- ارسال ها
- 652
- لایک ها
- 568
- امتیاز
- 93
سلام به همگی دوستان...
من این متن رو یک جا دیدم و دیدم جالبه، گفتم این جا بیارم..
من این متن رو یک جا دیدم و دیدم جالبه، گفتم این جا بیارم..
به نام او که دلم را آزمایشگاه عشق خود قرار داد.
نمی دانم این بار چگونه بگویم که لوله ی آزمایش دلم از محلول فراقت لبریز است و مایع صبر در ارلن قلبم اشباع شده.نمی دانم این بار چگونه بنویسم تلخی فراق که مانند تلخی بازهای قلیایی دمادم کامم رازهر آگین نموده ،
ناتوانم ساخته .... گویی زیر همان گیوتین که لاوازیه جان داد،هر لحظه جانم را فدای آزمایشات بی حدو نصرت می کنم! اگر میخواهی حال دلم را بدانی بشری بردار و آنرا پر از آب کن ، سپس آنرا روی شعله ی گاز قرار بده تا به جوش آید ،
دل من از عشقت این چنین در جوش و خروش است.حال اگر میخواهی گرمای عشقت را لمس کنی ، از محضر گرامیت تمنا دارم مقداری پرمنگنات پتاسیم را روی کاشی تمیزی بریزی آنگاه چند قطره گلیسیرین به آن بیفزای
ملاحظه می کنی که گرمای شدید آن مخلوط را شعله ور میسازد. گرما و سوز عشق تو نیز با من چنین کرده. حال اگر دلت می خواهد گرمای عشقت را مستقیما احساس کنی ،در یک لوله ی آزمایش حدود 5 میلیلیتر آب
30 درجه سلسیوس بریز و حدود 2 گرم کلرید کلسیم خشک در آن حل کن،حال انگشتان ظریف و زیبایت را به لوله ی آزمایش بچسبان، سوختی؟ جانم به قربانت عشق تو نیز با من چنین کرد.بوی بهبود از
اوضاع جهان احساس نمی کنم.بوئی مشمئز کننده چیزی شبیه بوی h[SUB]2[/SUB]s می شنوم شب های فراق که با سیاهی پودر زغال به روی زندگیم پاشیده می شود ، چنان ناتوانم ساخته که گردنم به نازکی پیپت شده و
قطر بدنم هم حداکثر تا قطر بشر پیش می رود.!! دیگه چه بگویم؟آرزویم شب و روز این است که پیوندی بین ما برقرار شود ،به محکمی پیوند کولانسی . اما افسوس که بین ما حتی نیروی لاندون(ضعیف ترین پیوندهاست)وجود ندارد!
جفاکار این را می دانستی که شعاع پیوند کولانسی بی نهایت است؟یعنی ماهیچ پیوندی با هم نداریم یعنی ما انقدر از هم دوریم که پروتون های هسته ی من نمی توانند الکترون های باند هدایت یا لایه ظرفیت معشوق بی وفایی
چون ترا جذب کنند.آنقدر فاصله بین دستان من و تو وجود دارد که نیروهایمان بی اثر شده و تقریبا بر هم خنثی هستیم،البته من تو را همیشه جذب کرده ام ولی افسوس که میل تو سوی فراق است و قصد من سوی وصال.
شاید به گفته هایم بخندی ...بخند خنده هایت را دوست دارم! ولی آنقدر برایت مینویسم که یا جوابم را دهی و یا دانشمند شوی!! بی وفا چوب خدا صدا ندارد بترس از روزی که یونیزه شوی... ای کاش کاتالیزوری بود که به
واکنش پیوندی سرعت می داد.دیگر مرا یارای نوشتن نیست..اشک هایم فرو می غلتند... آه، به امید طلوع صبح امید و آرزوها...
نمی دانم این بار چگونه بگویم که لوله ی آزمایش دلم از محلول فراقت لبریز است و مایع صبر در ارلن قلبم اشباع شده.نمی دانم این بار چگونه بنویسم تلخی فراق که مانند تلخی بازهای قلیایی دمادم کامم رازهر آگین نموده ،
ناتوانم ساخته .... گویی زیر همان گیوتین که لاوازیه جان داد،هر لحظه جانم را فدای آزمایشات بی حدو نصرت می کنم! اگر میخواهی حال دلم را بدانی بشری بردار و آنرا پر از آب کن ، سپس آنرا روی شعله ی گاز قرار بده تا به جوش آید ،
دل من از عشقت این چنین در جوش و خروش است.حال اگر میخواهی گرمای عشقت را لمس کنی ، از محضر گرامیت تمنا دارم مقداری پرمنگنات پتاسیم را روی کاشی تمیزی بریزی آنگاه چند قطره گلیسیرین به آن بیفزای
ملاحظه می کنی که گرمای شدید آن مخلوط را شعله ور میسازد. گرما و سوز عشق تو نیز با من چنین کرده. حال اگر دلت می خواهد گرمای عشقت را مستقیما احساس کنی ،در یک لوله ی آزمایش حدود 5 میلیلیتر آب
30 درجه سلسیوس بریز و حدود 2 گرم کلرید کلسیم خشک در آن حل کن،حال انگشتان ظریف و زیبایت را به لوله ی آزمایش بچسبان، سوختی؟ جانم به قربانت عشق تو نیز با من چنین کرد.بوی بهبود از
اوضاع جهان احساس نمی کنم.بوئی مشمئز کننده چیزی شبیه بوی h[SUB]2[/SUB]s می شنوم شب های فراق که با سیاهی پودر زغال به روی زندگیم پاشیده می شود ، چنان ناتوانم ساخته که گردنم به نازکی پیپت شده و
قطر بدنم هم حداکثر تا قطر بشر پیش می رود.!! دیگه چه بگویم؟آرزویم شب و روز این است که پیوندی بین ما برقرار شود ،به محکمی پیوند کولانسی . اما افسوس که بین ما حتی نیروی لاندون(ضعیف ترین پیوندهاست)وجود ندارد!
جفاکار این را می دانستی که شعاع پیوند کولانسی بی نهایت است؟یعنی ماهیچ پیوندی با هم نداریم یعنی ما انقدر از هم دوریم که پروتون های هسته ی من نمی توانند الکترون های باند هدایت یا لایه ظرفیت معشوق بی وفایی
چون ترا جذب کنند.آنقدر فاصله بین دستان من و تو وجود دارد که نیروهایمان بی اثر شده و تقریبا بر هم خنثی هستیم،البته من تو را همیشه جذب کرده ام ولی افسوس که میل تو سوی فراق است و قصد من سوی وصال.
شاید به گفته هایم بخندی ...بخند خنده هایت را دوست دارم! ولی آنقدر برایت مینویسم که یا جوابم را دهی و یا دانشمند شوی!! بی وفا چوب خدا صدا ندارد بترس از روزی که یونیزه شوی... ای کاش کاتالیزوری بود که به
واکنش پیوندی سرعت می داد.دیگر مرا یارای نوشتن نیست..اشک هایم فرو می غلتند... آه، به امید طلوع صبح امید و آرزوها...
آخرین ویرایش توسط مدیر