خر بی دم

ارسال ها
2,157
لایک ها
3,082
امتیاز
113
#1
مردی خری دید به گل در نشسته و صاحب خر از بیرون
كشیدن آن درمانده. مساعدت را (برای كمك كردن) دست در دُم خر زده قُوَت كرد (زور
زد). دُم از جای كنده آمد.


فغان از صاحب خر برخاست
كه ” تاوان بده !”
مرد به قصد فرار به كوچه یی دوید، بن بست یافت.
خود را به خانه ایی درافكند.

زنی آن جا كنار حوض خانه چیزی می شست و بار حمل داشت
(حامله بود). از آن هیاهو و آواز در بترسید، بار بگذاشت (سِقط كرد). خانه خدا
(صاحبِ خانه) نیز با صاحب خر هم آواز شد.
مردِ گریزان بر بام خانه دوید. راهی
نیافت، از بام به كوچه ایی فروجست كه در آن طبیبی خانه داشت.

جوانی پدر
بیمارش را به انتظار نوبت در سایه دیوار خوابانده بود؛ مرد بر آن پیر بیمار فرود
آمد، چنان كه بیمار در حای بمُرد. پدر مُرده نیز به خانه خدای و صاحب خر
پیوست!


مَرد، هم چنان گریزان، در سر پیچ كوچه با یهودی
رهگذر سینه به سینه شد و بر زمینش افكند. پاره چوبی در چشم یهودی رفت و كورش كرد.
او نیز نالان و خونریزان به جمع متعاقبان پیوست!

مردگریزان، به ستوه از این
همه، خود را به خانه قاضی افكند كه ”دخیلم!“. قاضی در آن ساعت با زن شاكیه خلوت
كرده بود. چون رازش فاش دید، چاره رسوایی را در جانبداری از او یافت و چون از حال و
حكایت او آگاه شد، مدعیان را به درون خواند.

نخست از یهودی
پرسید.



گفت: این مسلمان یك چشم مرا نابینا كرده است.
قصاص طلب می كنم.

قاضی گفت: دَیتِ مسلمان بر یهودی نیمه بیش نیست. باید آن
چشم دیگرت را نیز نابینا كند تا بتوان از او یك چشم بركند!


و چون یهودی سود خود را در انصراف از شكایت دید، به
پنجاه دینار جریمه محكومش كرد!

جوانِ پدر
مرده را پیش خواند .
گفت : این مرد از بام بلند بر پدر بیمار من افتاد، هلاكش
كرده است. به طلب قصاص او آمده ام.

قاضی گفت
: پدرت بیمار بوده است، و ارزش حیات بیمار نیمی از ارزش شخص سالم است. حكم عادلانه
این است كه پدر او را زیر همان دیوار بنشانیم و تو بر او فرود آیی، چنان كه یك نیمه
جانش را بستانی!
و جوانك را نیز كه صلاح در گذشت دیده بود، به تأدیه سی دینار
جریمه شكایت بی مورد محكوم كرد!

چون نوبت به
شوی آن زن رسید كه از وحشت بار افكنده بود، گفت:

قصاص شرعاً هنگامی جایز است كه راهِ جبران مافات بسته باشد. حالی می توان آن
زن را به حلال در فراش (عقد ازدواج) این مرد كرد تا كودكِ از دست رفته را جبران
كند. طلاق را آماده باش!
مردك فغان برآورد و با قاضی جدال می كرد، كه ناگاه
صاحب خر برخاست و به جانب در دوید.
قاضی آواز
داد : هی! بایست كه اكنون نوبت توست!

صاحب خر هم چنان كه می دوید فریاد
كرد:


مرا شكایتی نیست.
محكم كاری را، به آوردن مردانی می روم كه شهادت دهند خر مرا از كرگی دُم نبوده
است.




منبع:ایران جوک.ای ار

 
آخرین ویرایش توسط مدیر

orion

Well-Known Member
ارسال ها
1,193
لایک ها
1,168
امتیاز
113
#2
پاسخ : خر بی دم

انگار یه ذره جملم کژتابی داره
از تکرار منظورم این بود که متن 2بار قسمت اولش نوشته شده
نه این که تاپیک تکراریه
 

titania

New Member
ارسال ها
3
لایک ها
1
امتیاز
0
#3
پاسخ : خر بی دم

من که نصفشو نفهمیدم...
 
بالا