پاسخ : تجارت آموزشی در المپیاد
چه بحث خوبی!!منظورتونو از اون مدرسه خاص فهمیدم.من خودم تو این مدرسه ام..و دقیقا با همین روش و وعده وعید و این چیزا اومدم.حالا به راست و دروغش کاری ندارم...
ولی چند تا چیز هست که میگم:
من سال دومم نزدیک 3-4 درصد با کف قبولی فاصله داشتم.وقتی اونا اینو فهمیدن معاون اموزشیشون داشت جلوی من بال بال میزد..
1.دوستان بالا گفته بودن دبیر پروازیو امکانات و این حرفا باعث میشه دانش اموز بیاد اینجا.دقیقا یادمه اون اولین روزی که اومدم اینجا به من گفتن یکی از معلمای خیلی خوب تهرانی(اسمشو میزاریم a)قراره بیان اینجا.من از قبل این اقایa رو میشناختم.و کلی سال دوم بهم کمک کرد.حتی یادمه معاون اموزشی اون مدرسه جلوی پدر من گوشیشو دراورد زنگ زد به این اقای a که بیا اینجا و از این سیاه بازیا!بعدا فهمیدم همش دروغ بود..هم زنگ زدنه هم اومدن طرف...خود طرف هم تا ماجرا رو فهمید زنگ زد که اینا دارن بهت دروغ میگن و به اسم من میخوان تو رو بکشونن اینجا و این حرفا!ولی خب من اونموقع کلم داغ بود:46:و این موضوع رو هم اصلا به روشون نیاوردم...ولی اینا رفتن و یه معلم دیگه از تهران اوردن.طرف معلم خوبی بود ولی برنامه ریزی صفر!!بعد 7 ماه و گند زدن به کل برنامه المپیاد من فهمیدن که اون بنده خدا برنامه خوبی نداره و باید با همون اقای a کار کنن.بعدم از من خواستن تا با این بنده خدا صحبت کنم این اقا بیادو با اینا کار کنه.
2.اون اوایل که اومده بودم اینجا رفته بودن همه جا رو پر کرده بودن که "وای ما امسال یه مدال طلا داریمو این حرفا"یادمه اون اوایل که رفته بودم اونجا مدیرپایه مون رفته بود به کنار دستیم گفته بود حواستو جمع کن که طلای شیمی سال بعد کنار تو میشینه.بعد یه مدتی درسام یه خورده افت کرد.من اون زمان یه مشکل خانوادگی بدی داشتم.تمام رفتارا باهام عوض شد.همه ی رفتارا باهام سرد شد.حتی مسئول المپیاد اونجا با من دیگه حرف نمیزد.یادمه که یه بار بهم کلاسارو خبر نداده بود.شب قبلش کشتم خودمو هیچ خبری بهم نداد.تا ساعت 1 از این و اون پرسیدمو به خودش زنگ زدم ولی خبردار نشدم. .بعد صبح ساعت7زنگ زد که تو چرا نیومدی؟ کلاس داریم. .کلاسام با بچه های دوم یکی شد. حتی به بهانه این که بچه های ما توان مالی ندارن پول کلاس من شد 7 برابر بقیه...البته من به هیچ وجه قبول نکردم چون به من قول بورسیه داده بودن موقع اومدن.ولی بعدا بهم گفتن که بورسیه منظورمون پیش دانشگاهی بوده(حالا پیش دانشگاهیش هم خبری نیست) و منم قبول کردم که پول کلاسای خودمو بدم.ولی به هر حال من با این وعده اومده بودم..ولی سر همین موضوع کلی واسه من حاشیه و درگیری ذهنی درست شد..اونا همیشه با این توهم که چون از مدرسه دیگه اومدم از بچه های اونا بهترم میخوام سرشن منت بزام سعی میکدن منو بکوبن...
3.وقتی خودمو بالا کشوندم دوباره شدم محبوب قلب هاشون
121
.چرا؟چون معلومه دیگه فکر میکردن که مدال میگیرم.وبهم گفته بودن که ما کلا واسه مدال گرفتن به 2 نفر امید داریم که یکیش تویی..
4.وقتی قبول نشدم خب واسم اون اولا خیلی سخت بود که قبول کنم و حالم خیلی بد بود..هیچ کس حتی یه بار به من زنگ نزد که عیب نداره و باید تلاشتو بکنی واسه کنکور و از این حرفا.. .باور کنین شنیدن حتی همین یه حرف که بهم بگن ارزش تو واسه ما به مدالت نبود از هر چیزی واسم ارزشمندتر بود.ولی من هیچ وقت اینو نشنیدم.حتی رفتارای عکسشو دیدم.من از کسی انتظاری ندارم.نمیتونم از همه بخوام که آدمای خوب و مهربونی باشین!!و خب هر کسی قاعدتا باید به فکر منافع خودش باشه و این در جهت منافع اونا نبود چون من دیگه قرار نبود مدال بگیرم!!بعد یه مدتی فقط واسه این که این موضوع رو به خودم ثابت کنم گفتم که من میخوام از این مدرسه برم...حتی اینطوری هم رفتار کردم...خیلی راحت و طبیعی همه گفتن برو ولی من دیگه جایی نداشتم که برم.و من همونی بودم که تو دوران المپیادم یه بار که گفتم من خودم میخوام بدون برنامه مدرسه پیش برم و برنامه تونو قبول ندارم زود اومدن بهم گفتن باشه ما برنامه مونو عوض میکنیم.تو فقط با مدرسه بیا جلو..اونجا یاد اون روزی افتادم که سال دوم خواستم مدرسه مو عوض کنم.مدیر مدرسه هر کاری کرد که منو نگه داره..اون موقع من نه مدال داشتم نه اون از چیزی خبر داشت که وضع من تو المپیاد چه جوریه.ولی واسش ارزش داشتم...منو شکل یه تیکه حلب به اسم مدال نمیدید..
5.بعد از تمام این اتفاقا اومدم گفتم من میخوام یه سال جدیدو شروع کنم پس همه چیزو فراموش میکنم.واسه خوب شدن رابطم رفتم با معاون اموزشی مدرسه صحبت کردم که من خیلی اشتباه کردمو مقصر همه چیز منمو این حرفا.حتی به یکیشون برگشتم گفتم تو واسه من مثل داداش بزرگم زحمت میکشیدی(شاید واقعا هم اینطوری بود چون اون دوران که فکر میکردن من مدال میگیرم واسم زحمت میکشید شاید هم رفتارای بی انصافانه قبلیشو نگاه میکرده عذا وجدان میگرفته!!)به خودمم اینقدر تلقین کردم که این مثل داداشم منو دوست داره که خودمم باورم شد اینطوریه..ظاهرا هم همه چیز درست شده بود ولی بعد یه مدتی واسه توجیه کردن خودشون که ما اشتباه نکردیم شروع کردن به تیکه انداختن به من واسه توجیه اشتباهاتشون..خیلی اذیتم میکردن تو مدرسه.فکر کنم علتشم تلافی بود.اخه یکی یه بار بهم گفت تو دوران المپیادت خیلی اذیت کردی و این حرفا...(حتی یه بار یادمه از پشت در شنیدم که درباره من میگفتن:المپیاد تهش میشه مثل این که بعد با یه معدل نهایی پایین میشه سربار مدرسه.این ته انصاف اونا بود.!!!تا پارسال مدال المپیاد بودم و الان سربار!!!)و خب بعد هم روابطمونو از هم پاشیدن.الانم که طبق اخرین گفته هاشون بنده توهم میزنم و دیوونه شدم باید ببرنم پیش روانپزشک!!ولی با این که یه زمانی سعی کردم یه رابطه دوستانه باهاشون داشته باشم خب من دیگه کلا همه شونو دایورت کردم و واسم جز نتیجم چیز دیگه ای مهم نیست.گرچه که یه روز واسه این کارا به بد ترین شکل ممکن جوابشونو میدم.
این جریان من بود از دید خودم...فقط یه مثال بود که دوستان المپیادی عاقبت این جریان رو بدونن..برادر من خواهر من وقتی تو به عنوان یه کسی که قراره مدال المپیاد یا اصلا یه رتبه خوب کنکور بگیره میری یه مدرسه ای که هیچی از خودش نداره اگه نتونی مدال بگیری یا رتبه خوب بیاری میشی یه موجود بی خاصیت و بی ارزش...اینا در دیدشون(یا اقلا خاص این مدرسه)جاه طلبی های خودشونه که واسه رسیدن بهش به بچه ها دروغ میگن و فریبشون میدن...ولی ارزش ادما رو والله بالله مدال تعیین نمیکنه.این بزرگترین آفت این موضوعه!!