خاطرات دوره ی عید

irmath

Member
ارسال ها
218
لایک ها
4
امتیاز
18
#1
سلام
این تایپیک برای همه ی دوستانی است که مثل من که دوست دارند خاطرات دوره ی عید را بنویسند تا یاد المپیاد و خاطرات آن همیشه باقی بماند .

لطفا در این تایپیک خاطرات دوره ی عید کلاس هایتان را بنویسید .
 

irmath

Member
ارسال ها
218
لایک ها
4
امتیاز
18
#2
خاطره

کلاس ما تقریبا 40 نفر بود که تقریبا 24 دختر و 16 پسر بودند و طبق معمول حاکمیت مطلق دختران بر کلاس....

مقداری از عکس ها و خاطرات را در وبلاگم ( icho.mihanblog.com ) گذاشتم ولی چندتا جالبش را اینجا می گذارم :
یه چیز جالب از حاکمیت دختران برکلاس :
من هر روز صبح زود می آمدم و دفتر هایم را در ردیف اول بر روی یک صندلی می گذاشتم و جالبتر اینکه وقتی از صبحانه باز می گشتم می دیدم دفترهای من بر روی صندلی کناری می رفت و آن صندلی نیز به سمت دختران
تا اینکه روز دوم زنگ دوم اعصابم خرد شد و کتابهای آن دختر لجباز را بر روی صندلی کناری اش گذاشتم و کتاب های خودم را روی آن صندلی قرار دادم و چند تا دختر نیز درکلاس بودند و ماجرا را از نزدیک دیدند .
ولی وقتی 10 دقیقه بعد برگشتم دیدم صندلی دوباره به تصرف دختران درآمده است و دفتر های من نیز به طرز فجیعی بر روی صندلی قبلی ام قرار گرفته است و بعد از آن فهمیدم که اگر بخواهم در مقابل این موجود (...) مقاومت کنم ، به مرحله 2 نمی رسم .

ولی من روز آخر حال یکی از آنها را قشنگ گرفتم و این خاطره هیج وقت از ذهن من بیرورن نمی رود :
ما قبل از امتحان روز آخر 2 تا امتحان داده بودیم و می دانستم دختران خیلی مشورت و سر و صدا می کنند به همین دلیل روز آخر هندزفری ام را آوردم و در هنگام امتحان به آهنگهای یانی گوش می دادم تا اینکه نامزد استاد به ایشان زنگ زد و وی نیز برای جواب دادن چند بار به بیرون کلاس رفت .تا اینکه سر و صدا ها خیلی زیاد شد و من هندزفری را از گوشی ام در آوردم و به دختر کناری ام ( اسمش الهام بود = تو خوابگاه بهش میگفتیم سبیلو ) گفتم همین کار را کردید که از 20 نفرتان 18 نفر قبول شدند ( آخه یه کلاس تو شهربابک بود که 20 نفر دانش آموز داشت و 18 تا آنها قبول شدند ) اون هم تا آمد برای من دلیل بیاره هندزفری را کردم تو گوشم و ضایعش کردم .
راستی اون روز یه نفر دیگه که اسمش را نمی دانم نیز ضایع کردم :
اون دختره وقتی داشت برگه ی امتحانی اش را که در پشت استاد بود ( استاد در حال خاطره نویسی بود ) درست می کرد ، به استاد گفتم : " استاد یه نگاه به پشت سرتون بندازید " و استاد هم اون دختره را دعوا کرد . می دانید روز آخر کلاس ما مثل باغ وحش بود و من هم حسابی خندیدم .
 

pirate17

New Member
ارسال ها
573
لایک ها
40
امتیاز
0
#3
اینا که نوشتید جالب بودن ولی فک نمی کنم با این حاکمیت فقط دخترا ضایع شده باشن :wink:
تو دوره ی ما کلی چیز باحال شد اگه بخوام همه رو بنیویسم یه 20 صفحه ای می شه پس هیچ کدومو نمی نیویسم :D
 

bihamta

New Member
ارسال ها
757
لایک ها
345
امتیاز
0
#4
irmath عزیز واللا ما دوره نرفتیم که خاطره ای چیزی داشته باشیم. :arrow:
 

pirate17

New Member
ارسال ها
573
لایک ها
40
امتیاز
0
#5
:wink: معمولا چون تهرانی ها تو طول سال کلاس دارن دوره واسشون لازم نیس :wink:
:twisted: این یه دونه مخصوص شهرستانی هاست :twisted:
 

bihamta

New Member
ارسال ها
757
لایک ها
345
امتیاز
0
#6
ببخشید من نمیدونستم. :D :D :D :D :D
 

yaldaazadeh

New Member
ارسال ها
56
لایک ها
2
امتیاز
0
#7
همون طور که pirate 17 میدونه....
خاطرات دوره ی عید ما قابل گفتن نیست و.....اگه اینجا بنویسیم احتمالا سانسور خواهد شد.....
 

pirate17

New Member
ارسال ها
573
لایک ها
40
امتیاز
0
#8
قابل گفتن نیس درست ولی زیادم سانسوری نیستا!!!!! :evil: :evil: :evil:
کجاشو می گی سانسور؟(چیپس.نمازخونه.کاریکاتور. ....) :evil: :evil:
وای که چقد دلم واسه اون وقتا تنگ شده :eek:
 

pluto-sampadi

New Member
ارسال ها
26
لایک ها
0
امتیاز
0
#9
خوش به حالتون كه تو دوره اينقد حال كردين.ماله ما كه.....
ماله ما كه 4 روز از 8 صبح تا 8 شب! :eek:
بعد كلاسم مامانو بابا جنازه منو ميبردن خونه!!! :D
 

pirate17

New Member
ارسال ها
573
لایک ها
40
امتیاز
0
#10
واسه مام 6 روزه بود
از 7:30 صبح تا 7:30 شب!!! :eek:
مخصوصا 3 روز اخر که هر زنگو 5و2 ساعت کردن دیگه لاشمون می موند ولی اونقد تو کلاس می خندیدیم که وقتی می رفتم خونه اصلا احساس خستگی نمی کردم :D
جالبش اینه که نه پسرا می خواستن دخترا رو ضایع کنن نه دخترا پسرارو
با هم هم دست بودیم بیچاره معلم ...........

جز یه 2 یا 3 باری که دعوا بین چند تا دختر و یه پسر بود و یه چند مورد ضایع شدن که عمدیم نبودن :lol:
 

irmath

Member
ارسال ها
218
لایک ها
4
امتیاز
18
#11
pirate17 نامردی نکن بیکار شدی چندتا از جنجال های بین دختر و پسر ها را بنویس یه مقدار بخندیم
 

bihamta

New Member
ارسال ها
757
لایک ها
345
امتیاز
0
#12
آره بابا ما که دوره نداشتیم بخندیم.بگو یه ذره بخندیم.
:D
 

pirate17

New Member
ارسال ها
573
لایک ها
40
امتیاز
0
#13
بعد امتحان حسابان سعیمو می کنم ولی می تونید به یلدام بگیدا
اونم با من بود :)
 

irmath

Member
ارسال ها
218
لایک ها
4
امتیاز
18
#14
یلدا دیگه کیه
اسم کاربری اش چیه

خوش به حالت لااقل یه آشنا اینجا داری من که تک و تنها هستم و از آن 40 نفر یکی هم اینجا نمی آید !!!!
 

pirate17

New Member
ارسال ها
573
لایک ها
40
امتیاز
0
#15
چرا چند تاشون میان شما نمی شناسید
یلدا هم بالای همین تاپیک یه چیزی نوشته اگه ببینید متوجه می شید و راستم می گه هر چی فک می کنم می بینم همه ی خاطراتمون سانسورین :lol:
 

khalina

مدیر آیریسک
ارسال ها
2,082
لایک ها
6,497
امتیاز
113
#16
سلام به همه دوستان گرامی،
فکر کنم بار علمی و آموزشی این تاپیک در حدی نیست که در این سایت دنبال شود.
اگر خاطرات مناسبی دارید بنویسید، در غیر این صورت تاپیک حذف خواهد شد.

موفق باشید :twisted:
 

masomeh

New Member
ارسال ها
45
لایک ها
1
امتیاز
0
#17
:D
 

irmath

Member
ارسال ها
218
لایک ها
4
امتیاز
18
#18
استاد خلینا همش که درس نمیشه خداییش مردیم از بس درس خواندیم لطفا بذارید این تایپیک باشه قول میدیم سانسوری ها را ننویسیم

pirate17 چی شد امروز که بیکاریم اگه بیکاری چند تا از اون خاطرات ناب را بریز یه کم حال کنیم
 

irmath

Member
ارسال ها
218
لایک ها
4
امتیاز
18
#19
خب حالا که pirate17 قصد نداره به قولش عمل کنه خودم یه خاطره ی دیگه می نویسم البته از دوره ی بسیج:
من آن زمانی که به دوره ی بسیج رفتم به زور می تونستم مرحله ی اول دوره ی 19 را 60 درصد بزنم . خب می تونی حدس بزنید که سر کلاس ها چه حالتی داشتم . روزی که کلاس شیمی آلی با احمدزاده داشتیم دیگه کاملا هنگ کرده بودم . زنگ اول کامل خواب بودم اون زنگ استاد از انانتیمومری و مرکز کایرال و .. از چیزهایی حرف می زد که تو عمرم تا حالا نشنیده بودم .
من دیدم دیگه فایده نداره زنگ دوم نیامدم و در خوابگاه خوابیدم .
وقت خوردنی ها که شد بچه ها از خواب بیدارم کردند و من هم به سوی خودنی ها رفتم . در بین را یکی از بچه های همدان را دیدم که فقط می دونم سید بود .( من از تمام بچه های بسیج (به غیر از کرمانی ها ) فقط با همین سید ارتباط داشتم )
اون به من گفت چرا سر کلاس نیامدی ؟
من هم برای اینکه ضایع نشم یه چیزی گفتم که اون شب کلا تو خوابگاه داشتیم درباره ی آن می خندیدم !
بهش گفتم : من همه ی این مطالب را بلدم و سر کلاس حوصله ام سر رفته ، احساس می کنم برام فایده ای نداره.
سید هم در عین تواضع گفت که : من هم تمام این مطالب را خواندم ولی سر کلاس یه چیز دیگه است !
حالا قضاوت اینکه سید راست گفت یا مثل من خالی بست با خودتون .
 

pirate17

New Member
ارسال ها
573
لایک ها
40
امتیاز
0
#20
:lol: :lol: :lol:
ایییوووووول
اینو از ته دل خندیدم :lol:
درکتون می کنم
منم وقتی رفتم دوره ی بسیج هیچ کدوم از اون مباحثو تا حالا ندیده بودم!!
به زور مقاومت کردم البته دوستامم بودن...این کارمو راحت کرد
سر امتحانش می خواستم در برم مامانم کلی باهام دعوا کرد مجبور شدیم هممون
دقت کنیدا هممون به خاطر این حرف مامان من رفتیم سر امتحان :eek: 8O
یه مقدارم ضایع بازی شد که...........درصدم افتضاح بود
نامرد بدقولم نداریم می خواستم بنیویسم هی یادم می ر فت!!!

اینم یه خاطره به خاطر این که بد قولی نکرده باشم :wink:
3 روز اخر کلاسا هر زنگ مارو 5و2 ساعت کرده بودن طوری که اخر هر زنگ جنازمون میفتاد رو صندلی...نمی دونم چرا ولی من یه تفریح باحال پیدا کرده بودم که جوابو زودتر از پسرا بگم :oops:
یه بار معلممون از سوالای خیلی خفن ایزومر کشی گفت ...جالب بود خودشم فک می کرد جوابش حدود 20 تا می شه...من دس به کار شدم و اولین نفر گفتم 54 تا!!!! :D
همه ی پسرا خندیدن حتی معلمم خندش میومد :idea: بعد همه شروع کردن 30 تا....32 تا....وجوابای نزدیک به اینا....تا این که دوستمم گفت 54 تا اینا
دیگه دیدن قضیه جدیه گفتن شروع کنیم بکشیم....
تو کلاس ما یه تخت سیاه بود که قبلا اون جا بود یه وایت بردم اورده بودن
معلممون شروع کرد به کشیدن وجالب این بود که کسی حوصله ی شمردن نداشت.....خلاصه وایت برد و کشیدن پر شد....حالا شروع کردن بشمرن......35...36و....
وقتی یه بار شمردن تموم شد همه ی پسرا داد زدن که اقا اون ورو نشمردید
یه بار دیگه.........37.....38و.......
این بار که تموم شد همه داد زدن یه جارو 2 بار شمردید............معلم بیچاره حرف اونا رو قبول می کرد مام دیگه نمی گفتیم سر کاری داد میزنن ...فقط می خندیدیم
خلاصه که دیگه وایت برد تموم شد رفتن ادامشو تو تخته سیاه بکشن
حالا هر یه دونه که می کشیدن من می دیدم که من اونو نکشیدم :?
تخته سیاهم پر شده بودو...........................باز وقت شمردن بلای قبلی تکرار شد :eek:
بعد 3 بار شمردن که ما از خنده کلاسو گذاشته بودیم رو سرمون و دیگه کار تموم شده بود من یهو دیدم چند تا ایزومر تکراری کشیده شدن.......البته معلممونم تقصیری نداشت چون تعداد کل ایزومرها می شد 74 تا و احتمال خطا تو یه همچین چیزی خیلی زیاده :) مخصوصا با سر و صدای ما و خستگی ته زنگ!!!!
من داشتم از خنده می ترکیدم ولی به زور بهشون گفتم که چند تاش تکرارین...................باز داد همه رفته بود هوا که نمی شه باید بازم بشمرید ولی دیگه نشمردن :lol:

من نوشتنشو نوشتم ولی می دونم که این جا اونقد خندتون نمیاد که ما اون روز سر کلاس داشتیم می ترکیدیم :D
 
بالا