مدار سایه دریغ از قفس ای سرو
که باغ خاطر بسیار از تبر دارد
روم به شانه ی آن بید لانه خواهم زد
که دست سبز نوازش به رهگذر دارد
غبار چهره ی ما را کسی نخواهد شست
به جز پیاله که باران ز پشت سر دارد
این بالایی چه ربطی به ادامه مشاعره داشت خودم ادامه می دم:
نه آن شوکت و پادشائی بماند
نه آن ظلم بر روستائی بماند
خطا بین که بر دست ظالم برفت
جهان ماند و او با مظالم برفت