شعر های زیبا

saba75

New Member
ارسال ها
459
لایک ها
1,143
امتیاز
0
#21
پاسخ : شعر های زیبا

سلام بچه ها! شعر زیر شعری بدون نقطه در وصف پیامبر(ص) هستش. (لطفا بخونید):115::115:




محمود مسلم ملائک امار مطاع در ممالک
هم سالک و هم سلوک و مسلوک
او مالک و ماسواه مملوک
هر حکم که داد هر دل آگاه
سر لوحه حکم اسم الله
اسمی که در او دوای هر درد
اسمی که روای مرئه و مرد
اسمی که مراد آدم آمد
اسمی که سرود عالم آمد
سوداگر اگر در او دل آسود
سودا همه سود دارد و سود
مر همدم کردگار عالم
کی هول و هراس دارد و همّ
دل در حرم مطهر او
گل گردد و هم معطّر او
هر دل که ولای وصل دارد
همواره هوای وصل دارد
موسی که هوای طور دارد
کی دل سر وصل حور دارد
ای وای مر آدم هوس را
دل داده کام سگ مگس را
در وصل صمد رسد رصدگر
در اسم احد رود سراسر
درگاه سحر مراد سالک
دادار دهد علی مسالک
لوح دل آملی اوّاه
دارد صور ملائک الله



:53::53::53::53::53::53:

 

Al!R3ZA

Well-Known Member
ارسال ها
1,903
لایک ها
3,166
امتیاز
113
#22
پاسخ : شعر های زیبا

خیزید و خز آرید که هنگام خزان است
باد خنک از جانب خوارزم وزان است

آن برگ رزان بین که بر آن شاخ رزان است
گویی به مثل پیرهن رنگ رزان است

دهقان به تعجب سر انگشت گزان است
کاندر چمن و باغ نه گل ماند و نه گلنار

دهقان به سحرگاهان کز خانه بیاید
نه هیچ بیارامد و نه هیچ بپاید

نزدیک رز آید در رز را بگشاید
تا دختر رز را چه به کارست و چه شاید

یک دختر دوشیزه بدو رخ ننماید
الا همه آبستن و الا همه بیمار

دهقان چو درآید و فراوان نگردشان
تیغی بکشد تیز و گلو باز بردشان

وانگه به تبنگوی کش اندر سپردشان
ورزانکه نگنجند بدو درفشردشان

بر پشت نهدشان و سوی خانه بردشان
وز پشت فرو گیرد و برهم نهد انبار

آنگه به یکی چرخشت اندر فکندشان
بر پشت لگد بیست هزاران بزندشان

رگها ببردشان ستخوانها شکندشان
پشت و سر و پهلوی به هم درشکندشان

از بند شبانروزی بیرون نهلدشان
تا خون برود از تنشان پاک به یکبار

آنگاه بیارد رگشان و ستخوانشان
جایی فکند دور و نگردد نگرانشان

خونشان همه بردارد و بردارد جانشان
وندر فکند باز به زندان گرانشان

سه ماه شمرده نبرد نام و نشانشان
داند که بدان خون نبود مرد گرفتار

یک روز سبک خیزد شاد و خوش و خندان
پیش آید و بردارد مهر از در زندان

چون در نگرد باز به زندانی و زندان
صد شمع و چراغ اوفتدش بر لب و دندان

گل بیند چندان و سمن بیند چندان
چندانکه به گلزار ندیده است و سمن زار




سروده : منوچهری دامغانی
 

BIOSAM

New Member
ارسال ها
304
لایک ها
804
امتیاز
0
#23
پاسخ : شعر های زیبا

سلام به همه(حتی شما دوست عزیز!!)

شعری آشنا از استاد شهریار...

آمدی جانم به قربانت ولی حالا چرا ؟
بی وفا، بی وفا حالا که من افتاده ام از پا چرا ؟

نوشدارویی و بعد از مرگ سهراب آمدی
سنگدل این زودتر می خواستی حالا چرا ؟

عمر ما ار مهلت امروز و فردای تو نیست
من که یک امروز مهمان توام فردا چرا ؟

نازنینا ما به ناز تو جوانی داده ایم
دیگر اکنون با جوانان نازکن با ما چرا ؟

وه که با این عمر های کوته بی اعتبار
این همه غافل شدن از چون منی شیدا چرا ؟

آسمان چون جمع مشتاقان ، پریشان می کند
درشگفتم من نمی پاشد ز هم دنیا چرا ؟

شهریارا بی حبیب خود نمی کردی سفر
راه عشق است این یکی بی مونس و تنها چرا ؟

بی مونس و تنها چرا ؟
تنها چرا ؟ حالا چرا؟




ضمنا این شعر با صدای سالار عقیلی هم خونده شده که بسی زیباست!!
 

math7

New Member
ارسال ها
299
لایک ها
586
امتیاز
0
#24
پاسخ : شعر های زیبا

سلام معنی ی شعر چینی قدیمی رو مینویسم
شكست يك فرصت است.
اگر ديگري را مقصر بداني،
پاياني براي مقصر دانستن ديگران وجود نخواهد داشت.
فرزانه به وظايفش عمل مي كندو اشتباهاتش را اصلاح مي نمايد.
او آن چه ضروري است را به انجام مي رساندو از ديگران چيزي طلب نمي كند.
 
آخرین ویرایش توسط مدیر

Al!R3ZA

Well-Known Member
ارسال ها
1,903
لایک ها
3,166
امتیاز
113
#25
پاسخ : شعر های زیبا

کاش می شد که کسی می آمد
این دل خسته ی ما را می برد
چشم ما را می شست
راز لبخند به لب می آموخت
کاش می شد دل دیوار پر از پنجره بود
و قفس ها همه خالی بودند
آسمان آبی بود
و نسیم روی آرامش اندیشه ی ما می رقصید
کاش می شد که غم و دلتنگی
راه این خانه ی ما گم می کرد
و دل از هر چه سیاهی ست رها می کردیم
و سکوت جای خود را به هم آوائی ما می بخشید
و کمی مهربان تر بودیم
کاش می شد دشنام، جای خود را به سلامی می داد
گل لبخند به مهمانی لب می بردیم
بذر امید به دشت دل هم
کسی از جنس محبت غزلی را می خواند
و به یلدای زمستانی و تنهائی هم
یک بغل عاطفه گرم به مهمانی دل می بردیم
کاش می فهمیدیم
قدر این لحظه که در دوری هم می راندیم
کاش می دانستیم راز این رود حیات
که به سرچشمه نمی گردد باز
کاش می شد مزه خوبی را
می چشاندیم به کام دلمان
کاش ما تجربه ای می کردیم
شستن اشک از چشم
بردن غم از دل
همدلی کردن را
کاش می شد که کسی می آمد
باور تیره ی ما را می شست
و به ما می فهماند
دل ما منزل تاریکی نیست
اخم بر چهره بسی نازیباست
بهترین واژه همان لبخند است
که ز لبهای همه دور شده ست
کاش می شد که به انگشت نخی می بستیم
تا فراموش نگردد که هنوز انسانیم
قبل از آنی که کسی سر برسد
ما نگاهی به دل خسته ی خود می کردیم
شاید این قفل به دست خود ما باز شود
پیش از آنی که به پیمانه ی دل باده کنند
همگی زنگ پیمانه ی دل می شستیم
کاش در باور هر روزه مان
جای تردید نمایان می شد
و سوالی که چرا سنگ شدیم
و چرا خاطر دریایی مان خشکیده ست؟
کاش می شد که شعار
جای خود را به شعوری می داد
تا چراغی گردد دست اندیشه مان
کاش می شد که کمی آینه پیدا می شد
تا ببینیم در آن صورت خسته این انسان را
شبح تار امانت داران
کاش پیدا می شد
دست گرمی که تکانی بدهد
تا که بیدار شود، خاطر آن پیمان
و کسی می آمد و به ما می فهماند
از خدا دور شدیم
کاشکی ، واژه درد آور این دوران است
کاشکی ، جامه مندرس امیدی است
که تن حسرت خود پوشاندیم
کاش می شد که کمی
لااقل ، قدر وزن پر یک شاپرکی
ما ، مسلمان بودیم ...

شعر از : کیوان شاهبداغی​

 

H sahar H

New Member
ارسال ها
212
لایک ها
457
امتیاز
0
#26
پاسخ : شعر های زیبا


از تو ای عشق در این دل چه شرر ها دارم............
یادگار تو چه شبها چه سحر ها دارم

با تو ای راهزن دل چه سفر ها دارم ...........گرچه از خود خبرم نیست خبر ها دارم

تو مرا واله و اشفته و رسوا کردی..............تو مرا غافل از اندیشه ی فردا کردی

گرچه ای عشق! شکایت ز تو چندان دارم.............که به عمری نتوانم همه را بشمارم

گرچه از نرگس او ساخته ای بیمارم................گرچه ز آن زلف.گره ها زده ای در کارم

باز هم گرم از این اتش جانسوز تو ام...............سر خوش از آه و غم و درد شب و روز تو ام

باز اگر بوی مئی هست ز میخانه ی توست ..............باز اگر آب حیاتی است ز پیمانه ی توست

باز اگر راحت جانی بود افسانه ی توست ...............باز هم عقل کسی راست که دیوانه ی توست

شکوه بیجاست مرا کشتی و جانم دادی............... آنچه از بخت طمع داشتم آنم دادی

من ندیدم سخنی خوشتر از افسانه ی تو .................عاقلان بیهده خندند به دیوانه ی تو

نقد جان گرچه بود قسمت پیمانه ی تو...............آه از آن.که نشد مست ز میخانه ی تو

کاش دائم دل ما از تو بلرزد ای عشق!آ................ن دلی کز تو نلرزد به چه ارزد ای عشق؟

شعر از: ( عماد خراسانی)
 
آخرین ویرایش توسط مدیر

Hosein.D

New Member
ارسال ها
662
لایک ها
862
امتیاز
0
#27
پاسخ : شعر های زیبا

من را به غیر عشق به نامی صدا نکن
غم را دوباره وارد این ماجرا نکن
بیهوده پشت پا به غزلهای من نزن
با خاطرات خوب من اینگونه تا نکن
موهایت را ببند دلم را تکان نده
در من دوباره فتنه و بلوا به پا نکن
من در کنار توام اگر چشم وا کنی
خود را اسیر پیچ و خم جاده ها نکن
بگذار شهر سرخوش زیبائیت شود
تنها به وصف آینه ها اکتفا نکن
امشب برای ماندنمان استخاره کن
اما به آیه های بدش اعتنا نکن....
 

ahmadi

New Member
ارسال ها
757
لایک ها
2,532
امتیاز
0
#28
پاسخ : شعر های زیبا

*منظورت از کنایه زدن چیست خوب من؟

*گاهی کمی ملاحظه بد نیست خوب من

*حالا که بند بند وجودم بند توست

*دیگر نمیشود به روی ... ایست خوب من

*یک بیت طعم رفتن و یک بیت عطر راه

*قصدت از این مشاعره ها چیست خوب من؟

*دارد به سر هوای شکستن؛سبوی بغض

*این زخم ها بهانه ی خوبی ست خوب من

*گفتی که سخت بر سر این عهد مانده ای

*پس اینکه ساده میشکند کیست خوب من؟

*بی شک نمی دهد به تو آموزگار عشق

*در امتحان مهر و وفا بیست خوب من

* با من بمان...بدون تو هرگز نمی شود

*حتی برای ثانیه ای زیست خوب من.....

((محمد عابدینی))‏
 

saba75

New Member
ارسال ها
459
لایک ها
1,143
امتیاز
0
#29
پاسخ : شعر های زیبا

[COLOR=#0000][/COLOR]
نمی دانم پس از مرگم چه خواهد شد؟
نمی خواهم بدانم کوزه گر از خاک اندامم چه خواهد ساخت؟
ولی بسیار مشتاقم،
که از خاک گلویم سوتکی سازد.
گلویم سوتکی باشد به دست کودکی گستاخ و بازیگوش
و او یکریز و پی در پی،
دَم گرم خوشش را بر گلویم سخت بفشارد،
و خوابِ خفتگان خفته را آشفته تر سازد.
بدین سان بشکند در من،
سکوت مرگبارم را.

دکتر شریعتی:53:
 
ارسال ها
55
لایک ها
40
امتیاز
0
#30
پاسخ : شعر های زیبا

[h=2]باز باران بی ترانه[/h]باز باران بی ترانه
باز باران با تمام بی کسی‌های شبانه
می‌خورد بر مرد تنها
می‌چکد بر فرش خانه
باز می‌آید صدای چک چک غم
باز ماتم

من به پشت شیشه تنهایی افتاده
نمی‌دانم، نمی‌فهمم
کجای قطره‌های بی کسی زیباست؟

نمی‌فهمم، چرا مردم نمی‌فهمند
که آن کودک که زیر ضربه شلاق باران سخت می‌لرزد
کجای ذلتش زیباست؟
نمی‌فهمم

کجای اشک یک بابا
که سقفی از گل و آهن به زور چکمه باران
به روی همسر و پروانه‌های مرده‌اش آرام باریده
کجایش بوی عشق و عاشقی دارد؟
نمی‌دانم

نمی‌دانم چرا مردم نمی‌دانند
که باران عشق تنها نیست
صدای ممتدش در امتداد رنج این دل‌هاست
کجای مرگ ما زیباست؟
نمی‌فهمم

یاد آرم روز باران را
یاد آرم مادرم در کنج باران مُرد
کودکی ده ساله بودم
می‌دویدم زیر باران، از برای نان

مادرم افتاد
مادرم در کوچه‌های پست شهر آرام جان می‌داد
فقط من بودم و باران و گل‌های خیابان بود
نمی‌دانم
کجای این لجن زیباست؟





باز باران
بی ترانه
گریه های بی بهانه
می خورد بر سقف قلبم
باورت شاید نباشد
خسته است این قلب تنگم ..
 
ارسال ها
442
لایک ها
571
امتیاز
93
#31
پاسخ : شعر های زیبا

خانه دوست كجاست؟
در فلق بود كه پرسيد سوار
آسمان مكثی كرد
رهگذر شاخه نوری كه به لب داشت
به تاريکی شبها بخشيد و به انگشت
نشان داد سپيداری و گفت
نرسيده به درخت
كوچه باغی است كه از خواب خدا
سبزتر است
و در آن عشق به اندازه پرهای صداقت آبی است
ميروی تا ته آن كوچه
كه از پشت بلوغ سر به در می آرد
پس به سمت گل تنهايی می پيچی
دو قدم مانده به گل
پای فواره جاويد اساطير زمين می مانی
و تو را ترسی شفاف فرا می گيرد
كودكی می بينی
رفته از كاج بلندی بالا
جوجه بر می دارد از لانه نور
و از او می پرسی
خانه دوست كجاست؟
سهراب سپهری
 

Ayhani

New Member
ارسال ها
6
لایک ها
0
امتیاز
1
#32
بلبلی بی‌دل نوایی می‌زند
بادپیمایی هوایی می‌زند

کس نمی‌بینم ز بیرون سرای
و اندرونم مرحبایی می‌زند

آتشی دارم که می‌سوزد وجود
چون بر او باد صبایی می‌زند

گر چه دریا را نمی‌بیند کنار
غرقه حالی دست و پایی می‌زند

فتنه‌ای بر بام باشد تا یکی
سر به دیوار سرایی می‌زند

آشنایان را جراحت مرهمست
زان که شمشیر آشنایی می‌زند

حیف باشد دست او در خون من
پادشاهی با گدایی می‌زند

بنده‌ام گر بی گناهی می‌کشد
راضیم گر بی خطایی می‌زند

شکر نعمت می‌کنم گر خلعتی
می‌فرستد یا قفایی می‌زند

ناپسندیده‌ست پیش اهل رای
هر که بعد از عشق رایی می‌زند

محتسب گو چنگ میخواران بسوز
مطرب ما خوش به تایی می‌زند
 
بالا