتاه می کردم خودم ! :22::22:
کتابای داداشمو نابود می کردم ! :4:
دست و پای عروسکامو می کندم !
وای من دوس دارم اینا دوباره تکرار شن .. :105::105:
 
C

counterexample

Guest
#85
پاسخ : خاطرات بچگی..........خاطراتی که آرزو داری یکبار فقط یکبار دیگه تکرار بشن...

با این اوصاف، شما زمین حیاطتون خاکی بوده، یه چاهم داشته!
 

MUTE

New Member
ارسال ها
431
لایک ها
264
امتیاز
0
#86
پاسخ : خاطرات بچگی..........خاطراتی که آرزو داری یکبار فقط یکبار دیگه تکرار بشن...

آره ! :4:
البته چاه آب نبود ! نمی دونم مال چی بود ولی کفش من از توش رد شد ! :4:
خاکی هم که بود حیاطمووووووون
کلی جوجه پرورش دادم من تو اون حیاط ! :4::4::4:
 

faezeh iq

New Member
ارسال ها
179
لایک ها
135
امتیاز
0
#87
پاسخ : خاطرات بچگی..........خاطراطی که آرزو داری یکبار فقط یکبار دیگه تکرار بشن...

نیازی نیست دوستان تعداد خواهر برادراشون رو بگن. مگه این جا سایت ثبت احواله؟
اقای شریفی ببخشید:184::184: من بحث رو به بیراهه کشوندم :20::20: به هر حال خوبه یه کم از تجربیات بقیه بدونیم و از شون درس بگیریم:89:
 

NILOU75

New Member
ارسال ها
266
لایک ها
292
امتیاز
0
#88
پاسخ : خاطرات بچگی..........خاطراتی که آرزو داری یکبار فقط یکبار دیگه تکرار بشن...

هیی یادش یه خیر
دوست داشتیم مبصر صف بشیم تا پای بچه ها رو سر صف جفت کنیم.....
بچه که بودیم وقتی میبردنمون پارک، میرفتیم مثل مظلوما می چسبیدیم به میله ی کنار تاب، همچین ملتمسانه به اونیکه سوار تاب بود نگاه میکردیم، که دلش بسوزه پیاده شه ما سوار شیم، بعدش که نوبت خودمون میشد، دیگه عمرا پیاده می شدیم
پاکن های جوهری که یه طرفش قرمز بود یه طرفش آبی، بعد با طرف آبیش می خواستیم که خودکارو پاک کنیم، همیشه آخرش یا کاغذ رو پاره می کرد یا سیاه و کثیف می شد.
وقتی مشق مینوشتیم پاک کن رو تو دستمون نگه میداشتیم، بعد عرق میکرد، بعد که میخواستیم پاک کنیم چرب و سیاه میشد و جاش میموند، دیگه هر کار میکردیم نمیرفت، آخر سر مجبور میشدیم سر پاک کن آب دهن بمالیم، بعد تا میخواستیم خوشحال بشیم که تمیز شد، میدیدیم دفترمون رو سوراخ کرده.
از جلو نظااااااااااااااااام ...
سر صف پاهامونو 180 درجه باز می کردیم تا واسه رفیق فابریکمون جا بگیریم
صفحه چپ دفتر مشق رو بیشتر دوست داشتیم، به خاطر اینکه برگه های سمت راست پشتشون نوشته شده بود، ولی سمت چپی ها نو بود
آرزومون این بود که وقتی از دوستمون می پرسیم درستون کجاست، اونا یه درس از ما عقب تر باشن
با آب قند اشباع شده و یک نخ، نبات درست میکردیم میبردیم مدرسه
تو راه مدرسه اگه یه قوطی پیدا میکردیم تا خود مدرسه شوتش میکردیم
شما یادتون نمیاد تو دبستان وقتی مشقامونو ننوشته بودیم معلم که میومد بالا سرمون الکی تو کیفمونو می گشتیم میگفتیم خانوم دفترمونو جا گذاشتیم!!
برگه های امتحانی بزرگی که سر برگشون آبی رنگ بود و بالای صفحه یه "برگه امتحان" گنده نوشته بودن
با آب و مایع ظرفشویی کف درست میکردیم، تو لوله خالی خودکار بیک فوت میکردیم تا حباب درست بشه
انگشتر فیروزه، خدا کنه بسوزه !
بچه که بودیم به آهنگها و شعرها گوش میدادیم و بعضی ها رو اشتباهی میشنیدیم و نمی فهمیدیم منظورش چیه، بعد همونطوری غلط غولوط حفظ میکردیم
خانواده آقای هاشمی رو که میخواستن از نیشابور برن کازرون، تو کتاب تعلیمات اجتماعی
دختره اینجا نشسته گریه می کنه زاری میکنه از برای من یکی رو بزن!! یه نفر هم مینشست اون وسط توی دایره، الکی صدای گریه کردن درمیآورد
وقتی دبستانی بودیم قلکهای پلاستیکی سبز بدرنگ یا نارنجی به شکل تانک یا نارنجک بهمون می دادند تا پر از پولهای خرد دو زاری پنج زاری و یک تومنی دوتومنی بکنیم
تو کلاس وقتی درس تموم میشد و وقت اضافه میآوردیم، تا زنگ بخوره این بازی رو میکردیم که یکی از کلاس میرفت بیرون، بعد بچه های تو کلاس یک چیزی رو انتخاب میکردند، اونکه وارد میشد، هرچقدر که به اون چیز نزدیک تر میشد، محکمتر رو میز میکوبیدیم
دبستان که بودیم، هر چی میپرسیدن و میموندیم توش، میگفتیم ما تا سر اینجا خوندیم :دی
سه بار پشت سر هم بگو: گاز دوغ دار، دوغ گازدار!! یا چایی داغه، دایی چاقه
تو دبستان سر کلاس وقتی گچ تموم میشد، خدا خدا میکردیم معلم به ما بگه بریم از دفتر گچ بیاریم
همیشه هم گچ های رنگی زیر دست معلم زود میشکست، بعدم صدای ناهنجار کشیده شدن ناخن روی تخته سیاه
یکی از بازی محبوب بچگیمون کارت جمع کردن بود، با عکس و اسم و مشخصات ماشین یا موتور یا فوتبالیستها، یا ضرب المثل یا چیستان ...
خط فاصله هایی که بین کلمه هامون میذاشتیم یا با مداد قرمز بود یا وقتی خیلی میخواستیم خاص باشه ستاره می کشیدیم
هیی:177::178:
 

sokooot

New Member
ارسال ها
42
لایک ها
16
امتیاز
0
#89
پاسخ : خاطرات بچگی..........خاطراتی که آرزو داری یکبار فقط یکبار دیگه تکرار بشن...

من تو بچگي هميشه دوست داشتم كارهايي رو كه ميگن خيلي خطر داره انجام بدم.دوست داشتم همه چيو تجربه كنم.
و هميشه عروسك بازي ميكردم آرزو دارم اون لحظه ها دوباره تكرار بشه .
 

M_Sharifi

راهبر ریاضی
ارسال ها
1,981
لایک ها
801
امتیاز
0
#90
پاسخ : خاطرات بچگی..........خاطراتی که آرزو داری یکبار فقط یکبار دیگه تکرار بشن...

من تو بچگي هميشه دوست داشتم كارهايي رو كه ميگن خيلي خطر داره انجام بدم.دوست داشتم همه چيو تجربه كنم.
و هميشه عروسك بازي ميكردم آرزو دارم اون لحظه ها دوباره تكرار بشه .
مگه عروسک بازی کار خطرناکیه؟ نیش میزنه؟ :59: چون من تا حالا تجربه ی عروسک بازی رو نداشتم.
 
ارسال ها
139
لایک ها
75
امتیاز
0
#91
پاسخ : خاطرات بچگی..........خاطراتی که آرزو داری یکبار فقط یکبار دیگه تکرار بشن...

نمی دونم چرا من نسبت به بچگی هام هیچ احساسی ندارم.آخه بچگی هام خیلی ساکت بودم.اما حالا همه تعجب می کنن که این همونه یا تغییر کرده...حالا خیلی شیطون شدم .نمی دونم چرا... ولی شیطون بودن رو خیلی دوست دارم.خیلی کیف می ده.تو مدرسه تا ندارم.البته شیطونی هام از این شیطونی های بیخود و بی جنبه بازی نیستا ...
ولی در کل دوست دارم با همین آگاهی ام به بچگی هام برگردم تا شاید بتونم زندگی بهتری داشته باشم...
ای کاش می شد...
 

sokooot

New Member
ارسال ها
42
لایک ها
16
امتیاز
0
#92
پاسخ : خاطرات بچگی..........خاطراتی که آرزو داری یکبار فقط یکبار دیگه تکرار بشن...

مگه عروسک بازی کار خطرناکیه؟ نیش میزنه؟ :59: چون من تا حالا تجربه ی عروسک بازی رو نداشتم.
نه كي گفته خطرناكه. . .
نه اشتباه نشه من اصولا كاراي خطرناك دوست داشتم.اما خيلي عروسك بازي ميكردم.
 
آخرین ویرایش توسط مدیر

Dshafiyoon

New Member
ارسال ها
66
لایک ها
43
امتیاز
0
#93
پاسخ : خاطرات بچگی..........خاطراتی که آرزو داری یکبار فقط یکبار دیگه تکرار بشن...

من عاشق خاك بازي بودم لونه واسه مورچه ها درست مي كردم تو كمدم يه جاي مخصوص داشتم واسه نقشه هاي گنج والبته يه نخ واسه زنبوراي اعدامي.يعني ميشه اون روزا برگردن؟
 

sokooot

New Member
ارسال ها
42
لایک ها
16
امتیاز
0
#94
پاسخ : خاطرات بچگی..........خاطراتی که آرزو داری یکبار فقط یکبار دیگه تکرار بشن...

نه ديگه تموم شد.خوب يا بد گذشت.
 

sokooot

New Member
ارسال ها
42
لایک ها
16
امتیاز
0
#95
پاسخ : خاطرات بچگی..........خاطراتی که آرزو داری یکبار فقط یکبار دیگه تکرار بشن...

من عاشق خاك بازي بودم لونه واسه مورچه ها درست مي كردم تو كمدم يه جاي مخصوص داشتم واسه نقشه هاي گنج والبته يه نخ واسه زنبوراي اعدامي.يعني ميشه اون روزا برگردن؟
خوبه منم گاهي اوقات واسه مورچه ها آذوقه ميبردم.و خييلي حواسم بود كه هيچوقت هيچكدومشون زير پام له نشن.
 
بالا