Ali007

New Member
ارسال ها
242
لایک ها
70
امتیاز
0
#1
این دست نوشته ی من نیست!(البته یه ذره هستا چرا بگم نیست ولی نه همش!) فقط بخوانید!
ما با چه چیزایی بزرگ شدیم؟


شما یادتون نمیاد، اون موقعها مچ دستمون رو گاز می گرفتیم، بعد با خودکار بیک روی جای گازمون ساعت می کشیدیم .. مامانمون هم واسه دلخوشیمون ازمون می پرسید ساعت چنده، ذوق مرگ می شدیم




شما یادتون نمیاد، وقتی سر کلاس حوصله درس رو نداشتیم، الکی مداد رو بهانه میکردیم بلند میشدیم میرفتیم گوشه کلاس دم سطل آشغال که بتراشیم




شما یادتون نمیاد، یک مدت مد شده بود دخترا از اون چکمه لاستیکی صورتیا می پوشیدن که دورش پشمالوهای سفید داره !



شما یادتون نمیاد، تیتراژ شروع برنامه کودک:اون پروانه صورتیه که میرفت اینو و اونور آخرش میومد تو خونه میرفت تو تلویزیون!




شما یادتون نمیاد، دوست داشتیم مبصر بشیم تا .....



شما یادتون نمیاد، عیدا میرفتیم خرید عید، میگفتن کدوم کفشو میخوای چه ذوقی میکردیم که قراره کفشمونو انتخاب کنیم




شما یادتون نمیاد، بچه که بودیم وقتی میبردنمون پارک، میرفتیم مثل مظلوما می چسبیدیم به میله ی کنار تاب، همچین ملتمسانه به اونیکه سوار تاب بود نگاه میکردیم، که دلش بسوزه پیاده شه ما سوار شیم، بعدش که نوبت خودمون میشد، دیگه عمرا پیاده می شدیم



شما یادتون نمیاد، پاکن های جوهری که یه طرفش قرمز بود یه طرفش آبی، بعد با طرف آبیش می خواستیم که خودکارو پاک کنیم، همیشه آخرش یا کاغذ رو پاره می کرد یا سیاه و کثیف می شد.



شما یادتون نمیاد، وقتی مشق مینوشتیم پاک کن رو تو دستمون نگه میداشتیم، بعد عرق میکرد، بعد که میخواستیم پاک کنیم چرب و سیاه میشد و جاش میموند، دیگه هر کار میکردیم نمیرفت، آخر سر مجبور میشدیم سر پاک کن آب دهن بمالیم، بعد تا میخواستیم خوشحال بشیم که تمیز شد، میدیدیم دفترمون رو سوراخ کرده





شما یادتون نمیاد: از جلو نظااااااااااااااااام ...



شما یادتون نمیاد، اون قدیما هر روزی که ورزش داشتیم با لباس ورزشی می رفتیم مدرسه... احساس پادشاهی می کردیم که ما امروز ورزش داریم، دلتون بسوزه



شما یادتون نمیاد، سر صف پاهامونو 180 درجه باز می کردیم تا واسه رفیق فابریکمون جا بگیریم



شما یادتون نمیاد: آن مان نماران، تو تو اسکاچی، آنی مانی کَ. لا. چی




شما یادتون نمیاد، گوشه پایین ورقه های دفتر مشقمون، نقاشي مي كشيديم. بعد تند برگ ميزديم ميشد انيميشن



شما یادتون نمیاد، صفحه چپ دفتر مشق رو بیشتر دوست داشتیم، به خاطر اینکه برگه های سمت راست پشتشون نوشته شده بود، ولی سمت چپی ها نو بود



شما یادتون نمیاد، آرزومون این بود که وقتی از دوستمون می پرسیم درستون کجاست، اونا یه درس از ما عقب تر باشن



شما یادتون نمیاد، برای درس علوم لوبیا لای دستمال سبز میکردیم و میبردیم سر کلاس پز میدادیم



شما یادتون نمیاد، با آب قند اشباع شده و یک نخ، نبات درست میکردیم میبردیم مدرسه



شما یادتون نمیاد، تو راه مدرسه اگه یه قوطی پیدا میکردیم تا خود مدرسه شوتش میکردیم




شما یادتون نمیاد، یه زمانی به دوستمون که میرسیدیم دستمون رو دراز میکردیم که مثلا میخوایم دست بدیم، بعد اون واقعا دستش رو دراز میکرد که دست بده، بعد ما یهو بصورت ضربتی دستمون رو پس میکشیدیم و میگفتیم: یه بچه ی این قدی ندیدی؟؟ (قد بچه رو با دست نشون میدادیم) و بعد کرکر میخندیدیم که کنفش کردیم



شما یادتون نمیاد تو دبستان وقتی مشقامونو ننوشته بودیم معلم که میومد بالا سرمون الکی تو کیفمونو می گشتیم میگفتیم خانوم دفترمونو جا گذاشتیم!!



شما یادتون نمیاد ای کیو سان رو!




شما یادتون نمیاد، برگه های امتحانی بزرگی که سر برگشون آبی رنگ بود و بالای صفحه یه "برگه امتحان" گنده نوشته بودن


شما یادتون نمیاد:باز باران با ترانه.....



شما یادتون نمیاد، با آب و مایع ظرفشویی کف درست میکردیم، تو لوله خالی خودکار بیک فوت میکردیم تا حباب درست بشه




شما یادتون نمیاد، اون موقعها یکی میومد خونه مون و ما خونه نبودیم، رو در مینوشتن: آمدیم منزل، تشریف نداشتید!!




شما یادتون نمیاد، بچه که بودیم به آهنگها و شعرها گوش میدادیم و بعضی ها رو اشتباهی میشنیدیم و نمی فهمیدیم منظورش چیه، بعد همونطوری غلط غولوط حفظ میکردیم



شما یادتون نمیاد، خانواده آقای هاشمی رو که میخواستن از نیشابور برن کازرون، تو کتاب تعلیمات اجتماعی



شما یادتون نمیاد: دختره اینجا نشسته گریه می کنه زاری میکنه از برای من یکی رو بزن!! یه نفر هم مینشست اون وسط توی دایره، الکی صدای گریه کردن درمیآورد




شما یادتون نمیاد، تو کلاس وقتی درس تموم میشد و وقت اضافه میآوردیم، تا زنگ بخوره این بازی رو میکردیم که یکی از کلاس میرفت بیرون، بعد بچه های تو کلاس یک چیزی رو انتخاب میکردند، اونکه وارد میشد، هرچقدر که به اون چیز نزدیک تر میشد، محکمتر رو میز میکوبیدیم



شما یادتون نمیاد، دبستان که بودیم، هر چی میپرسیدن و میموندیم توش، میگفتیم ما تا سر اینجا خوندیم





شما یادتون نمیاد: سه بار پشت سر هم بگو: گاز دوغ دار، دوغ گازدار!! یا چایی داغه، دایی چاقه



شما یادتون نمیاد،آخر برنامه کودکای شبکه 2 همیشه مجری میگفت نامه هاتون رو بفرستین به این آدرس

: تهران ولیعصر خیابان جام جم ساختمان تولید طبقه دوم، گروه کودک و نوجوان





شما یادتون نمیاد: تو دبستان سر کلاس وقتی گچ تموم میشد، خدا خدا میکردیم معلم به ما بگه بریم از دفتر گچ بیاریم


همیشه هم گچ های رنگی زیر دست معلم زود میشکست، بعدم صدای ناهنجار کشیده شدن ناخن روی تخته سیاه



شما یادتون نمیاد، یکی از بازی محبوب بچگیمون کارت جمع کردن بود، با عکس و اسم و مشخصات ماشین یا موتور یا فوتبالیستها، یا ضرب المثل یا چیستان ...
وای مخصوصا" اسم فامیل اونو چی یادتون نمیاد؟



شما یادتون نمیاد، قدیما تلویزیون که کنترل نداشت، یکی مجبور بود پایین تلویزیون بخوابه با پاش کانالها رو عوض کنه




شما یادتون نمیاد: گل گل گل اومد کدوم گل؟ همون که رنگارنگاره برای شاپرکها یه خونه قشنگه. کدوم کدوم شاپرک؟؟ همون که روی بالش خالهای سرخ و زرده، با بالهای قشنگش میره و برمیگرده، میره و برمیگرده.. شاپرك خسته ميشه... بالهاشو زود ميبنده... روي گلها ميشينه... شعر ميخونه، ميخنده



شما یادتون نمیاد، اون مسلسل های پلاستیکی سیاه رو که وقتی ماشه اش رو میکشیدی ترررررررررررررتررررررررررررر صدا میداد



شما یادتون نمیاد: من کارم، مــــــــــَن کارم. بازو و نیرو دارم، هر چیزی رو میسازم، از تنبلی بیزارم، از تنبلی بیزارم. بعد اون یکی میگفت: اسم من، اندیشه ه ه ه ه ه، به کار میگم همیشه، بی کار و بی اندیشه، چیزی درست نمیشه، چیزی درست نمیشه

شما یادتون نمیاد، خط فاصله هایی که بین کلمه هامون میذاشتیم یا با مداد قرمز بود یا وقتی خیلی میخواستیم خاص باشه ستاره می کشیدیم


هییییییییییییییییییییییییییییییییی واقعا" چقدر زود اینا گذشت چقدر زود!من که دلتنگ اینا شدم عجب روزایه باحالی بود....

میم مثه محسن
 

pishi72

New Member
ارسال ها
358
لایک ها
77
امتیاز
0
#2
يادم اومد.همشون.


مرسييييييييييي واقعا.
 

jasem

Well-Known Member
ارسال ها
341
لایک ها
327
امتیاز
63
#3
اره منم یادم نمیاد که میگفتیم
1 یه دوستی داشتم

دو دوستش میداشتم

سه سپاسگزارم
چهار چاره ندارم

پنج پنجره بازه

شیش !! بقیه اش رو یادم نمیاد ولی فکر کنم میگفتیم شیشه شرابم

هفت هفته به هفته

هشت حشره کشم من

نه و ده رو هم یادم نیست
 

mozhgan

New Member
ارسال ها
235
لایک ها
127
امتیاز
0
#4
شیش ...شیشه شکسته! (فک کنم!)
 

jasem

Well-Known Member
ارسال ها
341
لایک ها
327
امتیاز
63
#5
اره فکر کنم چون بچه که بودیم به شراب فکر نمیکردیم بزرگترین گناهمون این بود که اون بیسکوییت ها میدادن روش عکس حیوون بود یادتونه ...بیسکویت بغل دستیمون رو نصف کنیم که نتونه قالب عکس حیوون رو دربیاره
 

ali72

New Member
ارسال ها
23
لایک ها
0
امتیاز
0
#6
سر اون پاکن همیشه اعصابم خورد می شد و اگه سالی یه بار هم می رفتم پارک یه ... پیدا می شد که یه ساعت همش ولو بود تا می امدم سوار شم هم می گفتن دیگه دیره برگردیم
 

haniye

New Member
ارسال ها
259
لایک ها
234
امتیاز
0
#7
یادم میاد سوم دبستان روی نیمکت آخر کلاس با یکی از دوستای خوبم می نشستیم کار خانم معلم تموم شده بود و من و دوستم حسابی کسل شده بودیم فرض بر این گذاشتیم که نیمکت اسب ما هست و شروع کردیم به اسب سواری که یکدفعه نیمکت برگشت رومون و داغون شدیم
 

jasem

Well-Known Member
ارسال ها
341
لایک ها
327
امتیاز
63
#8
یادمه هر وقت پاک کنم می افتاد زیر میز ...پاک کن بغل دستیم رو برمیداشتم .و اونو مینداختم و نگاهش میکردم ببینم کجا میره .. چندبار که اینکار و میکردم پاک کنم پیدا میشد!!!!!!!!!!!!!!!!!!!!!!!!!!!!!!!!!!!!



راستی انشای در اینده میخواهید جکاره شوید رو یادتونه فکر کنم شما هم مثل من وهزاران نفر دیگه نوشتید معلم ولی الان هیچکدوممون حاضر نیستیم معلم شیم

3 سپاسگذارم
 

medic

New Member
ارسال ها
8
لایک ها
0
امتیاز
0
#9
دوران ابتدایی ما نیمکت داشتیم نه مثه الان که دانش اموزان ابتدایی شاهی میکنن.یامه هر وقت املا یا امتحان داشتیم معلممون بهمون میگفت کیفاتونو بزارید وسطتون .مامام کیف رو میذاشتیم وسط و واسه ی اطمینان بیشتر اینقدر خم میشدیم روی دفترمون و دستمونم جلوش میگرفتیم که حتی خودمونم نمیتونستیم کلمه ی قبلی رو که نوشتیم بخونیم...............................................
با درس اقای هاشمی بسیار حال میکردم مخصوصا اونجایی که رفتن کاخ و معلمون عادت داشت ایل چیست رو از همه بپرسه.یادش بخیر بهداشتیار شدنم یه حال عجیبی به ادم میداد!!!!!
 

bihamta

New Member
ارسال ها
757
لایک ها
345
امتیاز
0
#10
منم سال پنجم بهترین دانش آموز مدرسه شدم

یه بدمینتون بهم دادن و لوح تقدیر سر صف...تازه مدیرمونم بوسم کرد

یادش بخیر سوره هارو حفظ میکردیم خانم معلممون از تو کشوش یه مشمبا پر از تراشو پاک و مداد و خط کش در میاورد.
یه تراش کوچولو میداد....خییییییییییییییییلی خوب بود.به همون تراش قانع می شدیم.انگار چی بهمون دادن
اه اه اه بدتر از همه بود یه روز مشخص هفته باید می رفتیم فلوراید میریختیم تو دهنمون...یه خانم بهداشت افریته هم داشتیم گییییییییییر میدادا

یه چیز جالبم بود مثلا شاگرد اول کلاس میشدیم مامانامونو میگفتن بیان برن یه چی برامون بخرن بیارن بدن معلممون بهمون بده...خنده دار بوداااااااا...
اون درسیم بود که یهو مهمون براشون میومد ...چی بود؟؟؟؟؟
انصافا چه کتابای خوشگلو قشنگی داشتیم از اول تاپنجم...اما الان خیلی مسخره شدن.

ولی یاد باد آن روزگاران یاد باد....

حیف که دیگه 1 ثانیه شم تجربه نخواهیم کرد....فقط گاها یه سری بوها میشونیم که یه لحظه میبرتمون توو اوون حال و هوا...
 

mahoo2020

New Member
ارسال ها
93
لایک ها
27
امتیاز
0
#11
من تا پارسال فكر ميكردم جايزه كلاس اول دبستان را مدير بهم داده بعد فهميدم مامانم داده
 

Nima138

Well-Known Member
ارسال ها
584
لایک ها
527
امتیاز
93
#12

تحت تاثیر قرار گرفتم


یادش بخیر اون دوران مزخرف
 

medic

New Member
ارسال ها
8
لایک ها
0
امتیاز
0
#13
معلم کلاس اول ما عجب ادم باحالی بود خیلی دلم براش تنگ شده یه کیسه داشت پر از مهر افرین و صدافرینو هزاروسیصد افرین
الفبا رو با شعر یادمون میداد اما الان فقط الفش یادم مونده=ا مثه اهو تو باغ کاهو راستی قشنگه دو چشم اهو. ما عشق صداها هم همچین این شعرا رو میخوندیم که انگار شجریانیم یا شایدم با اون صدای زیرمون هایده!!!!!!!!!
بیهمتا راس میگه این فلوراید خون به دل ما کرد بدبختی قضیه اینجا بود باید جلوی معلم بهداشت میریختیم توی دهنمون.................................وای سرویس مدرسه چه حالی داشت وقتی معلمت توی سرویس مدرسه ات بود تمام هدفمون این بود که بفهمیم خونه ی معلممامون کجاست بگو اخه بچه مگه میخوای بری خونش که اونجوری نگاه میکردی و کله تو از سرویس بیرون میکردی یا وقتی معلمت میومد پیشمون مینشست که انگار خدا دنیا رو بهمون داده بود اگه یه خرده هم باهامون در مورد مسائل غیر درسی حرف میزد قطعا از ذوق می مردیم وفردا توی مدرسه کلی خاطره از اون یه کوچولو حرف زدن معلممون باخودمون تعریف میکردیم



وای اینو نگفتم وقتی معلمامون میخواستن ما رو بر اساس قد توی نیمکت ها جا بدن چقدر دلم میخواست کوتاه ترین ادم کلاس باشم یا همچین یه خرده پاهامو خم میکردم تا کوتاه به نظر بیام برعکس الان که ردیفهای اخر بیشتر با طبعم سازگاره!اون روزی رو هم که از خونه ی بابابزرگم به مدرسه میرفتمم که اصلا نمیشه وصف کرد علاوه بر 200تومنی که مامانم روزانه بهم میداد بابا بزرگمم 500تومن بهم میداد و اون وقت میتونستم بگم منو این همه خوشبختی محاله!
 

m-s

New Member
ارسال ها
577
لایک ها
129
امتیاز
0
#15
وااااااااااااااااااااااااااای!!!
چقدر قشنگ بود اون وقتا!!!!

بچه ها مرور نکنین دلم میگیره!!!

شایدم 1 روزی مرور خاطرات اینجا واسم دلگیر کننده و خوشایند باشه

ممنون
 

Ali007

New Member
ارسال ها
242
لایک ها
70
امتیاز
0
#16
بی همتا قربونه دهنت اون فلورایدو خوب اومدی تازه یادم اومد عزیزم عجب چیزی بودا....
بعد خانم بهداشت میومد ناخن ها رو نگاه میکرد یادتونه؟من که همش میخواستم ناخنم کوتاه باشه .....نه بخاطر آثار تبیهی ها اصلا"!(آره جونه خودت
)فقط برای اینکه نمیخواستم هَپَلی باشم!
بیهمتا جان دوباره خوب اومدی!همون قضییه کادوِ ٍ مدیر که از طرف مامان بود رو میگم منم یه همچین کلکی خوردم و هنوزم اون کادوش رو دارم هروقتم می بینمش هم خنده ام میگیره هم میگم چقد ساده بودیم و واقعا" چقدر خوب بود که به نیت کار داشتیم مهم نبود چطور رسیده به دستمون مهم این بود که رسیده دستمون و ما اون لحظه خوشبخت ترین آدم جهان بودیم!این عالی بود.نمیگفتیم چرا من؟یا چرا من نه یا این این چرا یه جور دیگه نیست؟....
خُب حالاکه اینطور شد
بذارین بگم
قرار بود یه جشن بگیرن تو مدرسه و به شاگردهای ممتاز مدرسه جایزه بدن(پنچم ابتدایی) بعد خب جایزه ها رو آوردن و چیدن روی میز (به ترتیب سنگینی چیدن که اون که سنگین تر بود پایین تر ازهمه بود)بعد منو چنتا از دوستام صحبت میکردیم آخ اون کسی که اون جایزه آخری رو بگیره چه آدم خوشبختیه (
)و ............... منم میگفتم بچه ها اون جایزه ماله منه مطمئن باشین بعد اونام میگفتن دلت خوشه ها و کلی حرف میزدن که اون جایزه گیر ماها نمیفته ماها همین لاغرا نصیبمون بشه کلی ام راضی هستیم!خب جشن شروع شدو یکی یکی بچه ها میومدن بالا و تشویق میشدن و .....چی شد اگه گفتین
خب مدیر اسمه منو خوند منم اومدم رو سِن باور کنین تا اون لحظه که داشتم میرفتم بالا اصلا" انتظار یه همچین چیزی رو نداشتم آخه اون جایزه بزرگه زیر تر از هم بود یهو مدیرمون جایزه رو از زیر درآورد و داد بهم وای نمیدونین اون لحظه چه احساسی داشتم انگار دیگه همه چی رو دارم
حالا علت گُنده بودن این جایزه این بود که 2جلد دایرةالمعارف رو هم گذاشته بودن که گُنده کرده بود کادور رو و البته دلربُا!
بعد بچه ها که مات مونده بودن واقعا" نمیدونستن چطور شده منم نمیدونستم فقط تنها چیزی که میدونستم این بود که دلم موقع جشن یه جوری بود انگار میدونستم که این ماله منه...خب مدرسه تموم شدو من با بیشترین سرعت ممکن پریدم تو سرویس بعدم بدو بدو رفتم خونه بعد گفتم مامان بیا ببین چی جایزه گرفتم
حالا مامان که میدونه و به من نگفته چقدرم خودش رو خوب نشون داد که من شک نکنم تازه ام اون لحظات مگه چیزی ام حالیم بود هوش و حواس نداشتم که اگرم بد نشون میداد حالات صورتش رو بازم اون لحظه نمی فهمیدم!

وای باور کنین همین الان که دارم مینویسمشون هم دل ندارم نوشتن رو تموم کنم چون خیلی انرژی بخش و خاطره انگیزه بود برام و هست و خواهد بود! ولی خب.......بعد از چند سال فهمیدم که اصلا" مامان جایزه رو خریده!(فکر کنم اومدم دبیرستان یا.....!)بازم جالب بود حالا یا مامان یا مدیر بالاخره یکی خریده و اون نیته مهم بود که الانم واقعا" خوشحالم و دسته همشون رو میبوسم که بهم داشتن این خاطره رو بخشیدن.
میم مثه محسن
 

Ali007

New Member
ارسال ها
242
لایک ها
70
امتیاز
0
#17
میگم همه نستالژی گرفتیم ها! میگین نه اینارو ببینین دلتنگشون نشدین؟من که شدم!

 

bihamta

New Member
ارسال ها
757
لایک ها
345
امتیاز
0
#18


خدایی چه کتاب فارسیای با حالیییییییییییی داشتیما
 

Fiboonatchi

New Member
ارسال ها
259
لایک ها
55
امتیاز
0
#19
اخییییییییییییییییییییی...چه خاطراتی رو یاداوری کردین...
چه حالی میکردیم اوون دوران..


یه چیزی هم که معلم سال اولمون می گفت باور کرده بودم:بچه ها من یه دستگاهی دارم باهاش شما رو تو خونه میبینم...هر کار بدی بکنین میفهمم!


مییومد تو کلاس میگفت من تو دستگاهم دیدم که دیروز اتاق یکی خیلی شلخته بود وسایلاشو جمع نکرده بود..مسواک نزد موقع خواب...

و من می گفتم با خودم نکنه منو میگه؟؟؟به داداشم که گفتم کلی بم خندید ...
ضایع شدم باور کرده بودم..


من نمیدونم اوون موقع درسا چه جوری بود همه رو تو کلاس میگرفتیم یادمونم نمیرفت لازم نبود تو خونه بخونیم..!اصلا از پیش مطالعه و پس مطالعه و مرور فلش

کارت ولایتنر و کوفت و...خبری نبود..!نمی دونم چی شده ما مغزمون پوکیده یا درسا حجمش زیاده؟؟؟؟!!!


اووف..فردا احتمالا هوشنگ ازمون کوییز فیزیک بگیره همه دارن خر میزنن من اصن حس درسیدنم نمی یاد..تصحیح نمی کنه که..(انشالا!)

عب نداره فردا میرم خونمون یادم میره!
(خدا اخر و عاقبت منو تو این ترم با این غیبت ها و پیچوندنا بخیر کنه!)
 
بالا