اشعار زیبا

khaghani

New Member
ارسال ها
12
لایک ها
0
امتیاز
0
#1
فصل ما، فصل ناب تغییر است
فصل ترجیح بند "تقصیر" است
فصل احساس بند و تحقیر است
فصل توزیع حد و تعزیر است

فصل پرواز با پری بسته
فصل حق مسلم هسته
فصل اجلاس های پیوسته
فصل تحریم و فتح تاخیر است

فصل اخبار غزه و سنگ است
فصل انکار مرگ بر جنگ است
فصل فیلتر نمودن ننگ است
فصل تکثیر جمله زیر است:

مشترک گرامی!
دسترسی به این سایت امکان پذیر نمی باشد

فصل تشدید نرخ ارزاق است
فصل ترحیم فعل انفاق است
وقتی منطق به دست شلاق است
فصل تکفیر ذکر تکبیر است

فصل ما فصل نسل بی باباست
فصل ما فصل کوچه شهداست
فصل مردان روی ویلچرهاست
فصل تحمیل جنگ تقدیر است

فصل نیل به فیض اعمال است
فصل حال است و بردن مال است
فصل خناس و فصل اغفال است
فصل تودیع حلم و تدبیر است

فصل اعدام و چوبه دار است،
فصل اکران طنز اقرار است
ملتی محترم که اشرار است!
فصل تکفیر بجرم تکبیر است

فصل تسخیر کوه فرهاد است
فصل یک پرچم خداداد است
فصل خورشید رفته از یاد است
فصل شیر شکسته شمشیر است

فصل کوچ است به کوچه ی بن بست
فصل بابا که زیر بار شکست
فصل خویشان که فکرشان خویشست
فصل یک مادر زمین گیر است

فصل رفتن به سمت هرچه که هست
فصل یک دخترک که دست به دست -
می شود بین مردمی بد مست؛
سال ایدز است و فصل واگیر است

فصل سرما و برف و بوران است
فصل منظومه ی "زمستان است"
فصل خواب خوش بهاران است
فصل رویای هیچ تعبیر است

بعد آنی که ریخت این دیوار
بعد مردن به زیر این آوار
بعد این سالهای ناهنجار
فصل تغییر اندکی دیر است
 

khaghani

New Member
ارسال ها
12
لایک ها
0
امتیاز
0
#2
طفلی به نام شادی، دیریست گمشده ست

با چشمهای روشنِ براق

با گیسویی بلند به بالای آرزو

هرکس از او نشانی دارد

ما را کند خبر

این هم نشان ما :

یک سو خلیج فارس سوی دگر خزر

شفیعی کدکنی
 

Goharshady

New Member
ارسال ها
2,239
لایک ها
166
امتیاز
0
#3
دوست عزیز به نظر می رسه شما به جای اشعار زیبا دارید اشعار سیاسی می نویسید.
 

khaghani

New Member
ارسال ها
12
لایک ها
0
امتیاز
0
#4
Goharshady گفت
دوست عزیز به نظر می رسه شما به جای اشعار زیبا دارید اشعار سیاسی می نویسید.
اگر با این اشعار موافق نیستید ، خودتان اشعار زیبا بگذارید

سیمین بهبهانی
دوباره می سازمت وطن!
اگر چه با خشت جان خویش
ستون به سقف تو می زنم،
اگر چه با استخوان خویش
دوباره می بویم از تو گُل،
به میل نسل جوان تو
دوباره می شویم از تو خون،
به سیل اشک روان خویش
دوباره ، یک روز آشنا،
سیاهی از خانه میرود
به شعر خود رنگ می زنم،
ز آبی آسمان خویش
اگر چه صد ساله مرده ام،
به گور خود خواهم ایستاد
که بردَرَم قلب اهرمن،
ز نعره ی آنچنان خویش
کسی که « عظم رمیم» را
دوباره انشا کند به لطف
چو کوه می بخشدم شکوه ،
به عرصه ی امتحان خویش
اگر چه پیرم ولی هنوز،
مجال تعلیم اگر بُوَد،
جوانی آغاز می کنم
کنار نوباوگان خویش
حدیث حب الوطن ز شوق
بدان روش ساز می کنم
که جان شود هر کلام دل،
چو برگشایم دهان خویش
هنوز در سینه آتشی،
بجاست کز تاب شعله اش
گمان ندارم به کاهشی،
ز گرمی دمان خویش
دوباره می بخشی ام توان،
اگر چه شعرم به خون نشست
دوباره می سازمت به جان،
اگر چه بیش از توان خویش
 

khaghani

New Member
ارسال ها
12
لایک ها
0
امتیاز
0
#5
فردوسی
ز ایـــران و از ترک و از تازیـــان

نژادی پدیـــد آید اندر میــــــان

نه دهـقـان ، نه تـرک و نه تـازی بود

ســخن ها بـــه کـــردار بازی بود

هـمـه گـنـج ها زیر دامـان نهـنـد

بکوشـند و کوشش به دشـمن دهـنـد

به گـیـتـی کـسـی را نـمانـــد وفــــــا

روان و زبـــانـهـا شــود پــر جــفـا

بــریــزنــد خــون از پــی خواســتـه

شـــــود روزگــــار بــد آراســتـــه

زیــان کســان از پـی سـود خـویـش

بجـویـنـد و دیــن انـدر آرنـد پـیـش
 

khaghani

New Member
ارسال ها
12
لایک ها
0
امتیاز
0
#6
احمد شاملو
دهانت را می‌بویند مبادا گفته باشی دوستت دارم
دلت را می‌پویند مبادا شعله‌ای در آن نهان باشد

روزگار غریبی‌ست نازنین
روزگار غریبی‌ست نازنین

و عشق را کنار تیرک راهبند تازیانه می‌زنند
عشق را در پستوی خانه نهان باید کرد
شوق را در پستوی خانه نهان باید کرد

روزگار غریبی‌ست نازنین
روزگار غریبی ست نازنین

و در این بن‌بست کج و پیچ سرما
آتش را به سوخت‌وار سرود و شعر فروزان می‌دارند
به اندیشیدن خطر مکن روزگار غریبی‌ست

آن که بر در می‌کوبد شباهنگام به کشتن چراغ آمده است
نور را در پستوی خانه نهان باید کرد

آنک قصابانند بر گذرگاهها مستقر
با کنده و ساتوری خون آلود
و تبسم را بر لبها جراحی می‌کنند و ترانه را بر دهان
کباب قناری بر آتش سوسن و یاس
شوق را در پستوی خانه نهان باید کرد

ابلیس پیروز مست
سور عزای ما را بر سفره نشسته است
خدای را در پستوی خانه نهان باید کرد.
 

badgirl

New Member
ارسال ها
122
لایک ها
14
امتیاز
0
#7
اگر سنگ,سنگ...
اگر آدمی, آدمی است
اگر هر کسی جز خودش نیست
اگر این همه آشکارا بدیهی است
چرا هر شب و روز ,هر بار
بناچار
هزاران دلیل و سند لازم است,
که ثابت کند:
تو تویی؟
هزاران دلیل و سند,
که ثابت کند...
قیصر امین پور
 

khaghani

New Member
ارسال ها
12
لایک ها
0
امتیاز
0
#8
ترانه ندای سهراب
خبر اومد زمستون داره می‌‌ره
سکوت از شهر تیره پر می‌‌گیره
نگاه کن پای آزادی این خاک
داره قشنگ‌ترین گلها می‌‌میره
داره قشنگ‌ترین گلها می‌‌میره
خبر اومد که مردم تو خیابون
تموم عاشقا جمعند تو میدون
خبر اومد ندا غلتیده در خون
نذاره جون بده آزادی آسون
نذاره جون بده آزادی آسون
خبر اومد که سینش سرخه خرداد
تمومه شهر پر از آتیش و فریاد
خبر اومد که خون شد قلب سهراب
ترانه رو سوزونده دست بیداد
ببار ‌ای آسمون بر این شب تار
که عاشقا رو می‌‌بندند به رگبار
جواب حق ما سرب و گلوله است
ولی‌ جنگل نمی‌‌میره تبردار!
 

Goharshady

New Member
ارسال ها
2,239
لایک ها
166
امتیاز
0
#9
[center:fc9b9f60be]شعری که رهبر معظم انقلاب , حضرت آیت الله خامنه ای در جواب شعر معروف حضرت امام[/center:fc9b9f60be][center:fc9b9f60be](من به خال لبت ای دوست گرفتار شده ام / چشم بیمار تو را دیدم و بیمار شدم)[/center:fc9b9f60be][center:fc9b9f60be]سروده اند:[/center:fc9b9f60be][center:fc9b9f60be]تو که خود خال لبی از چه گرفتار شدی / تو طبیب همه ای از چه تو بیمار شدی[/center:fc9b9f60be][center:fc9b9f60be]تو که فارق شده بودی ز همه کون و مکان / دار منصور بریدی همه تن دار شدی[/center:fc9b9f60be][center:fc9b9f60be]عشق معشوق و غم دوست بزد بر تو شرر / ای که در قول و عمل شهره بازار شدی[/center:fc9b9f60be][center:fc9b9f60be]مسجد و مدرسه را روح و روان بخشیدی / وه که بر مسجدیان نقطه پرگار شدی[/center:fc9b9f60be][center:fc9b9f60be]خرقه پیر خراباتی ما سیره توست / امت از گفته در بار تو هشیار شدی[/center:fc9b9f60be][center:fc9b9f60be]واعظ شهر همه عمر بزد لاف منی / دم عیسی مسیح از تو دیدار شدی[/center:fc9b9f60be][center:fc9b9f60be]یادی از ما بنما ای شده آسوده ز غم / ببریدی ز همه خلق و به حق یار شدی[/center:fc9b9f60be]
 

khaghani

New Member
ارسال ها
12
لایک ها
0
امتیاز
0
#10
درفش کاویانی
چو کاوه برون شد ز درگاه شاه
برو انجمن گشت بازارگاه‏
همى بر خروشید و فریاد خواند
جهان را سراسر سوى داد خواند
از آن چرم کاهنگران پشت پاى
بپوشند هنگام زخم دراى‏
همان کاوه آن بر سر نیزه کرد
همانگه ز بازار برخاست گرد
خروشان همى رفت نیزه بدست
که اى نامداران یزدان پرست‏
کسى کو هواى فریدون کند
دل از بند ضحاک بیرون کند
بپوئید کین مهتر اهرمنست
جهان آفرین را به دل دشمن است‏
بدان بى‏بها ناسزاوار پوست
پدید آمد آواى دشمن ز دوست‏
همى رفت پیش اندرون مرد گرد
جهانى برو انجمن شد نه خرد
بدانست خود کافریدون کجاست
سر اندر کشید و همى رفت راست‏
بیامد بدرگاه سالار نو
بدیدندش آنجا و برخاست غو
چو آن پوست بر نیزه بر دید کى
به نیکى یکى اختر افگند پى‏
بیاراست آن را بدیباى روم
ز گوهر بر و پیکر از زرّ بوم‏
بزد بر سر خویش چون گرد ماه
یکى فال فرّخ پى افکند شاه‏
فرو هشت از و سرخ و زرد و بنفش
همى خواندش کاویانى درفش‏
 

Goharshady

New Member
ارسال ها
2,239
لایک ها
166
امتیاز
0
#11
[center:ca6e81ba7e]من تكیه بر عصای ستمگر نمی كنم[/center:ca6e81ba7e][center:ca6e81ba7e]سرپیچی از اوامر رهبر نمی‌كنم[/center:ca6e81ba7e][center:ca6e81ba7e]این خیر را معامله با شر نمی‌كنم[/center:ca6e81ba7e][center:ca6e81ba7e]"من ترك عشق شاهد و ساغر نمی‌كنم[/center:ca6e81ba7e][center:ca6e81ba7e]صد بار توبه كردم و دیگر نمی‌كنم"[/center:ca6e81ba7e][center:ca6e81ba7e]من از نژاد محمدم و از تبار نور[/center:ca6e81ba7e][center:ca6e81ba7e]چشم انتظار مهدی ام و طالب ظهور[/center:ca6e81ba7e][center:ca6e81ba7e]مهرش به دل ز موج حوادث كنم عبور[/center:ca6e81ba7e][center:ca6e81ba7e]"باغ بهشت و سایه و طوبا و قصر حور[/center:ca6e81ba7e][center:ca6e81ba7e]با خاك كوی دوست برابر نمی‌كنم"[/center:ca6e81ba7e][center:ca6e81ba7e]جهدم به مهرورزی و نشر عدالت است[/center:ca6e81ba7e][center:ca6e81ba7e]شورم شعار نیست، جهاد و عبادت است[/center:ca6e81ba7e][center:ca6e81ba7e]توفیق خدمت اهل ادب را بشارت است[/center:ca6e81ba7e][center:ca6e81ba7e]"تلقین درس اهل نظر یك اشارت است[/center:ca6e81ba7e][center:ca6e81ba7e]گفتم كنایتی و مكرر نمی‌كنم"[/center:ca6e81ba7e][center:ca6e81ba7e]باشد فضیلت شهدا در نظر مرا[/center:ca6e81ba7e][center:ca6e81ba7e]آموخته مقاومت اهل هنر مرا[/center:ca6e81ba7e][center:ca6e81ba7e]سرباز عشقم و چه هراس از خطر مرا[/center:ca6e81ba7e][center:ca6e81ba7e]"هرگز نمی‌شود ز سر خود خبر مرا[/center:ca6e81ba7e][center:ca6e81ba7e]تا در میان میكده سر بر نمی‌كنم"[/center:ca6e81ba7e][center:ca6e81ba7e]بیگانه گر غضب كندم با غرور و قهر[/center:ca6e81ba7e][center:ca6e81ba7e]شیرین شود به كام دلم شوكران و زهر[/center:ca6e81ba7e][center:ca6e81ba7e]بیزارم از تظاهر تردامنان دهر[/center:ca6e81ba7e][center:ca6e81ba7e]"این تقوی ام تمام كه با شاهدان شهر[/center:ca6e81ba7e][center:ca6e81ba7e]ناز و كرشمه بر سر منبر نمی‌كنم"[/center:ca6e81ba7e][center:ca6e81ba7e]نازم به حكم حق فیكون است بعد كن[/center:ca6e81ba7e][center:ca6e81ba7e]زامرش درخت توطئه سوزد ز بیخ و بن[/center:ca6e81ba7e][center:ca6e81ba7e]بحث عقیده بود در آن مجمع سخن[/center:ca6e81ba7e][center:ca6e81ba7e]ناصح به طعن گفت كه رو ترك عشق كن[/center:ca6e81ba7e][center:ca6e81ba7e]محتاج جنگ نیست برادر، نمی كنم!"[/center:ca6e81ba7e]
 

khaghani

New Member
ارسال ها
12
لایک ها
0
امتیاز
0
#12
محمدرضا عالی پیام
در پسین روزهای فصل بهار
برگها در هجوم پاییزند
زردها روی شاخه می مانند
سبزها روی خاک میریزند
جای بوی گل اقاقی و یاس
بوی خون در فضای این شهر است
گویی احساس سربلندی و اوج
با تمام درختها قهر است
از کف سنگ فرش هر کوچه
خون ناحق لاله را شستند
غافل از اینکه درتمامی شهر
سروها جای لاله ها رستند
شب به شب روی شاخه هر سرو
قمری وچلچه هم آواز است
بانک الله و اکبر از هر سو
نغمه ساز است و نغمه پرداز است
هر دهانی که بوی گل میداد
دوختندش به نوک سوزنها
بوی گل شد گلاب و جاری گشت
از دو چشم خمار سوسنها
ناله پر شرار مرغ سحر
معنیش امتداد بی دینی است
در زمستان ذوق و اندیشه
سبز بودن چه جرم سنگینی است
ساقه هایی که سبزتر بودند
سرخ گشته به خون غلتیدند
باقی سبزها از این ماتم
ساقه های سیاه پوشیدند
نخل را کنده بید می کارند
بید مجنون کجا ثمر بدهد
ای که برروی ماه چنگ زدی
باش تا صبح دولتت بدمد
 

Goharshady

New Member
ارسال ها
2,239
لایک ها
166
امتیاز
0
#13
از کجا داری کپی پیست می کنی که اینقدر سریع می نویسی؟
ضمنا قوانین تالار را مطالعه کن.
 

khaghani

New Member
ارسال ها
12
لایک ها
0
امتیاز
0
#14
پادشاهی ضحاک
چو ضحاک شد بر جهان شهریار
برو سالیان انجمن شد هزار

نهان گشت آیین فرزانگان
پراگنده شد کام دیوانگان

هنر خوار شد، جادویی ارجمند
نهان راستی، آشکارا گزند

شده بر بدی دست دیوان دراز
به نیکی نرفتی سخن جز به راز

نداست خود جز بد آموختن
جز از کشتن و غارت و سوختن

چنان بد که هر شب دو مرد جوان
چه کهتر چه از تخمه ی پهلوان

خورشگر ببردی به ایوان شاه
همی ساختی راه درمان شاه

بکشتی و مغزش بپرداختی
مر آن اژدها را خورش ساختی

پس آیین ضحاک وارونه خوی
چنان بد که چون می بدش آرزوی

کجا نامور دختری خوبروی
به پرده درون بود بی گفت و گوی

پرستنده کردیش بر پیش خویش
نه بر رسم دین و نه بر رسم کیش

فردوسی
 

khaghani

New Member
ارسال ها
12
لایک ها
0
امتیاز
0
#15
ایرج میرزا
در سردر کاروانسرایی
تصویر زنی به گچ کشیدند
ارباب عمائم این خبر را
از مخبر صادقی شنیدند
گفتند که واشریعتا! خلق
روی زن بی نقاب دیدند
آسیمه سر از درون مسجد
تا سردر آن سرا دویدند
ایمان و امان به سرعت برق
می رفت که مؤمنین رسیدند
این آب آورد آن یکی خاک
یک پیچه ز گِل بر او بریدند
ناموس به باد رفته ای را
با یک دو سه مشت گِل خریدند
چون شرع نبی ازین خطر جَست
رفتند و به خانه آرمیدند
غفلت شده بود و خلق وحشی
چون شیر درنده می جهیدند
بی پیچه زن گشاده رو را
پاچین عفاف می دریدند
لبهای قشنگ خوشگلش را
مانند نبات می مکیدند
بالجمله تمام مردم شهر
در بحر گناه می تپیدند
درهای بهشت بسته می شد
مردم همه می جهنمیدند
می گشت قیامت آشکارا
یکباره به صور می دمیدند
طیر از وکرات و وحش از حجر
انجم ز سپهر می رمیدند
این است که پیش خالق و خلق
طلاب علوم روسفیدند
با این علما هنوز مردم
از رونق ملک ناامیدند
 

khaghani

New Member
ارسال ها
12
لایک ها
0
امتیاز
0
#16
فروغ فرخزاد
دختر کنار پنجره تنها نشست و گفت
ای دختر بهار حسد می برم به تو
عطر و گل و ترانه و سر مستی ترا
با هر چه طالبی بخدا می خرم ز تو

بر شاخ نوجوان درختی شکوفه ای
با ناز می گشود دو چشمان بسته را
میشست کاکلی به لب آب نقره فام
آن بال های نازک زیبای خسته را

خورشید خنده کرد و ز امواج خنده اش
بر چهر روز روشنی دلکشی دوید
موجی سبک خزید و نسیمی به گوش او
رازی سرود و موج بنرمی از او رمید

خندید باغبان که سرانجام شد بهار
دیگر شکوفه کرده درختی که کاشتم
دختر شنید و گفت چه حاصل از این بهار
ای بس بهارها که بهاری نداشتم

خورشید تشنه کام در آن سوی آسمان
گویی میان مجمری از خون نشسته بود
می رفت روز و خیره در اندیشه ای غریب
دختر کنار پنجره محزون نشسته بود
 

badgirl

New Member
ارسال ها
122
لایک ها
14
امتیاز
0
#17
پیشینیان با ما
در این کار دنیا چه گفتند؟
گفتند:باید سوخت
گفتند:باید ساخت
گفتیم:باید سوخت,
اما نه با دنیا
که دنیا را!
گفتیم:باید ساخت,
اما نه با دنیا
که دنیا را!
قیصر امین پور
 

soha-m

New Member
ارسال ها
153
لایک ها
18
امتیاز
0
#18
من اینجا
بس دلم تنگ است
و هر سازی که می بینم بد آهنگ است
بیا ره توشه برداریم
قدم در راه بی بازگشت بگذاریم
ببینیم آسمان "هر کجا"آیا همین رنگ است؟

مهدی اخوان ثالث
 

soha-m

New Member
ارسال ها
153
لایک ها
18
امتیاز
0
#19
باید فراموشت کنم
[font=Tahoma,sans-serif]چندیست تمرین میکنم[/font]
[font=Tahoma,sans-serif]من می توانم! می شود![/font]
[font=Tahoma,sans-serif]آرام تلقین میکنم.[/font]
[font=Tahoma,sans-serif]حالم، نه، اصلآ خوب نیست...[/font]
[font=Tahoma,sans-serif]تا بعد بهتر می شود!![/font]
[font=Tahoma,sans-serif]فکری برای ِ این دل ِ تنهای ِ [/font]
[font=Tahoma,sans-serif] غمگین میکنم.[/font]
[font=Tahoma,sans-serif]من می پذیرم رفته ای،[/font]
[font=Tahoma,sans-serif]و بر نمی گردی همین![/font]
[font=Tahoma,sans-serif]خود را برای ِ درک این، صد بار تحسین میکنم.[/font]
[font=Tahoma,sans-serif]کم کم ز یادم می روی،[/font]
[font=Tahoma,sans-serif]این روزگار و رسم اوست![/font]
[font=Tahoma,sans-serif]این جمله را با تلخی اش[/font]
[font=Tahoma,sans-serif]صد بار تضمین میکنم.[/font]
 
بالا