اینو توو وبلاگ یه بنده خدا پیدا کردم که به نظرم قشنگ اومد::::
[JUSTIFY][font=tahoma,verdana,arial,helvetica,sans-serif]براي مراسم دفن او كبري تصميم گرفت با قطار به آن سرزمين برود اما كوه روي ريل ريزش كرده بود .ريزعلي ديد كه كوه ريزش كرده اما حوصله نداشت .ريزعلي سردش بود و دلش نمي خواست لباسش را در آورد .ريزعلي چراغ قوه داشت اما حوصله درد سر نداشت.قطار به سنگ ها برخورد كرد و منفجر شد .كبري و مسافران قطار مردند. [/font]
[font=tahoma,verdana,arial,helvetica,sans-serif]اما ريزعلي بدون توجه به خانه رفت.خانه مثل هميشه سوت و كور بود .الان چند سالي است كه كوكب خانم همسر ريزعلي مهمان ناخوانده ندارد او حتي مهمان خوانده هم ندارد.او حوصله ي مهمان ندارد.او پول ندارد تا شكم مهمان ها را سير كند.[/font][/JUSTIFY][JUSTIFY][font=tahoma,verdana,arial,helvetica,sans-serif][SIZE=+0]او در خانه تخم مرغ و پنير دارد اما گوشت ندارد.[/font][/JUSTIFY]
[JUSTIFY]
[/JUSTIFY]
[JUSTIFY][font=tahoma,verdana,arial,helvetica,sans-serif]او آخرين بار كه گوشت قرمز خريد چوپان دروغگو به او گوشت خر فروخت .اما او از چوپان دروغگو گله ندارد چون دنياي ما خيلي چوپان دروغگو دارد به همين دليل است كه ديگر در كتاب هاي دبستان آن داستان هاي قشنگ وجود ندارد.[/font]
[font=tahoma,verdana,arial,helvetica,sans-serif][SIZE=+0][/font][/JUSTIFY]
[/SIZE][/SIZE]
[JUSTIFY][font=tahoma,verdana,arial,helvetica,sans-serif]براي مراسم دفن او كبري تصميم گرفت با قطار به آن سرزمين برود اما كوه روي ريل ريزش كرده بود .ريزعلي ديد كه كوه ريزش كرده اما حوصله نداشت .ريزعلي سردش بود و دلش نمي خواست لباسش را در آورد .ريزعلي چراغ قوه داشت اما حوصله درد سر نداشت.قطار به سنگ ها برخورد كرد و منفجر شد .كبري و مسافران قطار مردند. [/font]
[font=tahoma,verdana,arial,helvetica,sans-serif]اما ريزعلي بدون توجه به خانه رفت.خانه مثل هميشه سوت و كور بود .الان چند سالي است كه كوكب خانم همسر ريزعلي مهمان ناخوانده ندارد او حتي مهمان خوانده هم ندارد.او حوصله ي مهمان ندارد.او پول ندارد تا شكم مهمان ها را سير كند.[/font][/JUSTIFY][JUSTIFY][font=tahoma,verdana,arial,helvetica,sans-serif][SIZE=+0]او در خانه تخم مرغ و پنير دارد اما گوشت ندارد.[/font][/JUSTIFY]
[JUSTIFY]
[JUSTIFY][font=tahoma,verdana,arial,helvetica,sans-serif]او آخرين بار كه گوشت قرمز خريد چوپان دروغگو به او گوشت خر فروخت .اما او از چوپان دروغگو گله ندارد چون دنياي ما خيلي چوپان دروغگو دارد به همين دليل است كه ديگر در كتاب هاي دبستان آن داستان هاي قشنگ وجود ندارد.[/font]
[font=tahoma,verdana,arial,helvetica,sans-serif][SIZE=+0][/font][/JUSTIFY]
[/SIZE][/SIZE]