پاسخ : دانستنی های دوره تابستان المپیاد نانو
مگه فقط وسط بیابون یه دفعه باد شدید میاد دما افت میکنه؟ نمیشه تو شهر باد بیاد؟
در مورد سوال هم باید بگم سرپرستا همه سخت گیرند و ربطی نداره مثلا گروه پارسال ما فرهاد طلا یک شد من برنز یک کیوان دیپلم ربطی نداره
الان خوابگاه ما وسط شهر بود؟دوستان فکرکنم فراموش کردن موقعیت خوابگاهو!خارج از تهران،بعد از شهریار دقیقا وسط بیابون!بقول یکی از المپیادیاسوم وچهارم:
همراه اول انتن نمیده اونجا!
إها سؤالم اين بود با استناد به خاطرات خانم خسرو نژاد اونجا فك ميكنم مثل زندان ميمونه كه نميذارن بدون مسئول از خابگاه خارج بشي
درمورد این قضیه هم بایدبگم که همون شب اول گفتن تنها ماندن درخوابگاه و تنهابیرون رفتن از خوابگاه ممنوع است!یعنی گفتن اگر ببینیم منفی که هیچ یک راست اخراجین ازدوره!
خب حالا فرض کن اینهمه زحمت کشیدی دوره قبول شی،نمیترسی؟
دلیلش هم وجود افرادی مثل همون فوتبالیستها بود.فوتبالیستهای نفت ابادان که بقول یکی از بچه های سال پیش مثل گزار بودن!هرکاری هم ازشون دیده شده از ریختن پوست بستنی روی زمین و گله ای سوار اسانسور شدن بگیر تا چشم چرونی و مزاحمت!ایناروهم کاملا جدی میگم!
بعد روی این قضیه تنهارفتن هم مخصوصا برای دخترا خیلی حساس بودن
هیچوقت یادم نمیره!یه شب من خسته بودم خوابیدم بودم هنوز شب دوم یاسوم دوره بود.من خوابیده بودم.وقت شام بود بچه ها دیر بیدارم کردن.بعد موقعی که اونا دم در اماده بودن من هنوز تازه داشتم حاضرمیشدم.گفتن مادم در خوابگاه منتظریم.من اومدم پایین دیدم رفتن!هیچ کس هم دیگه توی خوابگاه نبود نه دختر نه پسر نه مسول!فکرکنم گوشیم هم شارژنداشت زنگ بزنم.مونده بودم چیکار کنم دیدم اقای قدمگاهی دارن با یه سری از پسرا میرن گفتم میدوم میرم به اقای قدمگاهی میگم بچه ها منو گذاشتن باایشون میرم.تا دویدم که بهشون برسم.یک فضای سبزی روبروی خوابگاه بود یه راهی وسطش داشت که فقط دونفر یا سه نفر میتونستن کنارهم راه برن.رفتن توی اون.حالا اقای قدمگاهی جلو.داشتن بایکی از پسرا میگفتن و میخندیدن و پشتشون حدود6-9 نفر پسر و پشت اوناهم من !که از شدت ترس زبونم بند اومده بود!هرچی به اقای قدمگاهی نگاه میکردم ایشون حواسشون نبود!ونگاه سنگین اون اقایون روی من که اوناهم چیزی به اقای قدمگاهی نمیگفتن!فکرکنم بعد ازحدود10سال برای اولین بار زبونم بند اومده بود!کل مسیرو مجبور شدم پشت سر اون پسرا راه برم و اقای قدمگاهی که متوجه نبود!رسیدیم دم در رستوران مثل یک ماشین ازهرکی جلوم بود سبقت گرفتم و رفتم کناربچه ها ودرحالی که قلبم به شدت میزد واشک توی چشام حلقه زده بود ولباسم خیس عرق شده بود!به اون دونفر گفتم خیلی نامردین!بعد اقای قدمگاهی اومد سروقتم و میگه چرا تنهااومدی!من گفتم بچه ها منوگذاشتن رفتن اسممو نوشت که منفی بذاره و من اونقدر ترسیده بودم که حتی نتونستم بگم من پششتون بودم!البته بعدحدود1ساعت که حالم بهترشد به اقای قدمگاهی گفتم و منفی پاک شد.یعنی شمافرض کنید چه قدر من از اخراج از دوره و ...میترسیدم وچجوری تهدید کرده بودن که ادم کله خرابی مثل من که پایه و مدیرهمه ی خرابکاری های مدرسه و نقشه های ترور بود اونطوری ترسیده بودم!البته خب موقعیت هم خیلی بد بود!
نکته جالب اینه که فکرکنم دوروز بعد ظهر برای کلاس شبیه سازی هم دقیقا همین اتفاق افتاد و اون 2نفر گفتن دم در منتظرتیم اومدم دیدم نیستن!اغا من تمام راه خوابگاه تا کلاس رو که حدود 10 دقیقه بود مثل چی دویدم و فقط دعامیکردم اقای قدمگاهی منونبینه!وقتی رسیدم سرکلاس تاحدود نیم ساعت ازشدت درد سینه نفس نفس میزدم!یعنی نیم ساعت طول کشید تانفسم اومد وسرجاش و تونستم به حرفای استاد گوش بدم!
البته اینامال روزای اول دوره ست.روزای اخر دیگه کاری به کارت ندارن!وازادی کامل اتفاق میفته!
البته درمورد تنها رفتن حساسیت بیشتر روی دخترابود بنظرمن
اما درمورد دیراومدن بیشتر روی پسراحساس بودن.یعنی ما هرچی هم که دیرمیکردیم اصن منفی نمیخوردیم ولی پسرا همینطوری رگباری منفی میخوردن!
اقای کلایی هم که بامن خیلی خوب حرف میزدن البته قبول دارم یکم بدموقع زنگ میزدن و لی خب خاطرات خوش زیادی باهاشون داریم!
مخصوصا توی اتوبوس.به مقصد بازینو!
کیا یادشونه؟یک دستبند بامهره های قهوه ای دستشون بود اقایونم به مسخره میگفتن برامون استخاره بگیرین
بعد اقای کلایی تریپ شیخهارو برداشته بودنو گفتن:یه صلوات بفرستین!
توی بازینو هم ماسرکل کل گفتیم میخوایم کتلتون کنیم!بااون ماشین برقی ها!هرچند خودمون کتلت شدیم اما خب چندباری هم ایشونو کتلت کردیم!
فیلماش هم هست که شاید گذاشتم!
---- دو نوشته به هم متصل شده است ----
چقدر سریع پستها گذاشته میشه!
بچه ها چجوری میشه یه تاپیک جدید زد؟
لطفا یه تاپیک بزنید فقط برای سوالات علمی بچه های برگزیده!
من چند تاسوال دارم!لطفا سریعتر!