پاسخ : روز متن!
با همه ی نفسهایم دویدم و قلبم از جیبم افتاد...ته مقصد,دستهایم توی جیبم خالی بود!!انگار این/همه ها/ قلبهایشان یک روز از جیبشان افتاده, وقتی با همه نفسهایشان میدویدند و وقتی, همه ته مقصدی هستیم که قلبها از دور نگاهمان میکنند...ته این همه دویدنهایمان/ ندیدن هایی بود که ثانیه ها را خفه کرد...به صدای بوق ماشین ها و چراغ قرمزهایی که خاطراتمان را ورق زدند و همان هایی که با دستهای خالی جای خالی دلمان را پر میکردند چه ساده از کنارمان رفتند...این همه سفید تکه تکه ی خیابان و حرفهایی که زیر پاها لگدمال شدند پاییز میخندد به این همه سردی...آخر پنجره ای که ماه از آن می افتاد و هوای دودآلود و دیوارای خسته کتابم را باد ورق می زد و من پی دل همه ها بودم...!!!