اره..یادش بخیر...دوران کودکی...
تو حال زندگی می کردیم...نه حسرت گذشته رو می خوردیم نه ارزوهای دور و دراز واسه اینده داشتیم...
چقد حال می داد با دختر دایی و پسر دایی هام تو حوض حیاط مادرجونم اینا شنا می کردیم ..یه درخت سیب ترش بود ...اما الان حیاطشون شده اپارتمان ...مغازه...
اوون موقع وقتی قرار بود برگردیم از خونشون من و دادشم می رفتیم قایم میشدیم تا یه روز بیشتر بمونیم...اما الان می گیم نمیام درس دارم...پروژه دارم...
وقتی دلت واسه یکی تنگ میشد راحت بهش می گفتی اما الان غرورت نمیزاره...
وقتی دوستتو دوست داشتی راحت بهش می گفتی اما الان اگه بدونی کسی واقعا دوست داره به بازیش می گیزی وهرچی اون نازکتر می شه تو بی رحم تر..
همه چی از وقتی شروع می شه که دو دو تا چهارتا رو یاد می گیری...
اوون دوستت که تو ابتدایی باهم کاردستی درست می کردی نقاشی می کشیدی ..دوست داشتیم هر دو 20 شیم...
همون تو دبیرستان بهت نمی گه چه کتابی می خونه چه کلاسی می ره...جلوت میگه اب نداره این دفعه ازمونتو بد دادی دفعه بعد خوب میشه اما
اما تو دلش داره قند اب میشه میگه اها خوب شد چرا همش تو باید اول باشی؟؟؟؟
اوون موقع بدون فکر به همه اعتماد میکردیم...
اما بزرگتر شدیم...
دیدیم بعضیا از همون حرف هایی که بهشون زدی سو استفاده می کنن...از اعتمادت..پشت می کنن به همه چی...!!!!
و دیگه می ترسی
می ترسی به کسی اعتماد کنی...
اوون موقع اگه دوستت اشتباهی می کرد مریض می شد از ته دلت می خواستی کارش درست شه حالش خوب شه... اما الان می خوای ...
اوون موقع از ته دلمون می خندیدیم ...راحت گریه می کردیم و بعدش سبک می شدیم اما الان...وقتی قهر می کردیم زود اشتی می کردیم...
ریا نبود...صاف و ساده...حرفتو روراس میزدی نه با کنایه نه پشت سر...
به قول دکتر:
اگر تنها ترین تنها شوم باز هم خدا هست...او جانشین همه ی نداشتن های من است...
دوست ندارم برگردم به اوون موقه اما دوست دارم همه ی ادم ها همیشه روحشون مثه دوران کودکی پاک بمونه...
فردا میان ترم فیزیک دارم کامل نخوندم جزوه رو...
التماس دعا