پاسخ : دانستنی های دوره تابستان المپیاد نانو
خاطرات دوره؟ نه خاطرات دوره؟ کی جرأت کرد جلوی من از خاطرات دوره حرف بزنه؟ خلاصه بگم: هوای گرم، غذای بد، خوابگاه خوب، رفقای توپ، سرپرستای بی اخلاق، عدم برنامه ریزی درست، مجدداً عدم برنامه ریزی درست، جزوه ای که معلوم نبود چی میخواد بگه، ده ساعت خواب در هفته، یه لپ تاپ مشترک بین چهار نفر در ضمن قضیه ی لپ تاپو در زیر توضیح میدم، فشار شدید
قضیه ی لپ تاپ این بود که کسایی که لپ تاپ نیاورده بودند برای شبیه سازی و گزارش کار باید از باشگاه لپ تاپ می گرفتن به من و کیوان و دو نفر از خانوما یه لپ تاپ مشترک دادن که البته پروسه ی رد وبدل کردن لپ تاپ این بود که طبقه ی دو که ما بودیم به طور کامل راهروش تخلیه می شد یه سرپرست لپ تاپو از ما می گرفت می ذاشت تو آسانسور ، آسانسور میرفت طبقه یک که خانوما بودن یه سرپرست خانوم میومد لپ تاپو بر می داشت یه نارنجکم مینداخت تو آسانسور که از اثرات پسرا چیزی تو آسانسور نمونه البته این پروسه ی رد و بدل کردن لپ تاپ همون طور که مشخصه کاملاً شوخی بود
اولا غذاها که خیلی خوب بود!
بعدم این چیزایی که شماگفتین تازه ذره ای هم از جوسازی مسئولین درمورد دخترا و پسرا نبود
من یه سی دی میخواستم به اقای فرهادپور بدم که توش مقالات برگزیده در پنجمین جشنواره برتزین های دانش اموزی نانو بود.تازه سی دی روهم خود باشگاه منتشر کرده بود.روی سی دی هم نوشته بودم توش چی داره.داخل سی دی هم مقاله هامشخص بود.یک مسئله سازی کردن سراین قضیه!رفتن به اقای قربانزاده شب اول جلوهمه پسرا گفتن دخترا براتون سی دی فرستادن بگین قضیه ش چیه؟
اصن یه وضعی!
حالا نکته جالب اینه که اقای فرهادپورم اصلا یادشون نبود که به من گفتن چنین چیزی براشون بیارم!
اصن اینا به کنار!فکرکنم همه یادشونه سرقضیه سوغاتی چقدر دعوا شدیم!
اونم درصورتی بود که ماسوغاتی رو میدادیم خانم قاسمی نژاد ایشون میدادن اقای قدمگاهی ،اقای قدمگاهی میدادن به پسرا
اونوقت من نمیدونم مثلا درحین این پروسه پیچیده مامیخواستیم چیکارکنیم!
مثلا لنگ عقرب بندازیم توی سوغاتی ها؟
هرچند اقایون یه چیزایی توی شیرینی های اقای قربانزاده ریخته بودن که ازش میگذریم!
سرپرستهای مواد خیلی خوب بودن!اقای کلایی که معرف حضورهمه هستن
اقای غفاری هم که سرپرست ما بودن و فوق العاده مظلوم ومودب !وگیر سه نفر افتاده بودن مثل ما!داشتن برامون نانو توضیح میدادن ما داشتیم سوسکی که زهرا دوستی توی ازمایشگاه کشته بودو انالیزمیکردیم!یجوری کشته بود هیچ جاش زخم نشده بود.سوسکه سالم سالم بود!
ولی مسئولای الکترونیک یجوری بودن!یبارم من به شوخی توی ازمایشگاه الکترونیک گفتم شماالکترونیکیا همش بیکارین!بعد اوناهم شنیدن و کلی بامن جدی حرف زدن که یعنی چی!سرپرستت کیه!این چه وضع حرف زدنه!
من قلبم داشت میومد توی حلقم بعد از رفتن من زهرا گفت که کلی به من خندیدن!واقعا شوخی کثیفی بود!
برنامه ریزی کجاش مشکل داشت دقیقا؟
بعدم مطمئنم هیچ کس به اندازه دخترا ازگرمی هوا عذاب نکشید!اساسا اقایون که راحت بودن!ما اما با مانتووچادر و....سرکلاسهای شبیه سازی باوجود 3تا پنکه ازگرما آب پز میشدیم!