ارسال ها
1,240
لایک ها
2,256
امتیاز
0
پاسخ : دلنوشته ها

من تورا دیدم و آرام در جلویت به خاک افتادم...
و از آنروز که در بند تو هستم آزادم....
 

saranini

Active Member
ارسال ها
41
لایک ها
154
امتیاز
33
پاسخ : دلنوشته ها

مولای غریبم. . . .
یکی میانمان آنقدر عاشق نشد
که مثل یعـقـوب در نبودنت اشک بریزد
تا دست کم برایمان پـیـراهنی بفرستی. . . .

------------------------------------------------------------------------------
یه جایی خوندم نوشته بود :


حاضریم این هفته جمعه از صبح تا شب به خاطر امام زمان (عج) اصلا گناه نکنیم؟!!!

من فک میکنم میشه....
التماس دعا
 
آخرین ویرایش توسط مدیر

REIHOON_IBO

New Member
ارسال ها
225
لایک ها
458
امتیاز
0
پاسخ : دلنوشته ها

یه ساعت پیش نا پشیمان از کرده ها اینگونه نوشتم ::


کلمات را سر بریدم تا احساس جان بگیرد ، زندگی ، رنگ و تنهایی آری تنهایی شاید جنگ ، شاید نام ، شاید ننگ اصلا شاید همین شاید ....!!

باید چند جرعه خورشید را بنوشم تا لااقل یک دست ، دست بدهم به اسمان پس لحظه را لای روبی میکنم در امتداد شب ، و بر سرا پرده ی فردا ....!!

تا ظهور حقیقت ....!!

و تکرار که خود تکرار است ، همچنان دوباره ...

من برای عشق آمدم ، نه حتی من .... پروردگارم نیز در من عشق دمید ، یادت نمیاد آدم جان ؟؟؟؟

احساس می پاشم تا " مبادا ها را " در نکنم در سرزمین شاید ها ، در فصل امید ....!!



{ خیلی وقت بود متن ادبی ننوشته بودم خلاف شعرهام ، زیبا بود ؟ :eek::eek::eek: }
 
آخرین ویرایش توسط مدیر

elistiyan

New Member
ارسال ها
258
لایک ها
379
امتیاز
0
پاسخ : دلنوشته ها

زندگی یعنی.....
یعنی زل زدن تو چشم طبیعت سرسبز اذربایجان....
یعنی یک نفس عمیق و استنشاق بوی طراوت برگ های سبز.....
یعنی نگاه کردن به نقطه تلاقی کوه و آسمان و تماشای سرمستانه رقص ابرهای سپید در قلب آبی آسمان ......
یعنی دیوانه شدن از این همه زیبایی بکر وبی ادعا ....
یعنی غرق شدن در پاکی هوا ...
یعنی سپردن جان خسته به دست نوازشگر نسیم خنک.....
زندگی ساده وپاک و بی سروصدا زیباترینه!
:87:
 

mohadaseh

New Member
ارسال ها
112
لایک ها
330
امتیاز
0
پاسخ : دلنوشته ها

مولای غریبم. . . .
یکی میانمان آنقدر عاشق نشد
که مثل یعـقـوب در نبودنت اشک بریزد
تا دست کم برایمان پـیـراهنی بفرستی. . . .

------------------------------------------------------------------------------
یه جایی خوندم نوشته بود :


حاضریم این هفته جمعه از صبح تا شب به خاطر امام زمان (عج) اصلا گناه نکنیم؟!!!

من فک میکنم میشه....
التماس دعا
یادمه یه جایی خوندم یه بنده خدایی از عالم زمان خودش میپرسه چیکار کنم که یار امام زمان بشیم و ایشون را ببینیم بعد بهش میگن اونقدری که یه کبوتر باز به کبوترش توجه میکنه به امام زمانتون توجه کنید می تونمید ا ایشون ارتباط برقرار کنید....:177:شرمنده آقا جان.....
------------------------------------------
ما بی تو غربیم تو با ما غریبی......تو غریبتری آقا....
 
ارسال ها
1,240
لایک ها
2,256
امتیاز
0
پاسخ : دلنوشته ها

به رقیب گفتم چقدر دوسش داری؟؟؟؟؟
گفت اونقدری که میون همه دختر اونو پسندیدم...
گفتم لعنتی من اونو پرستیـــــــــــدم!!!!!!!!!!!!!!!!!!!!!!!!!!
 
آخرین ویرایش توسط مدیر
ارسال ها
1,240
لایک ها
2,256
امتیاز
0
پاسخ : دلنوشته ها

خیلی خوشحالم.......خیلی........
بعد از 9 ماه دوباره خوشحالی رو تجربه کردم....
امیدوارم این خوشحالی با هیچ عامل فیزیکی یا متافیزیکی ازم گرفته نشه....
واییییییییییییییییییی
 

Ibo_Dec

New Member
ارسال ها
1,568
لایک ها
1,062
امتیاز
0
پاسخ : دلنوشته ها

به نام تو…

نمي دانم از كجا و اصلا چگونه شروع كنم…
خداجون مي داني خيلي خسته م ، خسته…خسته…خسته… خدا خيلي خسته م…
خسته از ادمات…خسته از خودم… خودم…خودم…خودم… و بازهم خودم…
خسته از اين دنيام…خسته از چيزاي بي ارزشي كه حالا شدن ارزشمند… خسته از قانون ها و حصارهاي ادمات…
خدايا ، كي ميام پيشت…؟ چقدر ديگه بايد اينجا باشم و هاج و واج فقط ادما و دنيايي كه خودمون براي خودمون ساختيم را نگاه كنم…؟
خسته شدم خدا، خيلي خسته… چرا اخر راحتم نمي كني …؟
مگر نمي گويي ما از توييم…؟ اصلا من را هيچ، چگونه دلت مي ايد خودت را، تكه اي از روح خودت را بيازاري …؟
ديگر توان اين دنيارا ندارم…
خسته شدم از اينكه هر روز صبح چشم باز كنم و ببينم كه نه…باز هم اينجايم…پيش همان ادم هات…ادم هايي كه خيلي وقتِ فراموش ت كردن…
ادم هايي كه فقط اسم ادميت را با خود يدك مي كشند…
اره خدا، من خيلي خسته م…نمي دانم اسمش را چه مي گذاريد…ضعيف، ناپخته ، نمي دانم…هر چه كه شما اسمش را بگذاريد قبول…
فقط بگذار از اين دنيا ، از اين ادم هات خلاص شوم…
نمي دانم امروز اصلا چه روزي هست، چند شنبه ست و حتي نمي دانم ساعت چندست چون ارزشي ندارد …
من فقط منتظر يك چيزم ان هم انكه بخوابم بدون هيچ دغدغه اي براي بيدار شدن، بخوابم بدون هيچ بي قراري براي انچه قرار است رخ دهد…
بخوابم…غرق روياشم…برم تو عمق خواب…خواب…خواب…خواب… ولي ديگر فقط خواب نباشه… جداشم از اين ديار…

---- دو نوشته به هم متصل شده است ----

به نام تو…

نمي دانم از كجا و اصلا چگونه شروع كنم…
خداجون مي داني خيلي خسته م ، خسته…خسته…خسته… خدا خيلي خسته م…
خسته از ادمات…خسته از خودم… خودم…خودم…خودم… و بازهم خودم…
خسته از اين دنيام…خسته از چيزاي بي ارزشي كه حالا شدن ارزشمند… خسته از قانون ها و حصارهاي ادمات…
خدايا ، كي ميام پيشت…؟ چقدر ديگه بايد اينجا باشم و هاج و واج فقط ادما و دنيايي كه خودمون براي خودمون ساختيم را نگاه كنم…؟
خسته شدم خدا، خيلي خسته… چرا اخر راحتم نمي كني …؟
مگر نمي گويي ما از توييم…؟ اصلا من را هيچ، چگونه دلت مي ايد خودت را، تكه اي از روح خودت را بيازاري …؟
ديگر توان اين دنيارا ندارم…
خسته شدم از اينكه هر روز صبح چشم باز كنم و ببينم كه نه…باز هم اينجايم…پيش همان ادم هات…ادم هايي كه خيلي وقتِ فراموش ت كردن…
ادم هايي كه فقط اسم ادميت را با خود يدك مي كشند…
اره خدا، من خيلي خسته م…نمي دانم اسمش را چه مي گذاريد…ضعيف، ناپخته ، نمي دانم…هر چه كه شما اسمش را بگذاريد قبول…
فقط بگذار از اين دنيا ، از اين ادم هات خلاص شوم…
نمي دانم امروز اصلا چه روزي هست، چند شنبه ست و حتي نمي دانم ساعت چندست چون ارزشي ندارد …
من فقط منتظر يك چيزم ان هم انكه بخوابم بدون هيچ دغدغه اي براي بيدار شدن، بخوابم بدون هيچ بي قراري براي انچه قرار است رخ دهد…
بخوابم…غرق روياشم…برم تو عمق خواب…خواب…خواب…خواب… ولي ديگر فقط خواب نباشه… جداشم از اين ديار…
 
ارسال ها
1,240
لایک ها
2,256
امتیاز
0
پاسخ : دلنوشته ها

خدا جان شاید این عشقی که من میگمو تو درک نکنی....
نزدیک ترین فرد توی زندگیم اونه....
خیلی دوسش دارم...راستی یادم نره بهت بگم....همه زندگی من اونه....
خودم مهم نیستم اما اون نذاری تنها بمونه....
 
ارسال ها
1,240
لایک ها
2,256
امتیاز
0
پاسخ : دلنوشته ها

بانو من چه کنم؟؟؟؟؟؟؟؟؟؟
میبینی که دارم در مسیر رسیدن به تو گام برمیدارم...ولی چرا بهت نمیرسم؟فکر کنم جهت رفتنم خلافه....
تنها چیزی که ازت دارم یکی دوتا نشونی گنگ و یک شماره ای که همیشه آفـــــــــــــه....
 
ارسال ها
1,240
لایک ها
2,256
امتیاز
0
پاسخ : دلنوشته ها

چمدان دست تو و اشک به چشمان من است....
این غم انگیز ترین حالت غمگین شدن است.....
 

love star

Moderator
ارسال ها
556
لایک ها
942
امتیاز
93
پاسخ : دلنوشته ها

آخه لعنتي چرا دل كندن از تو انقد سخته؟
مگه تو چيكار كردي واسم كه من واسه فراموش كردنتم استخاره ميكنم؟؟؟
چرا تو انقد عاشقم نشدي؟
چرا تو همين قد منو نخواستي...
چرا اينقد منو نخواستي تا وقتي خواستي فراموشم كني بگي نه گناه داره...
چرا من وقتي ميخوام فراموشت كنم ميگم مريم اين همونه ها...هموني كه دنياتو براش ميدادي
ياد حرفاي عاشقانت ميفتم...ياد اون شبايي كه بدون تصور چشام خوابت نميبرد...
آخه چرا تو انقد زود همه رو فراموش ميكني؟
چرا نميفهمي؟
من دخترم...شكنندم...ميخوام يكي نازمو بكشه...نه اينكه من همش نازشو بكشم...
دوس دارم عشقم يكم سراغمو بگيره...
باشه...بازم بهت حق ميدم...
بازم ميگم بيخيال...الان وقت مناسبي نيست...
اينا رو هم نميگم كه الان دست به كار شي...
ميگم تا يكي دوهفته ديگه خودت بدوني اينبار تو بايد يكم توجه و محبتو عشقو نثارم كني...
من واسه تو تا پاي جونم رفتم...
تو واسه من تا كجا ميري؟
تا توهم؟
تا خواب؟
تا رويا؟
يعني من انقدم برات ارزش ندارم كه بگي همه سعيمو واسه بهم رسيدنمون ميكنم؟
همش يبار اين حرفو ازت شنيدم...
دفعه ي بعد يادته چي گفتي؟
گفتي نميگم واسه رسيدن بهت هركاري ميكنم...اما ميدونم قصدم ازدواج باهاته...
ميبيني؟
انقد عاشقتم كه براي گفتن حرفات به فكر كردنم نياز ندارم...همه حرفاتو حفظم...ديالوگا رو حفظ كردم...
آخه كدوم عاشقي تا تقي به توقي بخوره ميگه والسلام نامه تمام؟
يعني اگه يكي سنگ بندازه جلو پات نبايد اون سنگو ورداري؟حلاجي كني ببيني كي انداخته؟با چه منطقي انداخته؟
من چطوري بايد يه عمر به يه آدمي كه از گفتن اينكه منو دوس داره و من به بقيه بگم عاشقشم ميترسه تكيه كنم؟
اصن رو چه حسابي حرفاشو باور كنم؟
من گفتم دوست دارم...به خيليام گفتم...اما مگه دروغ گفتم كه بترسم؟
مگه عاشق بودن گناهههههههههههههه؟
مگه دوس داشتن يه نفر گناهه؟
من چطور به تو و آيندم اعتماد كنم وقتي تو از اينكه بهم بگي دوسم داريو عاشقمي ميترسي؟
چرا تو هيچوقت واهمه نداري از ترس از دست دادنم؟
مگه شرين واسه فرهاد دوييد كه من واسه فرهاد قصم بدو بدو كنم؟
مگه ليليم مثل مجنون ديوونه شد كه منم ديوونه مجنون قصم بشم؟
آخه كدوم فرهادي بدون شيرين زنده موند؟
كدوم مجنوني بدون ليلي شادياش بر جا بود كه تو دوميشي؟
اينبار يكم مرد شو...
خواهش ميكنم...
ايندفعه كه داري مياي به جاي افسردگي و شكستن من يكم ثبات بيار با خودت...يكم مردونگي ياد بگير...
وقتي يبار بگي مجنوني تو ذهن ليليت اين ملكه ميشه كه عشق من مجنونه پس عين مجنون تلاش ميكنه واسه رسيدن بهم...
وقتي يبار بگي من فرهادِ توام تو ذهن شيرينت اين ملكه ميشه كه عشق من مثل فرهاد شده و به قول خودت تيشه به سر ميزنه تا شيرينشو بدست بياره...
يادتم باشه يه حرف عاشقونه ي تو تو ذهن ليليت بدجور ميشينه...بگي الكي بود اون ليلي بدبخت نميتونه بفهمه چي ميگي...
اون عشقو ميبينه...
دعواش نكن...نگو بي منطقه..ذاتش اينطوريه...
اون وقتي كه واسه بقيه ميذاري تا مبادا يبار ناراحت شنو يبارم پاي كسي بذار كه روزو شب واست گريه كرد...
وقتي بهش گفتي ميرم عين آدم نخوابيد...
يكم به اوني محبت كن كه دنياشو پات گذاشت...نه اوني كه يهويي پا تو دنيات گذاشت...
---------------------------------------------
دلم پر بود...ببخشيد دوستان:(
 
آخرین ویرایش توسط مدیر
ارسال ها
1,240
لایک ها
2,256
امتیاز
0
پاسخ : دلنوشته ها

هر وقت میخواهم صورت تورا بکشم رنگ سفید را بر روی بوم میپاشم...
وقتی نقاشی ساده مو میبینمش یاد زیبایی صورتت میوفتم....
 

90h92

New Member
ارسال ها
161
لایک ها
248
امتیاز
0
پاسخ : دلنوشته ها

انگار "من" یک جا کم می آورد که کم می آورد
وانگار "من" خسته میشود که "من" باشد که برود توی خط زندگی
بعد یک "او" / "من" را میدواند در تمام روزهای زندگی که برسد به شب که خیره به سقف خوابش ببرد و سقوط کند در رویایی که دست در دست دست نیافتنی ترین ها نفس بکشد عمیق
که یکهو با نفس های بریده به دنیا گره بخورد که بفهمد یک "من" است
که بچسبد به دسته ی جارو و پول ندارد بدهد که بشود کارگر قراردادی و به قسط ها قسط بدهد که بشود پدر و هرروز خسته شود که بشود غصه و مادر بشود
که یک "من" بشود و تمام وجودش از یک "تو" خالی بشود که به شکست عشقی معنا بدهد
انگار "من" جان میگیرد که جان بدهد
که "آن ها" تقدیر بدانند ، "من" اگر سوخت اگر ساخت
و تولدی بود که انسان در برابرش کم آورد و چشمی باز شد که که همه روزها برایش سخت شد و تولدهایی بود که هر یک در گوشه ای جان گرفت و با تمام وجود جان گرفت.
 
ارسال ها
1,240
لایک ها
2,256
امتیاز
0
پاسخ : دلنوشته ها

کاش میدونستی از حسادت چقدر گریه کردم....
صد بار قسم خوردم برم دیگه بر نگردم...
ولی مگه میشه؟نمیشه....(اینا میگن ما از خاکیم...خب باشه!)
ولی اینو بدون تو علت منی..تو خاکمی....
واسه تو داعم الوضو م....تو نمازمی.....
واسه توعه این پر پر زدن(ایهام:سختی کشیدن و پرواز کردن)
ببخش اگه یه روز جنازمو واست آوردن.....
 

No_name

New Member
ارسال ها
144
لایک ها
141
امتیاز
0
پاسخ : دلنوشته ها

يادمه موقعي كه سوم راهنمايي بودم (اون موقع هنو دبيرستان و راهنمايي رو از هم جدا نكرده بودن !)
يكي از رفيقام كه پيش بود (و منم كلا تو كلاس پيشي ها ول بودم :4:) سر بحثي
هركي ارزوهاشو مي گفت ، نوبت رسيد به يه نفر كه حتي تا اون روز نمي دونستم كه مال مدِ ماست ..
سكوت كرده بود، يه سكوت مطلق..
ما هم كه شر گفتيم داداش بگو ديه ..! تعارف نكن ما از خودتيم ، بگو ما هم پايه ايم (لعنت بر منحرفان :4:)
كه گفت :" ارزو دارم يه روز صبح كه از خواب پا ميشم از شدت سردرد ببرنتم دكتر و بعد بم بگن تومور مغزي داري و فقط و فقط
هفت روز وقت داري ..!" :13:
ما كه اون موقع گفتيم خدا شفات بده، چه مرگته بشين زندگيتو من ديه رواني :4:
اما حالا..
من..
دوس دارم حسِ اون يه هفته رو بچشم..
انحراف زاويه ديدم به زندگي از اوني كه الان هسو ببينم ..
حدس مي زنم يه چيز فوق توپي باس باشه.. چيزي كه داره مغزمو ي خوره :4:
 
ارسال ها
1,240
لایک ها
2,256
امتیاز
0
پاسخ : دلنوشته ها

قسم به همه اون چیزایی که نداشتم.....

قسم به مهر مادری....
قسم به یار یا یاوری....
قسم به نعمت های اون خدایی که بین ما میکنه داوری....
 
آخرین ویرایش توسط مدیر
بالا