پاسخ : مشاعره
بر دلم صد شعله افتادست و میسوزم مدام
تا که از آن آتشین رخسار دور افتاده ام
آدم از جنت چو بیرون شد لبی خندان نکرد
من چرا خندم که از دلدار دور افتاده ام
جور غم بر جان من چون تیشه ی فرهاد گشت
تا که از آن یار شیرینکار دور افتاده ام
در سرم دیگر هوای نغمه و آواز نیست
زانکه همچون بلبل از گلزار دور افتاده ام