روایت منظوم

ارسال ها
2,157
لایک ها
3,082
امتیاز
113
#21
پاسخ : روایت منظوم

روزی حکیمی به استادیوم رفتندی میان داماشیان!
ناگهان بادی حولناک وزیدن گرفتندی و تمام داماشیان را بردندی اما انزلی چیان بر جاهای خود ماندندی!
انزلی چیان از این اتفاق مسرور شدندی و نزد شیخ برفتندی و علت را پرسیدندی.
شیخ نیش خندی زهر دار زدندی و گفتندی گمشوید از جلوی چشمانم نادانان بی عقل!
انزلی چیان همی تعجب کردندی و شیخ به آن ها فرمود:
علت این حادثه این بود که شما سوراخید و باد از میانتان می گذرد!!!!!!!!!!!
و انزلی چیان همی موی بکندی و فریاد زنان و نعره کنان دور شدند!
زنده باد داماش:168:
در این شعر میتواستندی به جای داماش از پرسپولیس استفاده کردندی و بر جای ملوانان از استقلال بهره بردندی!

و تو مجاز استفاده کردندی و این از عجایب روزگار هستندی!
 

Al!R3ZA

Well-Known Member
ارسال ها
1,903
لایک ها
3,166
امتیاز
113
#22
پاسخ : روایت منظوم

من اون جا شون که قرمز کردم نفهمیدم چی میگه میشه یکی ترجمه کنه؟

---- دو نوشته به هم متصل شده است ----

روزی شیخ چک میل همی کرد و به انگشت تدبیر اینترها همی زد و لکن صفحات یکی زپس دیگری رمیدند و به چنگ نامدند. شیخ را گفتند یا شیخ : فلسفه ی سرعت قلیل اینترنت چیست ؟

فرمود : اینترنت سگی است هار ! وگر سرعتش از حد برون شود بدود و پاچه مردم همی گیرد.

و مریدان نعره زدند و بر هوش شیخ احسنت همی گفتند.

---- دو نوشته به هم متصل شده است ----

روزی شیخ ز آسمان صدایی شنید بس هولناک.

مریدی را ندا در داد که این چه صدا بود ؟

مرید گفت : یا شیخ طیاره روسی است که در آسمان ذکر خدا همی گوید.

شیخ فرمود : نیک است ، لکن ترسم که این ذکر به سجود افتد.

و مریدان نعره ها زدند و همی گریستند.
میبینم که من نبودمو نتیجه گیری کردید کلی !
نتیجه گیریا اختصاصاً مال منه کسی حق نداره دیگه نتیجه گیری کنه :212:
نتیجه 1 :
اینترنت پر سرعت برای مردم ما به مانند سگیست که پاچه آنهارا جر میدهد !
نتیجه 2 :
همیشه سجده خوب نیست !
گاهی به رکوع و قنوت باید بسنده کرد :4:

---- دو نوشته به هم متصل شده است ----



اگه با 20 تا تپق باشه هم مشکلی نیست!!!

اینم یکی دیگه:

روزی چند نفر تصمیم به کوه نوردی گرفتند.یکی از این افراد لکنت زبان داشت و از ابتدای مسیر میگفت : چا...چا...چا... تا

اینکه نهایتاً به قله رسیدند .یک باره او گفت چادر ها را نیاورده ام!!! افراد بسیار عصبانی شده و همگی تصمیم گرفتند بازگردند و

چادر ها را بیاورند.در راه بازگشت مجدداً او شروع کرد به گفتن شو...شو...شو...تا اینکه به پای کوه رسیدند .ناگهان او

گفت شوخی کردم !!!

نکته:اگه برای آوردن چیزها همه با هم برگردیم باز هم احتمال خطر هست!!!



نتیجه گیری !
با مشت تو دهن فردی که لکنت زبان داره بزنید و کلاً به حرفاش توجه نکنید !
 

amin278

New Member
ارسال ها
236
لایک ها
403
امتیاز
0
#23
پاسخ : روایت منظوم

اثر سم
وقتی كه رسول خدا(ص) وارد مدینه منوّره شدند و پرچم اسلام را بلند كردند، شخصی به نام عبداللّه اُبَی كه یكی از دشمنان سرسخت پیامبر اسلام بود بر آن حضرت حسد بُرد و می خواست حضرت را به قتل برساند. عبداللّه ، حضرت و اصحاب حضرت را به منزلش دعوت كرد و غذای مسمومی را ترتیب داد. جبرئیل به رسول خدا(ص) خبر داد.
همینكه غذا حاضر شد رسول خدا(ص) فرمودند:
یا علی دعای پُرمنفعت را بر این غذا بخوان .
علی (ع) دعا را خواندند.
بِسْمِ اللّهِ الشّافی ، بِسْمِ اللّهِ الْكافی ، بِسْمِ اللّهِ الَّذی لایضُرُّ مَعَ اسْمِهِ شَی ءٌ وَ لا داءٌ فی الاَْرْضِ وَ لا فی السَّماءِ وَ هُوَ السَّمیعُ العَلیمُ.
وقتی دعا خوانده شد همه غذا را خوردند و سیر شدند و ضرری به آنها نرسید با صحت و سلامتی برخواستند و رفتند.
وقتی كه عبداللّه اُبی این صحنه را دید، گمان كرد آشپز فراموش كرده سمّ را داخل غذا كرده باشد، رفت و تمام رفقایش را جمع كرد و از غذا خوردند همه به جهنم رسیدند.


---- دو نوشته به هم متصل شده است ----

مستمند و ثروتمند
رسول اكرم صلی اللّه علیه وآله طبق معمول ، در مجلس خود نشسته بود، یاران گرداگرد حضرتش حلقه زده او را مانند نگین انگشتر در میان گرفته بودند. در این بین یكی از مسلمانان كه مرد فقیر ژنده پوشی بود از در رسید. و طبق سنت اسلامی كه هركس در هر مقامی هست ، همین كه وارد مجلسی می شود باید ببیند هر كجا جای خالی هست همانجا بنشیند و یك نقطه مخصوص را به عنوان اینكه شاءن من چنین اقتضا می كند در نظر نگیرد آن مرد به اطراف متوجه شد، در نقطه ای جایی خالی یافت ، رفت و آنجا نشست . از قضا پهلوی مرد متعین و ثروتمندی قرار گرفت . مرد ثروتمند جامه های خود را جمع كرد و خودش را به كناری كشید، رسول اكرم كه مراقب رفتار او بود به او رو كرد و گفت :ترسیدی كه چیزی از فقر او به تو بچسبد؟!. نه یا رسول اللّه !
ترسیدی كه چیزی از ثروت تو به او سرایت كند؟. نه یا رسول اللّه ! ترسیدی كه جامه هایت كثیف و آلوده شود؟. نه یا رسول اللّه ! پس چرا پهلو تهی كردی و خودت را به كناری كشیدی ؟. اعتراف می كنم كه اشتباهی مرتكب شدم و خطا كردم . اكنون به جبران این خطا و به كفاره این گناه حاضرم نیمی از دارایی خودم را به این برادر مسلمان خود كه در باره اش مرتكب اشتباهی شدم ببخشم ؟ مرد ژنده پوش : ولی من حاضر نیستم بپذیرم . جمعیت : چرا؟!
چون می ترسم روزی مرا هم غرور بگیرد و با یك برادر مسلمان خود آنچنان رفتاری بكنم كه امروز این شخص با من كرد.
 

Al!R3ZA

Well-Known Member
ارسال ها
1,903
لایک ها
3,166
امتیاز
113
#24
پاسخ : روایت منظوم

اثر سم
وقتی كه رسول خدا(ص) وارد مدینه منوّره شدند و پرچم اسلام را بلند كردند، شخصی به نام عبداللّه اُبَی كه یكی از دشمنان سرسخت پیامبر اسلام بود بر آن حضرت حسد بُرد و می خواست حضرت را به قتل برساند. عبداللّه ، حضرت و اصحاب حضرت را به منزلش دعوت كرد و غذای مسمومی را ترتیب داد. جبرئیل به رسول خدا(ص) خبر داد.
همینكه غذا حاضر شد رسول خدا(ص) فرمودند:
یا علی دعای پُرمنفعت را بر این غذا بخوان .
علی (ع) دعا را خواندند.
بِسْمِ اللّهِ الشّافی ، بِسْمِ اللّهِ الْكافی ، بِسْمِ اللّهِ الَّذی لایضُرُّ مَعَ اسْمِهِ شَی ءٌ وَ لا داءٌ فی الاَْرْضِ وَ لا فی السَّماءِ وَ هُوَ السَّمیعُ العَلیمُ.
وقتی دعا خوانده شد همه غذا را خوردند و سیر شدند و ضرری به آنها نرسید با صحت و سلامتی برخواستند و رفتند.
وقتی كه عبداللّه اُبی این صحنه را دید، گمان كرد آشپز فراموش كرده سمّ را داخل غذا كرده باشد، رفت و تمام رفقایش را جمع كرد و از غذا خوردند همه به جهنم رسیدند.


---- دو نوشته به هم متصل شده است ----

مستمند و ثروتمند
رسول اكرم صلی اللّه علیه وآله طبق معمول ، در مجلس خود نشسته بود، یاران گرداگرد حضرتش حلقه زده او را مانند نگین انگشتر در میان گرفته بودند. در این بین یكی از مسلمانان كه مرد فقیر ژنده پوشی بود از در رسید. و طبق سنت اسلامی كه هركس در هر مقامی هست ، همین كه وارد مجلسی می شود باید ببیند هر كجا جای خالی هست همانجا بنشیند و یك نقطه مخصوص را به عنوان اینكه شاءن من چنین اقتضا می كند در نظر نگیرد آن مرد به اطراف متوجه شد، در نقطه ای جایی خالی یافت ، رفت و آنجا نشست . از قضا پهلوی مرد متعین و ثروتمندی قرار گرفت . مرد ثروتمند جامه های خود را جمع كرد و خودش را به كناری كشید، رسول اكرم كه مراقب رفتار او بود به او رو كرد و گفت :ترسیدی كه چیزی از فقر او به تو بچسبد؟!. نه یا رسول اللّه !
ترسیدی كه چیزی از ثروت تو به او سرایت كند؟. نه یا رسول اللّه ! ترسیدی كه جامه هایت كثیف و آلوده شود؟. نه یا رسول اللّه ! پس چرا پهلو تهی كردی و خودت را به كناری كشیدی ؟. اعتراف می كنم كه اشتباهی مرتكب شدم و خطا كردم . اكنون به جبران این خطا و به كفاره این گناه حاضرم نیمی از دارایی خودم را به این برادر مسلمان خود كه در باره اش مرتكب اشتباهی شدم ببخشم ؟ مرد ژنده پوش : ولی من حاضر نیستم بپذیرم . جمعیت : چرا؟!
چون می ترسم روزی مرا هم غرور بگیرد و با یك برادر مسلمان خود آنچنان رفتاری بكنم كه امروز این شخص با من كرد.
داستان اول :
نتیجه 1 : قبل از خوردن هرچیز ، حداقل یه بسم الله بگیم :)
نتیجه 2 : با پیامبر جماعت در نیوفتید :4: اونا خودشون استادن :4:
داستان دوم :
نتیجه 1: وارد جایی شدید بچسبید پیش یه آدم مایه دار بشینید ! البته اگه چیزی داد قبول کنید :4:
نتیجه 2 : نذارید هیچ وقت غرور بگیرتتون :)
 

amin278

New Member
ارسال ها
236
لایک ها
403
امتیاز
0
#25
پاسخ : روایت منظوم

مردی متوجه شد که گوش همسرش سنگین شده، به نظرش رسید که همسرش باید سمعک بگذارد ولى نمی‌دانست این موضوع را چگونه با او درمیان بگذارد. بدین خاطر، نزد دکتر خانوادگی‌شان رفت و مشکل را با او درمیان گذاشت.

دکتر گفت براى این که بتوانى دقیق‌تر به من بگویى که میزان ناشنوایى همسرت چقدر است آزمایش ساده‌اى وجود دارد. این کار را انجام بده و جوابش را به من بگو:


ابتدا در فاصله ۴ مترى او بایست و با صداى معمولى مطلبى را به او بگو. اگر نشنید همین کار را در فاصله ٣ مترى تکرار کن. بعد در ٢ مترى و به همین ترتیب تا بالاخره جواب دهد.

آن شب، همسر آن مرد در آشپزخانه سرگرم تهیه شام بود و خودِ او در اتاق تلویزیون نشسته بود. مرد به خودش گفت الان فاصله ما حدود ۴ متر است. بگذار امتحان کنم. سپس با صداى معمولى از همسرش پرسید: خانم شام چى داریم؟ جوابى نشنید.

بعد بلند شد و یک متر جلوتر به سمت آشپزخانه رفت و دوباره پرسید: خانم شام چى داریم؟ باز هم پاسخى نیامد.

باز هم جلوتر رفت و از وسط هال که تقریباً ٢ متر با آشپزخانه و همسرش فاصله داشت گفت: خانم شام چى داریم؟ باز هم جوابى نشنید.

باز هم جلوتر رفت و به در آشپزخانه رسید. سؤالش راتکرار کرد و باز هم جوابى نیامد.

این بار جلوتر رفت و درست از پشت سر همسرش گفت:

خانم شام چى داریم؟

زنش گفت: مگه کرى؟ براى پنجمین بار میگم: خوراک مرغ!

نتیجه اخلاقی:
مشکل ممکن است آن طور که ما همیشه فکر می‌کنیم در دیگران نباشد و شاید در خود ما باشد.

.
 

Al!R3ZA

Well-Known Member
ارسال ها
1,903
لایک ها
3,166
امتیاز
113
#26
پاسخ : روایت منظوم

مردی متوجه شد که گوش همسرش سنگین شده، به نظرش رسید که همسرش باید سمعک بگذارد ولى نمی‌دانست این موضوع را چگونه با او درمیان بگذارد. بدین خاطر، نزد دکتر خانوادگی‌شان رفت و مشکل را با او درمیان گذاشت.

دکتر گفت براى این که بتوانى دقیق‌تر به من بگویى که میزان ناشنوایى همسرت چقدر است آزمایش ساده‌اى وجود دارد. این کار را انجام بده و جوابش را به من بگو:


ابتدا در فاصله ۴ مترى او بایست و با صداى معمولى مطلبى را به او بگو. اگر نشنید همین کار را در فاصله ٣ مترى تکرار کن. بعد در ٢ مترى و به همین ترتیب تا بالاخره جواب دهد.

آن شب، همسر آن مرد در آشپزخانه سرگرم تهیه شام بود و خودِ او در اتاق تلویزیون نشسته بود. مرد به خودش گفت الان فاصله ما حدود ۴ متر است. بگذار امتحان کنم. سپس با صداى معمولى از همسرش پرسید: خانم شام چى داریم؟ جوابى نشنید.

بعد بلند شد و یک متر جلوتر به سمت آشپزخانه رفت و دوباره پرسید: خانم شام چى داریم؟ باز هم پاسخى نیامد.

باز هم جلوتر رفت و از وسط هال که تقریباً ٢ متر با آشپزخانه و همسرش فاصله داشت گفت: خانم شام چى داریم؟ باز هم جوابى نشنید.

باز هم جلوتر رفت و به در آشپزخانه رسید. سؤالش راتکرار کرد و باز هم جوابى نیامد.

این بار جلوتر رفت و درست از پشت سر همسرش گفت:

خانم شام چى داریم؟

زنش گفت: مگه کرى؟ براى پنجمین بار میگم: خوراک مرغ!

نتیجه اخلاقی:
مشکل ممکن است آن طور که ما همیشه فکر می‌کنیم در دیگران نباشد و شاید در خود ما باشد.

.
آقا نتیجه گیری رو بذارید برای من !
نتیجه میگیریم که آقا مشکل از خودته چرا میندازی تقصیر دیگرون؟ بخوابونم دهنت؟
:157:
 
بالا