تعریف عشق از نظر شما و بگویید عاشق کی هستید.
- وضعیت
شاعر میگه:
آتش دوست اگر در دل ما خانه نداشت عمر بی حاصل ما این همه افسانه نداشت
پس بی آتش دوست یا همون عشق عمر ما چی چیه؟ بی حاصل
حالا ما باید بگردیم و ببینیم کی لیاقت این همه توجه رو داره که بستگی به پیمانه ظرفیت هر انسانی میتونه یه شی باشه یه فرد باشه یه معبود باشه یه وطن باشه یا........
یا حتی میتونه چندتا از گزینه های بالا با هم باشه!!!!!!!!!!!!!
بستگی به نگاه همون آدم با همون ظرفیتش به عشق داره و.........
بقیشو بعدا مینویسم الان نوشتنم نمیاد!!!!!!!!!!!!
آتش دوست اگر در دل ما خانه نداشت عمر بی حاصل ما این همه افسانه نداشت
پس بی آتش دوست یا همون عشق عمر ما چی چیه؟ بی حاصل
حالا ما باید بگردیم و ببینیم کی لیاقت این همه توجه رو داره که بستگی به پیمانه ظرفیت هر انسانی میتونه یه شی باشه یه فرد باشه یه معبود باشه یه وطن باشه یا........
یا حتی میتونه چندتا از گزینه های بالا با هم باشه!!!!!!!!!!!!!
بستگی به نگاه همون آدم با همون ظرفیتش به عشق داره و.........
بقیشو بعدا مینویسم الان نوشتنم نمیاد!!!!!!!!!!!!
از اون جایی که سعی دارم بحث رو به جای اصلیش برگردونم :!:
و از اون جایی که به استاد سخن سعدی شیرازی ارادت خاصی دارم
اینجا چند بیت زیبا از ایشون میارم که هم تعریف از عشقه و هم نشون می ده عاشق کی باید باشیم:
شبی یاد دارم که چشمم نخفت * شنیدم که پروانه با شمع گفت
که من عاشقم گر بسوزم رواست * تو را گریه و سوز باری چراست؟
بگفت ای هوادار مسکین من * برفت انگبین یار شیرین من
چو شیرینی از من به در می رود * چو فرهادم آتش به سر می رود
همی گفت و هر لحظه سیلاب درد * فرو می دویدش به رخسار زرد
که ای مدعی عشق کار تو نیست * که نه صبر داری نه یارای ایست
تو بگریزی از پیش یک شعله خام * من استاده ام تا بسوزم تمام
ترا آتش عشق گر پر بسوخت * مرا بین که از پای تا سر بسوخت
همه شب در این گفت و گو بود شمع * به دیدار او وقت اصحاب جمع
نرفته ز شب همچنان بهره ای * که ناگه بکشتش پریچهره ای
همی گفت میرفت دودش به سر * که این است پایان عشق ای پسر!!
اگر عاشقی سر مشوی از مرض * چو سعدی فروشوی دست از غرض
به دریا مرو گفتمت زینهار * وگر می روی تن به طوفان سپار
و از اون جایی که به استاد سخن سعدی شیرازی ارادت خاصی دارم
اینجا چند بیت زیبا از ایشون میارم که هم تعریف از عشقه و هم نشون می ده عاشق کی باید باشیم:
شبی یاد دارم که چشمم نخفت * شنیدم که پروانه با شمع گفت
که من عاشقم گر بسوزم رواست * تو را گریه و سوز باری چراست؟
بگفت ای هوادار مسکین من * برفت انگبین یار شیرین من
چو شیرینی از من به در می رود * چو فرهادم آتش به سر می رود
همی گفت و هر لحظه سیلاب درد * فرو می دویدش به رخسار زرد
که ای مدعی عشق کار تو نیست * که نه صبر داری نه یارای ایست
تو بگریزی از پیش یک شعله خام * من استاده ام تا بسوزم تمام
ترا آتش عشق گر پر بسوخت * مرا بین که از پای تا سر بسوخت
همه شب در این گفت و گو بود شمع * به دیدار او وقت اصحاب جمع
نرفته ز شب همچنان بهره ای * که ناگه بکشتش پریچهره ای
همی گفت میرفت دودش به سر * که این است پایان عشق ای پسر!!
اگر عاشقی سر مشوی از مرض * چو سعدی فروشوی دست از غرض
به دریا مرو گفتمت زینهار * وگر می روی تن به طوفان سپار
- ارسال ها
- 260
- لایک ها
- 17
- امتیاز
- 0
خوب سلام دوستان الان ساعت 4:44 نزدیک به اذان صبحه (در شهر ما)
امشب برام یک اتفاقی افتاد که خواستم من هم به این پست یک جوابی بدم
شاید شماها تعجب کنین که چطور مدیر تالار شیمی با اون همه قانون مندی و ... هم در این بحث غیر علمی یک جواب نوشته.(یادم نمیاد تو بحث غیر علمی سایت اصلا شرکت کرده باشم)
عشق ماها غیرقابل تعریفه
عشق یعنی دوست داشتن یعنی دیوانگی یعنی لذت یعنی بهترین اشتباه زندگی
عشق یعنی ایثار واقعی یعنی صاف و صادق بدون کلک یعنی ظاهروباطن یکسان
شاید از دیدگاه علمی مانع پیشرفت باشه اما آیا علم ما راس میگه یا باید به حرف دلمون گوش کنیم
دست انسان نیست شاید باید اشتباه کرد چون اشتباه شیرینیه خیلی شیرین
وسلام
امشب برام یک اتفاقی افتاد که خواستم من هم به این پست یک جوابی بدم
شاید شماها تعجب کنین که چطور مدیر تالار شیمی با اون همه قانون مندی و ... هم در این بحث غیر علمی یک جواب نوشته.(یادم نمیاد تو بحث غیر علمی سایت اصلا شرکت کرده باشم)
عشق ماها غیرقابل تعریفه
عشق یعنی دوست داشتن یعنی دیوانگی یعنی لذت یعنی بهترین اشتباه زندگی
عشق یعنی ایثار واقعی یعنی صاف و صادق بدون کلک یعنی ظاهروباطن یکسان
شاید از دیدگاه علمی مانع پیشرفت باشه اما آیا علم ما راس میگه یا باید به حرف دلمون گوش کنیم
دست انسان نیست شاید باید اشتباه کرد چون اشتباه شیرینیه خیلی شیرین
وسلام
- ارسال ها
- 730
- لایک ها
- 521
- امتیاز
- 0
خویشتن را بردار، عشق میماند و تو
آن نه عشق است که بتوان بر غمخوارش بردیا طبل زنان بر سر بازارش برد
عشق میخواهم از آن سان که رهایی باشد
هم از آن عشق که منصور سر دارش برد
عاشقی باش که گویند به دریا زد و رفت
نه که گویند خسی بود که جوبارش برد
عشق یعنی قلم از تیشه و دفتر از سنگ
که به عمری نتوان دست بر آثارش برد
- ارسال ها
- 23
- لایک ها
- 1
- امتیاز
- 0
هر بار تو زندگیم از کسی خوشم اومد از شانس بدم هزار و یک اتفاق از آسمون نازل شد و مانع شد حتی بهش بگم. هر وقت هم کسی از من خوشش اومد من از اون خوشم نیومد و تا همین چند روز پیش...
از یه نفر خوشم اومده بوود و اون هم از من اماااا...
اما هیچی مامانم مخمو زد و نذاشت باهاش بمونم.
نمیدونم حق با مامانم بود یا با دلم اما بچه خوبی شدم و واسه اولین بار به حرف مامانم گوش کردم و باهاش قطع رابطه کردم 8O
از یه نفر خوشم اومده بوود و اون هم از من اماااا...
اما هیچی مامانم مخمو زد و نذاشت باهاش بمونم.
نمیدونم حق با مامانم بود یا با دلم اما بچه خوبی شدم و واسه اولین بار به حرف مامانم گوش کردم و باهاش قطع رابطه کردم 8O
- وضعیت