آره يادمه
هعي:(
ولي اتاق به ياد ماندني اي شد!
كاش فاطمه هم با ما هم طبقه بود!
آخي...پيچ گوشتيه يادته!
خخخخخخ!بايد هر روز در مياورديم برعكس ميكرديم قفلو!
تقصير تو چيه!اونا ديدن دو تا دختر باهمن مظلوم گير آرودن!
آخ!آره يادته!چه وضعيتي بود!
كيف لپ تاپ خالمم كه به دار فاني پيوست!
واي!خيلي باحال لود اون آقائه بودا!ره نميداد برم چون كارت نداشتم!انقد خالم رفته بود پيشش گفت خانوم بيا برو تو بيابرو!
انقد خندم گرفته بود!شده بود مثل اين فيلما!
ولي حيف:(
تموم شد ديگه:(
4 ماه گذشته اما هر وقت يادش ميفتم دلم هواشو ميكنه...
روزاختتاميه ناراحت بودم از اينكه قراره بريمو ديگه معلوم نيست بشه همديگرو ببينيم يا نه:(
خدا كنه بشه باز همو ببينيم:(
ببخش انقد پرحرفي كردم!
آخه دلم گرفت خيلي!
مرسی مریم گلم ....دقیقا منم همین حس داشتم...یادته صبح ها بهم اس میدادیم ببینیم بیدارشدیم:( وای من هنوزم واسه اتاقی که براتون گرفتم شرمنده ام اصلا نگفت چجور اتاقی قراره بده مریم:(...یادته اولین نفرایی بودیم که رفتیم جشنواره...هیییی مریم..خیلی زودگذشت:(
سارا؟:(
دلم برات تنگ شده:(:(:(
ياد اولين باري افتادم كه همديگه رو ديديم:(
نيمدوني چقد خوشحال شدم:(
تمام راه يه استرس همراه با شوروهيجان داشتم...
قرار بود كسايي رو ببينيم كه مدتها بود انتظار ديدنشونو ميكشيدم:(
انتظار چه دير ميگذره...
اما لجظه هاي باهم بودن مثل سرعت نوره...
گل مني سارا...ماهي :53::53: