بحر طويل، به شعري گفته مي شود كه هر مصراع آن چند سطر است. مصراع ها هم داراي قافيه پاياني هستند و هم قافيه مياني. بحر طويل هاي مطلوب فارسي زبانان، از تكرار تعداد نامحدوي ركن (فعلاتن) پديد مي آيد. هر مصراع، هم قافيه پاياني دارد و هم قافيه مياني. بنيانگذار اين قالب شعري، طرزي افشار بوده است. بحر طويل هاي اوليه، جنبه ي كاملاً رسمي و جدي و با محتواي مذهبي يا عرفاني بوده؛ ولي از مشروطيّت به اين طرف، با بياني طنزآميز، درباره مسائل اجتماعي، سياسي و گاهي عاشقانه سروده شده اند.
[hr:89fe644970]
زنده ياد استاد ابوالقاسم حالت برجسته ترين سراينده ي اين گونه اشعار هستند و كتاب بحر طويل هاي هدهد ميرزا از ايشان، شاخص ترين كتاب در اين قالب است.
اين هم بحر طويل بسيار زيباي "عمو نوروز" از زنده ياد ابوالقاسم حالت:
رفقا خاطر خود شاد بداريد و ، ره غم مسپاريد و، گل و لاله بياريد و ، به هر سو بگذاريد كه يك بار دگر فصل بها آمد و ، نوروز در آمد ز در و ، كرد طبيعت هنر و ، ابر برآورد سر و ، ريخت ز باران گهر و ، سبز شد از نو شجر و ، داد نويد ثمر و ، گشت جنان جلوه گر و ، يافت جهان زيب و فر و ، لطف و صفايي دگر و ، كرد غم از دل به در و ، مي دهدت باد بهاري خبر از طي شدن فصل زمستان ، كه كني ترك شبستان و تو هم چون گل خندان ، بزني خيمه به بستان و ببيني كه گلستان، ز گل و لاله و ريحان ، ز باريدن باران، شده چون روضه ي رضوان ، همه پُر لاله ي نُعمان ، همه پر نرگس فتّان ، همه پر گوهر و مرجان . غرض اي نور دل و جان، منشين زار و پريشان ، كه شوي سخت پشيمان، چو دهي فرصت عيش و طرب از دست درين فصل دل انگيز و فرح زا كه صفا داده به هر باغ و به هر راغ و چنان ساحت فردوس برين كرده جهان را .
همه جا زمزمه ي سال جديد و ، همه را شوق شديد و ، سخن از گردش عيد است ، گل سرخ و سپيد است كه بر خاك پديد است ، درين عيد سعيد است كه بس روح اميد است كه در جسم دميده است ، ز هر سوي نويد است كه بر خلق رسيده است، ولي من ز رخم رنگ پريده است ، كه هنگام خريد است و از اين فقر شديد است كه قلبم تركيده است و دلم سخت تپيده است، به يك سوي مجيد است كه خونم بمكيده است، به يك سوي فريده است ، همين خير نديده است كه پيوسته پريده است به جان من مسكين كه برايش بخرم كفش و كلاه و كت و جوراب ، بدان سان كه ز هر باب ، فتد دل به تب و تاب ، شب از چشم پرد خواب ، ولي سال نوين با همه ي خرج تراشي كه كند، مايه ي شادي است ، سرآغاز بهار است و زماني خوش و خرم كه به هر سوي و به كوي ، كني روي و ، كشي بوي و ، ببيني رخ دلجوي و سر و صورت نيكوي و ، كني جامه ي نو در بر و از صبح الي شام ، به صد شوق نهي گام ، درِخانه ي اقوام ، پي ديدن و بوييدن و بوسيدن و ليسيدن دست و سر و روي پدر مادر و همشيره و داداش و عمو جان و فلان دايي و هر عمه و هر خاله و هر حاجي و هر باجي و لب باز كني در پي ورّاجي و بس نغز بگويي و بسي كام بجويي و بخندي چو ببيني همه را خرّم و ازاد ، چنان شاخه ي شمشاد ، عموم ند بسي شاد و ، ندارند ز غم داد و نيارند ز غم ياد و نباشند به فرياد . اگر بچه و گر تازه جوانند، پي عيش روانند، و گر پير زنانند، چو گل خنده زنانند و چنينند و چنانند. به هر حال ، بود عيد نشاط آور نوروز بدان سان فرح اندوز و طرب ساز و تعب سوز كه روشن كند از پرتو اميد دل هموطنان را.
هفت سين چيده شود باز به هر جا و ز نو سبزه در آيد به بر سركه و سير و سمك و سيب و سماق و سمنو، دور و برش از طرفي سبزه ي سبز و طرفي سيم سپيد و طرفي سنبل آبي ، طرفي ماهي سرخ است كه در آب خورد تاب و زند غوطه و بر گرد چنين منظره ي نغز و فريبنده و زيبنده و پر لطف و صفا ، شربت و شيريني و نقل و شكلات است، بسي آب نبات است كه چون آب حيات است و براي تو برات است ، غذاهاي گواراست ، كه چون شهد مهنّاست ، به شيريني حلواست، چو بادام منقّاست، و يا چون گز اعلاست ، غرض جان تو فرداست كه روز خوشي ماست، هر آن كس كه درين جا و در آن جاست، چه پير است و چه برناست ، چه نادار و چه داراست، كند سورچراني ز چپ و راست دگر باره براي به كف آوردن عيدي ، قمر و شمسي و هوشنگ و حسين و حسن و اكبر و مسعود بر آرند سحر زود سر از خواب و پي نيل به مقصود ، به هر كس که غني بود بپيچند چنان دود، بسي اسكن موجود كه از جيب تو مفقود شود در پي پرداختن عيدي و ، اين مسئله در عيد چنان رونقش افزود، كه بگشود در كيسه ي خود مشدآقا محمود، كه از بس كه كنس بود، نمي ديد كسي زو كرم و جود و براي دو سه تومان عصبي مي شد و مي بست به دشنام زمين را و زمان را.
عده ي نيز از آن پيش كه تحويل شود سال نو افتند در انديشه ي سير و سفر و گردش و خيزند و گريزند ز شهر خود و رو جانب شهر دگر آرند و شتابند به قزوين و به گيلان و به نوشهر و به گرگان و به تبريز و به زنجان و به قوچان و فريمان و به سمنان و به يزد و قم و كاشان و به كرمان و صفاهان و خراسان و بروجرد و لرستان و به تبريز و به نيزيز و به ترشيز و به هر شهر و به هر قريه كه يك هفته در آن جاي بمانند و بسي كام برانند و بر آنند كه هم خوش گذرانند و هم آخر برهانند گريبان خود از خرج پذيرايي نوروز و گرفتاري سال نو و بر دوش نگيرند چنين بار گران را .
طي سال نو و هر سال كه آن راست به دنبال ، الهي كه به تاييد خداوند مبين خوش گذرد بر همه از كارگر و رنجبر و پيشه ور و اهل ادارات ، چه اعلي و چه ادني ، چه رئيس و چه مدير و چه مشار و چه مشير و چه سفير و چه وكيل و چه وزير و چه نعيم و چه فقير و چه نمدمال و چه دلال و چه حمال و چه رمال و چه باحال و چه بي حال و چه بقال و چه عطّار و چه سمسار و چه بوجار و چه نجار و چه تجار و چه بزّاز و چه خبّاز و چه رزّاز و چه لبّاف و چه طوّاف. غرض جمله ي اصناف ، كه دورند ز انصاف و قرينند به اجحاف ، الهي كه به زربافي زرباف و به علّافي علاف ، خداوند در ين جامعه جور همه را جور كند، غصّه ز ما دور كند ، چاره ي رنجور كند ، خرّم و مسرور كند خاطر هر پير و جوان را.
(www.persianbb.com)
[hr:89fe644970]
زنده ياد استاد ابوالقاسم حالت برجسته ترين سراينده ي اين گونه اشعار هستند و كتاب بحر طويل هاي هدهد ميرزا از ايشان، شاخص ترين كتاب در اين قالب است.
اين هم بحر طويل بسيار زيباي "عمو نوروز" از زنده ياد ابوالقاسم حالت:
رفقا خاطر خود شاد بداريد و ، ره غم مسپاريد و، گل و لاله بياريد و ، به هر سو بگذاريد كه يك بار دگر فصل بها آمد و ، نوروز در آمد ز در و ، كرد طبيعت هنر و ، ابر برآورد سر و ، ريخت ز باران گهر و ، سبز شد از نو شجر و ، داد نويد ثمر و ، گشت جنان جلوه گر و ، يافت جهان زيب و فر و ، لطف و صفايي دگر و ، كرد غم از دل به در و ، مي دهدت باد بهاري خبر از طي شدن فصل زمستان ، كه كني ترك شبستان و تو هم چون گل خندان ، بزني خيمه به بستان و ببيني كه گلستان، ز گل و لاله و ريحان ، ز باريدن باران، شده چون روضه ي رضوان ، همه پُر لاله ي نُعمان ، همه پر نرگس فتّان ، همه پر گوهر و مرجان . غرض اي نور دل و جان، منشين زار و پريشان ، كه شوي سخت پشيمان، چو دهي فرصت عيش و طرب از دست درين فصل دل انگيز و فرح زا كه صفا داده به هر باغ و به هر راغ و چنان ساحت فردوس برين كرده جهان را .
همه جا زمزمه ي سال جديد و ، همه را شوق شديد و ، سخن از گردش عيد است ، گل سرخ و سپيد است كه بر خاك پديد است ، درين عيد سعيد است كه بس روح اميد است كه در جسم دميده است ، ز هر سوي نويد است كه بر خلق رسيده است، ولي من ز رخم رنگ پريده است ، كه هنگام خريد است و از اين فقر شديد است كه قلبم تركيده است و دلم سخت تپيده است، به يك سوي مجيد است كه خونم بمكيده است، به يك سوي فريده است ، همين خير نديده است كه پيوسته پريده است به جان من مسكين كه برايش بخرم كفش و كلاه و كت و جوراب ، بدان سان كه ز هر باب ، فتد دل به تب و تاب ، شب از چشم پرد خواب ، ولي سال نوين با همه ي خرج تراشي كه كند، مايه ي شادي است ، سرآغاز بهار است و زماني خوش و خرم كه به هر سوي و به كوي ، كني روي و ، كشي بوي و ، ببيني رخ دلجوي و سر و صورت نيكوي و ، كني جامه ي نو در بر و از صبح الي شام ، به صد شوق نهي گام ، درِخانه ي اقوام ، پي ديدن و بوييدن و بوسيدن و ليسيدن دست و سر و روي پدر مادر و همشيره و داداش و عمو جان و فلان دايي و هر عمه و هر خاله و هر حاجي و هر باجي و لب باز كني در پي ورّاجي و بس نغز بگويي و بسي كام بجويي و بخندي چو ببيني همه را خرّم و ازاد ، چنان شاخه ي شمشاد ، عموم ند بسي شاد و ، ندارند ز غم داد و نيارند ز غم ياد و نباشند به فرياد . اگر بچه و گر تازه جوانند، پي عيش روانند، و گر پير زنانند، چو گل خنده زنانند و چنينند و چنانند. به هر حال ، بود عيد نشاط آور نوروز بدان سان فرح اندوز و طرب ساز و تعب سوز كه روشن كند از پرتو اميد دل هموطنان را.
هفت سين چيده شود باز به هر جا و ز نو سبزه در آيد به بر سركه و سير و سمك و سيب و سماق و سمنو، دور و برش از طرفي سبزه ي سبز و طرفي سيم سپيد و طرفي سنبل آبي ، طرفي ماهي سرخ است كه در آب خورد تاب و زند غوطه و بر گرد چنين منظره ي نغز و فريبنده و زيبنده و پر لطف و صفا ، شربت و شيريني و نقل و شكلات است، بسي آب نبات است كه چون آب حيات است و براي تو برات است ، غذاهاي گواراست ، كه چون شهد مهنّاست ، به شيريني حلواست، چو بادام منقّاست، و يا چون گز اعلاست ، غرض جان تو فرداست كه روز خوشي ماست، هر آن كس كه درين جا و در آن جاست، چه پير است و چه برناست ، چه نادار و چه داراست، كند سورچراني ز چپ و راست دگر باره براي به كف آوردن عيدي ، قمر و شمسي و هوشنگ و حسين و حسن و اكبر و مسعود بر آرند سحر زود سر از خواب و پي نيل به مقصود ، به هر كس که غني بود بپيچند چنان دود، بسي اسكن موجود كه از جيب تو مفقود شود در پي پرداختن عيدي و ، اين مسئله در عيد چنان رونقش افزود، كه بگشود در كيسه ي خود مشدآقا محمود، كه از بس كه كنس بود، نمي ديد كسي زو كرم و جود و براي دو سه تومان عصبي مي شد و مي بست به دشنام زمين را و زمان را.
عده ي نيز از آن پيش كه تحويل شود سال نو افتند در انديشه ي سير و سفر و گردش و خيزند و گريزند ز شهر خود و رو جانب شهر دگر آرند و شتابند به قزوين و به گيلان و به نوشهر و به گرگان و به تبريز و به زنجان و به قوچان و فريمان و به سمنان و به يزد و قم و كاشان و به كرمان و صفاهان و خراسان و بروجرد و لرستان و به تبريز و به نيزيز و به ترشيز و به هر شهر و به هر قريه كه يك هفته در آن جاي بمانند و بسي كام برانند و بر آنند كه هم خوش گذرانند و هم آخر برهانند گريبان خود از خرج پذيرايي نوروز و گرفتاري سال نو و بر دوش نگيرند چنين بار گران را .
طي سال نو و هر سال كه آن راست به دنبال ، الهي كه به تاييد خداوند مبين خوش گذرد بر همه از كارگر و رنجبر و پيشه ور و اهل ادارات ، چه اعلي و چه ادني ، چه رئيس و چه مدير و چه مشار و چه مشير و چه سفير و چه وكيل و چه وزير و چه نعيم و چه فقير و چه نمدمال و چه دلال و چه حمال و چه رمال و چه باحال و چه بي حال و چه بقال و چه عطّار و چه سمسار و چه بوجار و چه نجار و چه تجار و چه بزّاز و چه خبّاز و چه رزّاز و چه لبّاف و چه طوّاف. غرض جمله ي اصناف ، كه دورند ز انصاف و قرينند به اجحاف ، الهي كه به زربافي زرباف و به علّافي علاف ، خداوند در ين جامعه جور همه را جور كند، غصّه ز ما دور كند ، چاره ي رنجور كند ، خرّم و مسرور كند خاطر هر پير و جوان را.
(www.persianbb.com)