زمان تایپ نوشته: وقتی همه خواب بودن!
حالت: با عجله ---اما ریلکس----بدون اضطراب ذهنی
دلیل ایجاد این تاپیک : "خداحافظی از دوستان،همین حالا! "
مدتی پیش
پسری بود
درس می خواند
به درس علاقه داشت
شبانه درس می خواند...........
روز ها می گذشتند
سر و صدا ی تلویزیون ، مهمان ها ، کوچه ، اتومبیل ها ، کرایه نشین ها ، همسایه ها، بازی بچه ها همه و همه بود
همه او را دوست داشتند
حتی گنجشک ها و مگس ها هم ول کن او نبودند ؛فکر کنم آن ها نیز او را دوست می داشتند! :lol:
اتاقی داشت ، نه بزرگ و نه کوچک -----------
دیوار ضد صوت نداشت ولی آرامش داشت
با این وجود درس می خواند
شاید می دانست که کسی خواهد شد
.................
...........
در مدارس خاص نبود
ولی عاشق المپیاد بود(خب ربطی نداشت!)
ولی در شهرش کسی به المپیاد بها نمی داد :cry:
برای همین هم بود که می خواست در کنکور شرکت کند
تا از گزند حرف های مردم به دور باشد
مردمی که فرق المپیاد و المپیک را نمی دانستند :?
مردمی که برای المپیاد ارزش قائل نبودند
مردمی که فقط حرف میزدند
او میدانست عاشق المپیادست اما چه فایده!
او میدانست در المپیاد موفق می شود اما بازم چه فایده!
او می ترسید!
او از این می ترسید که طلا بگیرید و برای مردم شهرش افتخارآفرینی کند ولی مردم شهرش برای این زحمتی که او کشیده ارزش قائل نشوند
او بی مهری مردمانش را دیده بود و برای همین بود که می ترسید
بیچاره مردمان!
شاید آن ها هم بی تقصیر بودند!
شاید تقصیر رسانه ها بود
رسانه هایی که برای کنکور ارزش بیشتری نسبت به المپیاد قائل بودند
شاید تقصیر آن ها هم نبود!
شاید اصلا" تقصیر هیچکس نبود :roll:
اصلا"تقصیر بچه های المپیادی در شهرهای کوچک بود!
درسته،تقصیر خودشان بود!
آن ها نباید برای المپیاد می خواندند! 8O
آن ها نباید عاشق المپیاد می شدند! 8O
المپیاد مخصوص شهرهای بزرگ است! 8O
بچه های شهرهای کوچک دل ندارند! 8O
اصلا" آرزو ندارند!!! 8O (ببخشین خیلی ناراحتم)
آرزو دارند اما نه آن آرزویی که شبانه روز به آن فکر می کنند.
آن ها آرزویی از پیش تعیین شده دارند
آرزویی به نام مبارک**کنکور**
آن ها بلاجبار باید کنکور می دادند
چاره ای وجود نداشت
بگذریم..........
نمی دانم انقدر گذشتیم به کجا رسیده ایم
همواره می گوییم بگذریم، یعنی ما تسلیمیم!
یعنی اگه فرصت بود موقعیت بعدی
و شاید موقعیت های بعدی........
بگذریم
.........
..............
ساعت حول و حوش 3 صبح بود-امید داشت-----انگیزه داشت----
هنوز درس می خواند-دیگر رمقی برای او باقی نمانده بود----خسته بود--چشمانش سنگینی میکرد-------
اما باز درس می خواند ---------
.
دیگر حوصله دوستانش را نداشت
حتی صمیمی ترین دوستش را!
نمیخواست کسی را ببیند
هر که را میدید با پوز خندی تهوع آور می گفت: میخای المپیاد بدی؟میتونی؟؟میخای از کنکور فرار کنی؟
آره درسته،میخای از کنکور فرار کنی. 8)
وای بر شما ها! :evil:
وااااااااااااااااای بر این ..............................
مادر و پدرش حرفی نداشتند
المپیاد یا کنکور؟
فرقی نمی کند
فقط موفقیت پسرشان مهم بود
فقطو فقطو فقط.
بیچاره اون پسر روز به روز ضعیفتر می شد
می ترسید اگر کنکور را خوب ندهد چه می شود
آیا باید برود دور میدان کارگری یا این که راننده تاکسی شود یا به این شرکت یا آن شرکت باید سربزند برای کار یا..................
یا برود شاگرد جوشکاری !! :lol: (نه دیگه تا این حد ،اینا رو گفتم یه خورده تراژدی بشه)
دستان لطیفش فقط طاقت یک چیز را داشت:
ق ل م
او نمی توانست مثل بعضی کودن ها یی که فکر می کنند همه چیز می دانند ، برود کاری کند که عاری از هر خلاقیت و علاقه است.......چون
.....او یک چیز با ارزش داشت: " فکر"
روز ها گذشت
پاییز
زمستان
بهار
و.......
شب کنکور بود
پدر داشت با پسرش حرف می زد: به او توصیه های آخر را می کرد
به او می گفت فقط فردا خودت باش
خود واقعیت!!
او ناراحت نبود
ناراحتی برایش مفهومی نداشت!
او معمولا نماز می خواند----- --- ----
آن شب نماز خواند،زیاد نخواند.(فقط 2 رکعت) اما با عشق!(اینش خیلی مهمه)
با خدا دردو دل کرد
به خدا گفت که چه قدر به او بی مهری شده!
چقدر سختی کشیده!
البته لازم نبود که بگوید چون خدا همه را می دانست.
او گریست 8O ................................
....................................
خوب شاید چون دیگر کسی نبود به او کمک کند-او کسی به اسم خدا را یاری دهنده ی خود حس می کرد---
آری
او در آن شب.........
اون در آن شب با خدا صمیمانه حرف زد!
کاری که تا به حال به دلیل مشغله آموزشی نکرده بود!
احساسی لطیف بود--و کمی سرد--تنش به لرزه در آمده بود---
ولی با آرامشی لطیف به دامان خواب رفت
خواب
صبح شد
اضطرابی نداشت!
چون مطلبی نمانده بود همه را خوانده بود. (10 بار شاید هم بیشتر)
سر جلسه ی کنکور بود--هنوز ورقه ها را نداده بودند
به حرف هایی که گفته می شد یک لحظه فکر کرد--- به تمامی حرف هایی که تا بحال به او زده بودند فکر کرد.
او می خواست خودش را ثابت کند،به همه.
حتی به خودش!
همه فکر می کردند که او همیشه با خیال راحت و آرامش خاطر درس خوانده و هیچ مشغله ای نداشته است
نمی دانستند که بر دوشش کوله باری است ازحرف های دو پهلوی بستگان و دوستان
..............
به یاد معلمهایش افتاد
و دوستانش
واقعا اگر انسان دوستی روشنفکر داشته باشد چه خوب است"
.........
بمباران سوالات اغاز شد:
ساعت 7بود،کنکور شروع شد.کنکوری که بخاطرش 3 سال از تمام تفریحاتش زده بود.
تمام شد،ساعت 12:30
یکسره به خانه آمد،جواب سوال مادر که دد مورد کنکورش بود ،داد.
رفت در اتاقش را بست و شروع به تصحیح کردن کرد.
زیست 100
شیمی 100
زمین شناسی100(ممکنه؟؟)
ریاضی 100
فیزیک 100
دین و زندگی 97
ادبیات 100
عربی97
زبان 100
.........
..............
او غش کرده بود
هر کس جای او بود همین طور می شد
غش می کرد.
رفت وضو گرفتو 2 رکعت نماز شکر خوند.بعد به خانواده خبر داد.wow
دوستانش(چه عرض کنم،دوستنما بودند! :lol: ) زنگ می زدند،دوستانی که هر لحظه منتظر بودند بشنوند که او " قبول نشده " یا در چند درس گند زده تا با تمسخر او عیوب خود را بپوشانند----
البته دوستان خوبی هم داشت آن ها هم زنگ زدن ،آن ها هم از شنیدن موفقیت او غش کردند.
در کل رتبه 1 شدن مزه داره !
و همه چی به خیر و خوشی تمام شد. :twisted:
در ضمن او رشته اش را انتخاب کرده بود:
پزشکی دانشگاه تهران
او می دانست همه ی اینها : ل ط ف خ د ا س ت.........................
نقطه سر خط.
این احتمالآ" آخرین تاپیک ایجاد شده توسط من هست تا بعد کنکور 91،یعنی روزی که این مسئولیت خطیر از دوش بنده حقیر برداشته بشه!(چه جمله با حالی! :lol: ،فک کنم سجع داشته باشه!)
الان فرصت خوبیه برای تشکر:
من اینجا از آقای خلینا مدیر محترم این سایت برای ایجاد این سایت پربار تشکر می کنم،خیلی زحمت کشیدید.
امیدوارم شما و خانواده محترمتون همواره موفق باشید. :twisted:
از آقای متقی پور،آقای رنجبر،آقای مطهری وکلیه افرادی که برای هر چه بهتر شدن این سایت قدمی برداشتند صمیمانه تشکر می کنم.
و در آخر از دوستان عزیزی که با ایجاد تاپیک های جالب و آموزشی سعی در غنی کردن اوقات افراد داشته و دارندو خواهند داشت صمیمانه تشکر می کنم.
البته اینو بگم شاید ماهی یک بار به این سایت وزین سر بزنمو و شایدم .........................
ولی این دو سه روز قطعا" پایان روزای خوش من تو این سایته.
در ضمن یه خواهش:خنده فراموش نشه! :lol:
دلگیره دلگیرم مرا مگذارو مگذر.
با یک دنیا عشق
Ali 007
حالت: با عجله ---اما ریلکس----بدون اضطراب ذهنی
دلیل ایجاد این تاپیک : "خداحافظی از دوستان،همین حالا! "
مدتی پیش
پسری بود
درس می خواند
به درس علاقه داشت
شبانه درس می خواند...........
روز ها می گذشتند
سر و صدا ی تلویزیون ، مهمان ها ، کوچه ، اتومبیل ها ، کرایه نشین ها ، همسایه ها، بازی بچه ها همه و همه بود
همه او را دوست داشتند
حتی گنجشک ها و مگس ها هم ول کن او نبودند ؛فکر کنم آن ها نیز او را دوست می داشتند! :lol:
اتاقی داشت ، نه بزرگ و نه کوچک -----------
دیوار ضد صوت نداشت ولی آرامش داشت
با این وجود درس می خواند
شاید می دانست که کسی خواهد شد
.................
...........
در مدارس خاص نبود
ولی عاشق المپیاد بود(خب ربطی نداشت!)
ولی در شهرش کسی به المپیاد بها نمی داد :cry:
برای همین هم بود که می خواست در کنکور شرکت کند
تا از گزند حرف های مردم به دور باشد
مردمی که فرق المپیاد و المپیک را نمی دانستند :?
مردمی که برای المپیاد ارزش قائل نبودند
مردمی که فقط حرف میزدند
او میدانست عاشق المپیادست اما چه فایده!
او میدانست در المپیاد موفق می شود اما بازم چه فایده!
او می ترسید!
او از این می ترسید که طلا بگیرید و برای مردم شهرش افتخارآفرینی کند ولی مردم شهرش برای این زحمتی که او کشیده ارزش قائل نشوند
او بی مهری مردمانش را دیده بود و برای همین بود که می ترسید
بیچاره مردمان!
شاید آن ها هم بی تقصیر بودند!
شاید تقصیر رسانه ها بود
رسانه هایی که برای کنکور ارزش بیشتری نسبت به المپیاد قائل بودند
شاید تقصیر آن ها هم نبود!
شاید اصلا" تقصیر هیچکس نبود :roll:
اصلا"تقصیر بچه های المپیادی در شهرهای کوچک بود!
درسته،تقصیر خودشان بود!
آن ها نباید برای المپیاد می خواندند! 8O
آن ها نباید عاشق المپیاد می شدند! 8O
المپیاد مخصوص شهرهای بزرگ است! 8O
بچه های شهرهای کوچک دل ندارند! 8O
اصلا" آرزو ندارند!!! 8O (ببخشین خیلی ناراحتم)
آرزو دارند اما نه آن آرزویی که شبانه روز به آن فکر می کنند.
آن ها آرزویی از پیش تعیین شده دارند
آرزویی به نام مبارک**کنکور**
آن ها بلاجبار باید کنکور می دادند
چاره ای وجود نداشت
بگذریم..........
نمی دانم انقدر گذشتیم به کجا رسیده ایم
همواره می گوییم بگذریم، یعنی ما تسلیمیم!
یعنی اگه فرصت بود موقعیت بعدی
و شاید موقعیت های بعدی........
بگذریم
.........
..............
ساعت حول و حوش 3 صبح بود-امید داشت-----انگیزه داشت----
هنوز درس می خواند-دیگر رمقی برای او باقی نمانده بود----خسته بود--چشمانش سنگینی میکرد-------
اما باز درس می خواند ---------
.
دیگر حوصله دوستانش را نداشت
حتی صمیمی ترین دوستش را!
نمیخواست کسی را ببیند
هر که را میدید با پوز خندی تهوع آور می گفت: میخای المپیاد بدی؟میتونی؟؟میخای از کنکور فرار کنی؟
آره درسته،میخای از کنکور فرار کنی. 8)
وای بر شما ها! :evil:
وااااااااااااااااای بر این ..............................
مادر و پدرش حرفی نداشتند
المپیاد یا کنکور؟
فرقی نمی کند
فقط موفقیت پسرشان مهم بود
فقطو فقطو فقط.
بیچاره اون پسر روز به روز ضعیفتر می شد
می ترسید اگر کنکور را خوب ندهد چه می شود
آیا باید برود دور میدان کارگری یا این که راننده تاکسی شود یا به این شرکت یا آن شرکت باید سربزند برای کار یا..................
یا برود شاگرد جوشکاری !! :lol: (نه دیگه تا این حد ،اینا رو گفتم یه خورده تراژدی بشه)
دستان لطیفش فقط طاقت یک چیز را داشت:
ق ل م
او نمی توانست مثل بعضی کودن ها یی که فکر می کنند همه چیز می دانند ، برود کاری کند که عاری از هر خلاقیت و علاقه است.......چون
.....او یک چیز با ارزش داشت: " فکر"
روز ها گذشت
پاییز
زمستان
بهار
و.......
شب کنکور بود
پدر داشت با پسرش حرف می زد: به او توصیه های آخر را می کرد
به او می گفت فقط فردا خودت باش
خود واقعیت!!
او ناراحت نبود
ناراحتی برایش مفهومی نداشت!
او معمولا نماز می خواند----- --- ----
آن شب نماز خواند،زیاد نخواند.(فقط 2 رکعت) اما با عشق!(اینش خیلی مهمه)
با خدا دردو دل کرد
به خدا گفت که چه قدر به او بی مهری شده!
چقدر سختی کشیده!
البته لازم نبود که بگوید چون خدا همه را می دانست.
او گریست 8O ................................
....................................
خوب شاید چون دیگر کسی نبود به او کمک کند-او کسی به اسم خدا را یاری دهنده ی خود حس می کرد---
آری
او در آن شب.........
اون در آن شب با خدا صمیمانه حرف زد!
کاری که تا به حال به دلیل مشغله آموزشی نکرده بود!
احساسی لطیف بود--و کمی سرد--تنش به لرزه در آمده بود---
ولی با آرامشی لطیف به دامان خواب رفت
خواب
صبح شد
اضطرابی نداشت!
چون مطلبی نمانده بود همه را خوانده بود. (10 بار شاید هم بیشتر)
سر جلسه ی کنکور بود--هنوز ورقه ها را نداده بودند
به حرف هایی که گفته می شد یک لحظه فکر کرد--- به تمامی حرف هایی که تا بحال به او زده بودند فکر کرد.
او می خواست خودش را ثابت کند،به همه.
حتی به خودش!
همه فکر می کردند که او همیشه با خیال راحت و آرامش خاطر درس خوانده و هیچ مشغله ای نداشته است
نمی دانستند که بر دوشش کوله باری است ازحرف های دو پهلوی بستگان و دوستان
..............
به یاد معلمهایش افتاد
و دوستانش
واقعا اگر انسان دوستی روشنفکر داشته باشد چه خوب است"
.........
بمباران سوالات اغاز شد:
ساعت 7بود،کنکور شروع شد.کنکوری که بخاطرش 3 سال از تمام تفریحاتش زده بود.
تمام شد،ساعت 12:30
یکسره به خانه آمد،جواب سوال مادر که دد مورد کنکورش بود ،داد.
رفت در اتاقش را بست و شروع به تصحیح کردن کرد.
زیست 100
شیمی 100
زمین شناسی100(ممکنه؟؟)
ریاضی 100
فیزیک 100
دین و زندگی 97
ادبیات 100
عربی97
زبان 100
.........
..............
او غش کرده بود
هر کس جای او بود همین طور می شد
غش می کرد.
رفت وضو گرفتو 2 رکعت نماز شکر خوند.بعد به خانواده خبر داد.wow
دوستانش(چه عرض کنم،دوستنما بودند! :lol: ) زنگ می زدند،دوستانی که هر لحظه منتظر بودند بشنوند که او " قبول نشده " یا در چند درس گند زده تا با تمسخر او عیوب خود را بپوشانند----
البته دوستان خوبی هم داشت آن ها هم زنگ زدن ،آن ها هم از شنیدن موفقیت او غش کردند.
در کل رتبه 1 شدن مزه داره !
و همه چی به خیر و خوشی تمام شد. :twisted:
در ضمن او رشته اش را انتخاب کرده بود:
پزشکی دانشگاه تهران
او می دانست همه ی اینها : ل ط ف خ د ا س ت.........................
نقطه سر خط.
این احتمالآ" آخرین تاپیک ایجاد شده توسط من هست تا بعد کنکور 91،یعنی روزی که این مسئولیت خطیر از دوش بنده حقیر برداشته بشه!(چه جمله با حالی! :lol: ،فک کنم سجع داشته باشه!)
الان فرصت خوبیه برای تشکر:
من اینجا از آقای خلینا مدیر محترم این سایت برای ایجاد این سایت پربار تشکر می کنم،خیلی زحمت کشیدید.
امیدوارم شما و خانواده محترمتون همواره موفق باشید. :twisted:
از آقای متقی پور،آقای رنجبر،آقای مطهری وکلیه افرادی که برای هر چه بهتر شدن این سایت قدمی برداشتند صمیمانه تشکر می کنم.
و در آخر از دوستان عزیزی که با ایجاد تاپیک های جالب و آموزشی سعی در غنی کردن اوقات افراد داشته و دارندو خواهند داشت صمیمانه تشکر می کنم.
البته اینو بگم شاید ماهی یک بار به این سایت وزین سر بزنمو و شایدم .........................
ولی این دو سه روز قطعا" پایان روزای خوش من تو این سایته.
در ضمن یه خواهش:خنده فراموش نشه! :lol:
دلگیره دلگیرم مرا مگذارو مگذر.
با یک دنیا عشق
Ali 007