شعری از دکتر انوشه

kavosh

New Member
ارسال ها
396
لایک ها
75
امتیاز
0
#1
بیا وقتی برای عشق هورا می کشد احساس
به روی اجتماع بغض حسرت گاز اشک آور بیاندازیم
بیا با خود بیاندیشیم
اگر یک روز تمام جاده های عشق را بستند
اگر یک سال چندین فصل برف بی کسی بارید
اگر یک روز نرگس در کنار چشمه غیبش زد
اگر یک شب شقایق مرد
تکلیف دل ما چیست؟
و من احساس سرخی می کنم چندیست
و من از چند شب پیش در خوابم نزول عشق را دیدم
چرا بعضی برای عشق دلهاشان نمی لرزد
چرا بعضی نمی دانند که این دنیا به تار موی یک عاشق نمی ارزد
چرا بعضی تمام فکرشان ذکر است
و در آن ذکر هم یاد خدا خالی است !
و گویی میوه ی اخلاصشان کال است
چرا شغل شریف و رایج این عصر رجالی است
چرا در اقتصاد راکد احساس این مکاره بازاران صداقت نیز دلالی است
کاش می شد لحظه ای پرواز کرد
حرفهای تازه را آغاز کرد
کاش می شد خالی از تشویش بود
برگ سبزی تحفه ی درویش بود
کاش تا دل می گرفت و می شکست
عشق می آمد کنارش می نشست
کاش با هر دل دلی پیوند داشت
هر نگاهی یک سبد لبخند داشت
کاشکی لبخندها پایان نداشت
سفره ها تشویش آب ونان نداشت
کاش می شد ناز را دزدید و برد
بوسه را با غنچه هایش چید و برد
کاش دیواری میان ما نبود
بلکه می شد آن طرف تر را سرود
کاش من هم یک قناری می شدم
درتب آواز جاری می شدم
با پرستوها غزل خوان می‌شدم
پشت هر آواز پنهان می‌شدم
بال در بال کبوتر می زدم
آن طرف‌ترها کمی سر می‌زدم
کاش همرنگ تبسم می‌شدم
در میان خنده‌ها گم می شدم
آی مردم من غریبستانی ام
امتداد لحظه ای بارانیم
شهر من آن سو تر از پروازهاست
در حریم آبی افسانه هاست
شهر من بوی تغزل می دهد
هرکه می آید به او گل می دهد
دشتهای سبز ، وسعت‌های ناب
نسترن، نسرین، شقایق، آفتاب
باز این اطراف حالم را گرفت
لحظه ی پرواز بالم را گرفت
می روم آن سو تو را پیدا کنم
در دل آیینه جایی وا کنم ...
 
ارسال ها
730
لایک ها
521
امتیاز
0
#2
سلام kavosh!
عجب شعری!
با اینکه بعضی جاهاشو نفهمیدم چی شد ولی خیلی قشنگ بود و احساسات ما رو برانگیخته کرد و به تراز انرژی بالاتر فرستاد :p
بازم از این شعرا بذارین.............................................................

اینم یه شعر مفهومی از دکتر علی شریعتی که من خیلی دوستشون دارم :oops:
اين نگهبان سکوت
شمع جمعيت تنهائي
راهب معبد خاموشي ها
حاجب درگه نوميدي
سالک راه فراموشي ها
چشم بر راه پيمايي، پيکي
گرمي بازوي مهري نيست
خفته در سردي آغوش پرآرامش يأس
که نه بيدار شده از نفس گرم اميد
سرنهاده است ببالين شبي
که فريبش ندهد عشوه خونين سحر
اي پرستو برگرد!
اي پرستو که پيام آور فرورديني
بگريز از من، از من بگريز!
باغ پژمرده پامال زمستانها
چشم بر راه بهاري نيست
گرد آشوبگر خلوت اين صحرا
گردبادي است سيه، گردسواري نيست

این یکیم فکر کنم از سهراب سپهری باشه

خانه دوست كجاست؟ در فلق بود كه پرسيد سوار.
آسمان مكسی كرد

رهگذر شاخه نوری كه به لب داشت به تاريكي شن ها بخشيد

و به انگشت نشان داد سپيداري و گفت :

نرسيده به درخت ، كوچه باغی است كه از خواب خدا سبز تر است

و در آن عشق به اندازه پر های صداقت آبی است .

مي روي تا ته آن كوچه كه از پشت بلوغ ، سر به در مي آرد.

پس به سمت گل تنهايی مي پيچی

دو قدم مانده به گل

پاي فواره جاويد اساطير زمين مي مانی

و تو را ترسي شفاف فرا مي گيرد .

در صميميت سيال فضا ، خش خشي مي شنوی :

كودكي مي بيني

رفته از كاج بلنديی بالا ، جوجه بردارد از لانه نور و از او مي پرسي
خانه دوست كجاست ؟​

یا حق....
 

artadokht

New Member
ارسال ها
224
لایک ها
47
امتیاز
0
#3
شعرش معرکه بود.... من که خیلی خوشم اومد. :p
 

artadokht

New Member
ارسال ها
224
لایک ها
47
امتیاز
0
#4
كاش مي شد سرزمين عشق را در ميان گام ها تقسيم كرد
كاش مي شد با نگاه شاپرك عشق را بر آسمان تفهيم كرد
كاش مي شد با دو چشم عاطفه قلب سرد آسمان را ناز كرد
كاش مي شد با پري از برگ ياس تا طلوع سرخ گل پرواز كرد
كاش مي شد با نسيم شا مگاه برگ زرد ياس ها را رنگ كرد
كاش مي شد با خزان قلب ها مثل دشمن عاشقانه جنگ كرد
كاش مي شد در سكوت دشت شب ناله ي غمگين باران را شنيد
بعد ، دست قطره ها يش را گرفت تا بها ر آرزوها پر كشيد
كاش مي شد مثل يك حس لطيف لابه لاي آسمان پرنور شد
كاش مي شد چا در شب را كشيد از نقاب شوم ظلمت دور شد
كاش مي شد از ميا ن ژاله ها جرعه اي از مهر با ني را چشيد
در جواب خوبها جان هديه داد سختي و نا مهرباني را شنيد
مریم حیدرزاده
 

SOMEONE

New Member
ارسال ها
158
لایک ها
5
امتیاز
0
#5
همتون اشعار واقعا زیبایی نوشتید...

ممنونم. :)
 

artadokht

New Member
ارسال ها
224
لایک ها
47
امتیاز
0
#6
صدای دیدار


با سبد رفتم به میدان صبحگاهی بود
میوه ها آواز می خواندند
میوه ها در آفتاب آواز می خواندند
در طبق ها زندگی روی کمال پوست ها خواب سطوح جاودان می دید
اضطراب باغ ها درسایه هر میوه روشن بود
گاه مجهولی میان تابش به ها شنا می کرد
هر اناری رنگ خود را تا زمین پارسیان گسترش می داد
بنیش هم شهریان افسوس
بر محیط رونق نارنج ها خط مماسی بود
من به خانه بازگشنم مادر پرسید
میوه از میدان خریدی هیچ ؟
میوه های بی نهایت را کجا می شود میان این سبد جا داد ؟
گفتم از میدان بخر یک انار خوب
امتحان کردم اناری را
انبساطش از کنار این سبد سر رفت
به چه شد آخر خورک ظهر
ظهر از ایینه ها تصویر به تا دوردست زندگی می رفت


سهراب
 

artadokht

New Member
ارسال ها
224
لایک ها
47
امتیاز
0
#7
شاعر که شدم
نردبانی بلند بر می دارم
پای پنجره ی پرسه های پسین پروانه می گذارم
و به سکوت سلام آن روزها سرک می کشم
شاعر که شدم
می آیم کنار کوچه ی کبوترها
تاریخ یادگاری دیوار را پررنگ می کنم
و می روم
شاعر که شدم
مشق شبانه ی تمام کودکان جهان را می نویسم
دیگر چه فرق می کند
که معلمان چوب به دست
به یکنواختی خطوط مشق های شبانه
شک ببرند یا نبرند ؟
شاعر که شدم
سیم های سه تارم را
به سبزه های سبز سبزده گره می زنم
و آرزو می کنم
آهنگ پاک صدای تو را بشنوم
شاید که شاعری
تنها راه رسیدن به دیار رؤیا
و کوچه های خیس کودکی باشد
 
ارسال ها
730
لایک ها
521
امتیاز
0
#8
عجب شب شعری شده ها! :lol:
من هم یه شعر از امام خمینی (ره) میذارم که یه ذره شب شعر عرفانی شه! :oops:
این شعر یکی از بهترین اشعار امام خمینی(ره) هستش که مقام معظم رهبری هم یک شعر در جواب این شعر سروده اند که در ادامه و بعد از این شعر خواهید خواند.
برای شادی روح پر فتوح رهبر کبیر انقلاب اسلامی و همچنین برای سلامتی و حفظ مقام معظم رهبری صلواتی عنایت کنید.
اللهم صل علی محمد و آل محمد - و عجل فرجهم​

من به خال لبت ای دوست گرفتار شدم
چشم بیمـار تـو را دیـدم و بیمار شدم

فارغ از خود شدم و كوس اناالحق بزدم
همچو منصور خریدار سر دار شدم

غم دلدار فكنده است به جانم، شررى
كه به جان آمدم و شهره بازار شدم

درِ میخانه گشایید به رویم، شب و روز
كه من از مسجد و از مدرسه، بیزار شدم

جامه زهد و ریا كَندم و بر تن كردم
خرقه پیر خراباتى و هشیار شدم

واعظ شهر كه از پند خود آزارم داد
از دم رند مى آلوده مددكار شدم

بگذارید كه از بتكده یادى بكنم
من كه با دست بت میكده بیدار شدم​

شعر مقام معظم رهبری در جواب این شعر

تو كه خود خال لبی از چه گرفتار شدی
تو طبیب همه ای از چه تو بیمار شدی

تو كه فارغ شده بودی ز همه كان و مكان
دار منصور بریدی همه تن دار شدی


عشق معشوق و غم دوست بزد بر تو شرر
ای كه در قول و عمل شهره بازار شدی


مسجد و مدرسه را روح و روان بخشیدی
وه كه بر مسجدیان نقطه پرگار شدی


خرقه پیر خراباتی ما سیره توست
امت از گفته در بار تو هشیار شدی


واعظ شهر همه عمر بزد لاف منی
دم عیسی مسیح از تو پدیدار شدی


یادی از ما بنما ای شده آسوده ز غم
ببریدی ز همه خلق و به حق یار شدی​

یاحق.... :wink:
 

kavosh

New Member
ارسال ها
396
لایک ها
75
امتیاز
0
#9
کاش...!

کاش در دهکده عشق فراوانی بود
توی بازار صداقت کمی ارزانی بود
کاش اگر گاه کمی لطف به هم می کردیم
مختصر بود ولی ساده و پنهانی بود
کاش به حرمت دلهای مسافر هر شب
روی شفاف ترین خاطره مهمانی بود
کاش دریا کمی از درد خودش کم می کرد
قرض می داد به ما هر چه پریشانی بود
کاش به تشنگی پونه که پاسخ دادیم
رنگ رفتار من و لحن تو انسانی بود
مثل حافظ که پر از معجزه و الهام است
کاش رنگ شب ما هم کمی عرفانی بود
چقدر شعر نوشتیم برای باران
غافل از این دل دیوانه که بارانی بود
کاش سهراب نمی رفت به این زودی ها
دل ، پر از صحبت این شاعر کاشانی بود
کاش دل ها پر از افسانه نیما می شد
و به یادش ، همه شب ماه چراغانی بود
کاش چشمان پر از پرسش مردم کمتر
غرق این زندگی سنگی و سیمانی بود
کاش دنیای دل ما شبی از این شبها
غرق هرچیز که میخواهی ومیدانی بود
دل اگر رفت شبی کاش دعایی بکنیم
راز این شعر همین مصرع پایانی بود!
 

bihamta

New Member
ارسال ها
757
لایک ها
345
امتیاز
0
#11
کاوش جان به نظر من هم این تاپیک رو منحل کن.زدی شعر از دکتر انوشه نزدی که محمل شعر و عرفان رهبری.امیر جان میتونی تا یه تاپیک دیگه بزاری تا میتونی از این شعرا بزاری.(هیچ کس هم نخونه)
 

arshia7192

New Member
ارسال ها
33
لایک ها
0
امتیاز
0
#12
تو اون شام مهتاب کنارم نشستی
عجب شاخه گل وار به پایم شکستی

قلم زد نگاهت به نقش آفرینی
که صورتگری را نبود این چنینی

پریزاد عشقو مه آسا کشیدی
خدا را به شور تماشا کشیدی

تو دونسته بودی، چه خوش باورم من
شکفتی و گفتی، از عشق پرپرم من

تا گفتم کی هستی، تو گفتی یه بی تاب
تا گفتم دلت کو، تو گفتی که دریاب

قسم خوردی بر ماه ، که عاشقترینی
تو یک جمع عاشق ، تو صادقترینی

همون لحظه ابری رخ ماهو آشفت
به خود گفتم ای وای مبادا دروغ گفت

گذشت روزگاری از اون لحظه ناب
که معراج دل بود به درگاه مهتاب

در اون درگه عشق چه محتاج نشستم
تو هر شام مهتاب به یادت شکستم

تو از این شکستن خبرداری یا نه
هنوز شور عشقو به سر داری یا نه

تو دونسته بودی، چه خوش باورم من
شکفتی و گفتی، از عشق پرپرم من

تا گفتم کی هستی، تو گفتی یه بی تاب
تا گفتم دلت کو، تو گفتی که دریاب

قسم خوردی بر ماه ، که عاشقترینی
تو یک جمع عاشق ، تو صادقترینی

همون لحظه ابری رخ ماهو آشفت
به خود گفتم ای وای مبادا دروغ گفت

هنوزم تو شبهات اگه ماهو داری
من اون ماهو دادم به تو یادگاری

هنوزم تو شبهات اگه ماهو داری
من اون ماهو دادم به تو یادگاری

من اون ماهو دادم به تو یادگاری
من اون ماهو دادم به تو یادگاری
من اون ماهو دادم به تو یادگاری




in shere ye ahange mitoonid in ahango az inja albate ba keyfiate bad goosh konid, az goosh kardanesh zarar nemikonid
http://www.semital.com/g.htm?id=1120
 

arshia7192

New Member
ارسال ها
33
لایک ها
0
امتیاز
0
#13
سر کلاس نقاشی


خورشید خانوم چارقد مشکی نمی خواس
مثل شما با این سر و شکل و لباس
کپه ی نور ماه سبک تر از هواس
خورشید خانوم رهاتر از من و شماس

هر کی می خواد با کلاشی
سر کلاس نقاشی
پیرهن گلدار نکشیم
خاطره ی یار نکشیم
درخت سرباز نکشیم
بدتر از اون ساز نکشیم

باید بدون عاقبت
دو بال پرواز می کشیم
درای این مدرسه رو
رنگی و دلباز می کشیم
رو کاغذای بی صدا
ساز می کشیم ، ساز می کشیم.......

شهیار قنبری
 

arshia7192

New Member
ارسال ها
33
لایک ها
0
امتیاز
0
#14
با شما آیندگانم ای جهانسازان خشنود
ای برابرهای فردا قرن ما قرنی چنین بود
قرن زندان ، قرن میله قرن اعدام حقیقت
قرن تن دادن به دارو قرن کشتار شهامت
قرن استعمار خاک و قرن استثمار انسان
قرن تن دادن به دار و دل بردن از دیاران
قرن دلالان خون و قرن همخوانه فروشان
قرن ضحاکان پیر و سلطهء افعی بدوشان
قرن زندان ، قرن میله قرن اعدام حقیقت
قرن تن دادن به دارو قرن کشتار شهامت

ایرج جنتی عطایی
 

arshia7192

New Member
ارسال ها
33
لایک ها
0
امتیاز
0
#15
kavosh jaan sheraayi ke neveshty vaghan zibast, kheyli haal kardam sheraaye artadokht ham kheyli ghashang boodo khosham oomad, vaghan 2tatoon ba saligheyin, in axe afshin ham ke ham ostaanie khodame baa maze bood
dorood bar har 3taaye shoma :!:
 

kavosh

New Member
ارسال ها
396
لایک ها
75
امتیاز
0
#16
دوستی

دل من دیر زمانی‌ست که می‌پندارد دوستی نیز گلی‌ست
مثل نیلوفر و ناز
ساقه‌ی ترد ظریفی دارد
بی‌گمان سنگ‌دل است آنکه روا می‌دارد
جان این ساقه‌ی نازک را دانسته بیازارد
در زمینی که ضمیر من و توست
از نخستین دیدار
هر سخن، هر رفتار
دانه هایی‌ست که می افشانیم
برگ و باری‌ست که می‌رویانیم
آب و خورشید و نسیمش مهر است
گر بدان گونه که بایست به بار آید
زندگی را به دل‌انگیزترین چهره بیاراید
آنچنان با تو درآمیزد این روح لطیف
که تمنای وجودت همه او باشد و بس
بی‌نیازت سازد از همه چیز و همه کس

زندگی گرمی دل‌های به هم پیوسته‌ست
تا در آن دوست نباشد همه درها بسته‌ست
در ضمیرت اگر این گل ندمیده‌ست هنوز
عطر جان پرور مهر گر به صحرای نهادت نوزیده‌ست هنوز
دانه‌ها را باید از نو کاشت
آب و خورشید و نسیمش را از مایه‌ی جان خرج می‌باید کرد
رنج می‌باید برد
دوست می‌باید داشت
با نگاهی که در آن شوق برآرد فریاد
با سلامی که در آن نور ببارد لبخند
دست یکدیگر را بفشاریم به مهر
جام دلهامان را مالامال از یاری، غمخواری
بسپاریم به هم
بسراییم به آواز بلند
شادی روی تو، ای دیده به دیدار تو شاد
باغ جانت همه وقت از اثر صحبت دوست
تازه، عطر افشان، گلباران باد
 

kavosh

New Member
ارسال ها
396
لایک ها
75
امتیاز
0
#18
دکلمه‌ی این شعر با صدای فریدون مشیری کار خیلی قشنگیه!
خواستین می‌تونین دانلود کنین!
 
ارسال ها
26
لایک ها
1
امتیاز
0
#19
...
و خداوند از من پرسيد
كدام صندلي را دوست داري
گفتم:همانكه كرايه اش پيشاپيش توسط تو پرداخت شده باشد و
رو به نيمه باز دري باشد كه به آسمان گشوده مي شود.
پرسيد:نامت چيست؟
گفتم:نمي دانم.هميچوقت ندانستم.شايد اگر بنشينم رو به آسمان
بتوانم نامم را به خاطر آورم.همانكه تو هميشه با آن مرا مي سرودي
از ابتداي گندم يا سيب يا هبوط...
اينبار من از او پرسيدم:نامت چيست؟
و خداوند مكثي كرد و گفت:
گاهي لبخند تو,گاهي اشك من


تنه تنومند دسته تبر را فرياد زد:
برادر ناتني چرا؟ تو خوب مي داني
تابستان, حيات, پاييز, مرگ, زمستان, برزخ و بهار حشو ماست.
پس صبر كن,صبر كن
دسته تبر آرام آرام گريست
احساس كرد از سرش جوانه روييده


منم اينجا, بدون آرزوهايم
آرزوهاي بي انتها
دستانم سرد و دماغم قرمز
هر صبح آرزوهايمگم مي شوند
در سياهي واكسي كه به كفشهاي مردم مي زنم
ديشب آرزوهايم را در باغچه اي كاشتم
به اميدجوانه زدنشان
دعا مي كنم وقتي درختم ميوه داد
ميوه هايش را بين مردم قسمت كنم
سهم هر كس يك آرزو
يك آرزو

(دكتر انوشه)
 

20_sorour

New Member
ارسال ها
84
لایک ها
13
امتیاز
0
#20
دكتر انوشه شهر ما هم اومد خيلي استقبال كننده داشت الحق و الانصاف كه قشنگ حرف مي زد..
 
بالا