لطیفه های ادبی!!!!!!!!

Magnetic

New Member
ارسال ها
324
لایک ها
550
امتیاز
0
#1
روزی شاعری بیهوده گو پیش جامی رفت در حالی که دیوان شعری بدست داشت.
چند بیتی را برای جامی خواند.
سپس گفت:این دیوان شعر را من سرودم و آن را از جهت تبرک بر دیوار کعبه مالیدم.
جامی گفت:اگر در آب زمزم می مالیدی بهتر بود!!!!!!!!!!:89:

.-.-.-.-.-.-.-.-.-.-.-.-.-.-.-.-.-.-.-.-.-.-.-.-.-.-.-.-.-.-.-.-.-.-.-.-.-.-.-.-.-.-.-.-.-.-.-.-.-.-.-.
حالا یکی دیگه:

روزی شاعری بیهوده گو پیش جامی رفت.
بیتی چند برای جامی خواند و به او گفت:همان طور که متوجه شدید در دیوان من از حرف الف استفاده نشده است... .
جامی گفت:بهتر بود از سایر حروف هم استفاده نمی کردید!!!!!!!!!!:204:
 

rayehe

New Member
ارسال ها
132
لایک ها
163
امتیاز
0
#2
پاسخ : لطیفه های ادبی!!!!!!!!

اینم یکی دیگه:
يکي در باغ خود رفت، دزدي را پشتواره ي پياز در بسته ديد. گفت : در اين باغ چه کار داري؟ گفت: بر راه مي گذشتم ناگاه باد مرا در باغ انداخت. گفت: چرا پياز برکندي؟ گفت : باد مرا مي ربود، دست در به پياز مي زدم، از زمين بر مي آمد. گفت: اين هم قبول ولي چه کسي جمع کرد و پشتواره بست. گفت: والله من نيز در اين فکر بودم که آمدي!

منبعش رو نمیدونم ولی خیلی وقت پیش از googl سرچ کردم.
 
آخرین ویرایش توسط مدیر

Magnetic

New Member
ارسال ها
324
لایک ها
550
امتیاز
0
#3
پاسخ : لطیفه های ادبی!!!!!!!!

سلام دوستان.
اگه شما هم لطیفه های ادبی دیگری سراغ دارید دریغ نکنین لطفا.
ما سراپا گوشیم.
 
بالا