(به نام خدا)
چشم در راه بودی. دل را به دست باد سپرده؛ باد بود که میراندو تو را سر در گم میکشاند به هرجا...سر سپرده اطاعت میکردی هیچ نگفتی و همسفر بودی...به دنبال چه میگشتی که اینگونه در تکاپو بودی؟
جذبه چه بود که میکشاندو تو در برابرش قدرت ایستادن نداشتی؟ و خداوند گفت هر که تلاش کرد پاسخ میدهم به نیکی... روز موعود رسید دلها لرزان همه به دنبال وجودی بی وجود در صحفه ای پر از نا امیدی ها...چشمها همچنان ملتمسانه میدوید کجااااااااااسسسسسست؟خدایا کجاست؟پاسخ نمیشنید... یاران کجایید که تنها ماندم؛ من در جنگ حقیقتا باختم؟ایا این بود روشنایی؟آیا راز نهان زندگی در این دایره ی طلایی رنگ که بر رویش افتخاری حک شده خلاصه میشود یعنی هر که نشانی بر گردن داشت پیروزی را جشن گرفت؟ پنجره ای دیگر باز خواهد شد ولی این بار توشه ای داری غنی از هرچه طلب میکنی... تکیه گاهت کیست؟همان که به راستی وعده داد... قالب تهی میکنی؟استوار باش تو چه میدانی در آن سراب روشنی چه خاموشی ها در انتظار توست کور شدی ؟نمیبینی افقهای روشنی که در پنجره های گشوده شده، نورش همه جا را فرا گرفته هااااااااااای ی ی...
میبینم که:کم کم موجهای دلت در ساحل میخزدو میمیرد و آرامش به قلب پر تلاطم باز میگردد...در چشمان بی فروغ افق های روشن نمایان میشود و در دستان بیمار سلامتی حاکم خواهد گشت...پرواز خواهی کرد به سوی موفقیتی که دایره ی طلایی در روشنایی آن دیده نشود...کی حسرت امروز را خواهی خورد وقتی به دلیل نرسیدن به ذره ای روشنای، خورشید را در دست میگیری؟برخیز که خورشید در انتظار توست....
میلاد
تنها نصیحتی بود که عقلم به دلم میکرد
:idea: