خاطرات دوره ی عید

ارسال ها
14
لایک ها
0
امتیاز
0
#21
من دوره نرفتم... اصلا هم نمی دونم چیه!!!

من المپیاد بسیج که دادم عضو بسیج نشدم... مسئولش گفت عضو شو کمتر باید پول بدی ها!!!! منم می گفتم نمی شم!!!! خلاصه از اون اصرار و از من انکار! آخرشم زور من چربید و بدون سهمیه بسیج امتحان دادم...

با اینکه سهمیه نداشتم ولی رتبم خوب شد... ولی نامردا بعدا" که کلاس تشکیل دادن به همه ی اونایی که رتبشون خیلی بدتر از من هم بود چند بار زنگ زدن ولی به من یه بارم خبر ندادن... این شاگردای نامردتر!) هم به من نگفتن...

گرچه... به درک... اگر بخواطر دوستام که نصیحت (!) کرده بودن نبود 100 سال المپیاد بسیج نمی دادم که بخوان اینجوری باهام برخورد کنن...
 

pirate17

New Member
ارسال ها
573
لایک ها
40
امتیاز
0
#22
می تونم بپرسم رتبتون چند شد؟گرچه الان دیگه فایده ای نداره ولی...به رتبه ی 100 استان مام زنگ نزدن!مطمئنید زیر 100 شدید؟
 
ارسال ها
14
لایک ها
0
امتیاز
0
#23
آره تو کشور که زیر 100 شدم و توی استان هم زیر 10 (درواقع 7 شدم)...

نمیگم رتبه خوبی بود ولی به بدتر از من هم زنگ زدن...
 

zek

New Member
ارسال ها
455
لایک ها
124
امتیاز
0
#24
کلاس ما هم 40 نفر بود البته با حاکمیت مطلق پسرا!!!!!!!!!!!!!!!!!!!!
 

irmath

Member
ارسال ها
218
لایک ها
4
امتیاز
18
#26
اتفاقی این تایپیکو دیدم
یادش بخیر عجب دورانی بود
این سایت کلش خاطره است
مگه آدم میتونه ازش دل بکنه

تاریخ این تایپیک به 1 سال و 4 ماه قبل برمیگرده!!!!!
 

ghazal-shimi

New Member
ارسال ها
1
لایک ها
0
امتیاز
0
#27
سلام.توی خوابگاه ما یه سری تخت 2طبقه بود.یه شب یکی از بچه ها که تخت پایین بود زود خوابید.ارمان و پوریا و محمد تا 3 بیدار بودن و میخوندن.وقتی دیگه برقا را خاموش کردیم بعد از چند ثانیه با صدایی بسیار مهیب بیدار شدیم.ارمان از اون بچه هیکلیا بود و مثله اینکه تخت تحمل وزنشا نداش و با کفی تخت ول شده بود رو حبیب.ما که فقط میخندیدیم و هیچ کس از شدت خنده نمیتونست بره کمک.اما قابل توجهتون که ارمان و پوریا برنز اوردن
 

pishi72

New Member
ارسال ها
358
لایک ها
77
امتیاز
0
#28
ghazal-shimi گفت
سلام.توی خوابگاه ما یه سری تخت 2طبقه بود.یه شب یکی از بچه ها که تخت پایین بود زود خوابید.ارمان و پوریا و محمد تا 3 بیدار بودن و میخوندن.وقتی دیگه برقا را خاموش کردیم بعد از چند ثانیه با صدایی بسیار مهیب بیدار شدیم.ارمان از اون بچه هیکلیا بود و مثله اینکه تخت تحمل وزنشا نداش و با کفی تخت ول شده بود رو حبیب.ما که فقط میخندیدیم و هیچ کس از شدت خنده نمیتونست بره کمک.اما قابل توجهتون که ارمان و پوریا برنز اوردن
 
بالا