...Real Love

FMIcho

New Member
ارسال ها
13
لایک ها
1
امتیاز
0
#1
[align=right:38de129d9b]قبلش بابت كامبيوترم كه فارسي نميتونه بنويسه عذر خواهى ميكنم :p




يكي بود يكى نبود
توي يه شهر نجندان بزرك يه دختر كوجولو بود با دستاى كوجيك ويه قلب وخدايي بزرك
دختره داشت زندكي شو مى كرد و شب و روزش خيلي باهم فرق داشت
يه روز ازهمون روزا يكي اومد و دل اونو با خودش برد، اون اسم عشقشو المبياد شيمي كذاشت
و شب و روز واسه رسيدن بهش تلاش ميكرد
دختركوجولو ميدونست اكه خدا نبود و با دستاى بزركش اونو كمك نمي كرد
خيلي زودتر ازاينا بايد مي بريد و جا ميزد اما نزد وتا ته اش رفت
اما افسوس كه هميشه كسايي هستن كه با نامردي هاشون بقيه رو زير باهاشون له ميكنن
...

اون شكست
زندكى اش بهم ريخت
شب و روزش يكرنك شد
همه ميكفتن اين تقدير اون بود
اما دختر كوجولو ،جون جيزي تو تلاشش كم نذاشته بود، ته دلش اروم بود
بازم همون دستاي بزرك اومد و كمك اش كرد كنكورو هرجند خيلي هم دوسش نداشت، داد
اما بين اون همه بستي و بلندي دختر كوجولو بزرك شد و ياد كرفت :[/align:38de129d9b]


"ساحل بهانه ايست رفتن رسيدن است..."​
 

mahdiyam

New Member
ارسال ها
172
لایک ها
102
امتیاز
0
#2
تو که فارسی نوشتی!!!!!!!!!!
ممنون قشنگ بود
 

mahdiyam

New Member
ارسال ها
172
لایک ها
102
امتیاز
0
#3
آهان فهمیدم شما عربی نوشتید!!!

(ماشاالله به این همه هوش و حواس!!!)
 
بالا