قبولیا قول بدین

[artemishia]

هه هه ممنون از لطفه بی مضایقتون در حقه من!...بابا فداکار!...
نه من امروزم دیروزم پریروزم همدان بودم دنباله کارام...
میگن الویت به اوناس بعد جانبازا بعد ایثارگرا!...
امروز اینقد عصبانی بودم گفتم باشه خانومه محترم من تا با شناسنامه ی همسر شهید بودنم برنگشتم دیگه نمیام ...
خودشونم خنده شون گرفته بود بوخودا!...
ولی گفتن برید چهارم بیائید شاید فرجی شد خوابگاهی در خارج از دانشگا بهتون دادیم!...موندیم تا پس فردا!...

 

[kquran]

واقعا بی مضایقه استاااااااااا
حتما باید رسما خ و ا س ت گ ا ر ی کنم ؟!
با زبون خوش میگم بیاین همین جا همسر شهید شین...زود برین دیگه...اه
(خواندن این پست به افراد غیر دانشجو توصیه نمی شود)

 

[Rostami]

واقعا بی مضایقه استاااااااااا
حتما باید رسما خ و ا س ت گ ا ر ی کنم ؟!
با زبون خوش میگم بیاین همین جا همسر شهید شین...زود برین دیگه...اه
(خواندن این پست به افراد غیر دانشجو توصیه نمی شود)

محمد جان فکر کنم این بحث یکم زیادی انحرافیه!!نیست....؟ :wink:

 

[mjbbaha]

محمد مهدی میخواد 2 تا نقش رو ایفا کنه اینجاکه میشه 2تا سهمیه)!!!
1- ایثارگر(میخواد ایثار کنه و به خاطر خوابگاه شیوا خانم شهید بشه!!)
2- شهید
!!
(خواندن این پست به افراد غیر دانشجو توصیه نمی شود)

 

[Rostami]

من که قولم و دادم قبلا ولی تا چند ساعت دیگه باید راهی شم و برم امیدوارم فرصت بکنم به قولم هم فکر کنم! 8O
التماس دعا

 

[kquran]

فکر کن محمد جان ... قبول دارم پستم یه خرده زیاد انحرافی بود...واسه همین تصمیم گرفتم یه تاپیک جدید بزنم :lol: (شین واو خ ی)
محتاجیم به شما محمد رستمی عزیز...
دیروزم زنگیدم بهت گوشی رو نورداشتی!

 

[pirate17]

:roll: :roll: :roll: :roll: :roll: :roll: :roll:
8O :evil: :evil: :evil: :evil: :evil: :evil: :evil: :evil:
:? :? :? :? :? :?
:idea: :idea:


از شماها بعیده!!می دونم همتون شوخید ولی افراط و تفریط هر دو بدن!!
به اسم تاپیک نگاه کنین و بعد به پستاتون!به لوگوی سایتم فک کنین!
می دونم کوچیک ترم نباید دخالت کنم ولی..... :idea:

 

[artemishia]

من اگه اشتباهی کردم از همه تون عذر میخوام قصدمون فقط شوخی بود!...
گفتیم بذا میریم یه خاطره ای ازخودمون به جا بذاریم!...
تموم شد باور کنیــــــــد!... من دارم میرم خیالتون تخت...حلالمون کنید!...
همگی موفق باشید خدانگهدار!....

 

[mshf]

شیوا تو که چیزی نگفتی.گفتی؟

 

[shayan.motmaen]

من خوابگاهه زنجانم!آره خیلی خوبه!الان پای کامپیوترشم!!واقعا خوبه!فقط غذاااا!هی ی ی !کافور و ....آره دیگه :?

 

[mjbbaha]

دوست منم خوابگاه زنجانه
رشتش مکانیکه
م.س

 

[pozitrone]

سلام بچه ها.من اعلام موجودیت می کنم و به شما خبر می دهم که زنده ام.
من الان با سه تا پزشکی با رتبه 13 و 15 و 25 هم اتاقم که اونقدر درس میخونن منو کچل کردن!
خوابگاهمون افتضاحه!
حداقل شرایط رو هم نداره!
چون هنوز کوی نیستیم!
یه ساختمون خریدن کردنش خوابگاه

راستی رفتم با رستگار رحمانی هم رفیق شدم!


راستی محمد مهدی مثل اینکه دانشگاه روت تاثیر گذاشته ها!!!
به هر حال گفته باشم اگه دیدی تو یه شب تاریک یه ماشین با سرعت بهت نزدیک شد بدون من رانندش نبودم!

 

[mshf]

ببخشید منحرف میشم اما دیروز چه خبر بود دانشگاهتون؟اگه یه کم به شلوغی هاتون دامن بزنید به ارزوتون میرسید
دانشگاه تعطیل میشه

 

[hcaebbb]

lotfan bahse siasi nakonin

 

[mshf]

من که حرف از سیاست نزدم شلوغی ممکنه به خاطر صف نانوایی باشه به خاطر گرفتن غذا باشه به خاطر فوت کسی باشه به خاطر یه مقاله جالب باشه به خاطر اومدن دکتر سمیع باشه به خاطر برنده شدن کسی در یک لاتاری باشه اصلا به من چه هی حرف میذارن تو دهن ادم سایه خانم نشدا میخوای کار بدی دستم

 

[hcaebbb]

man be khatere bardashte galatam ozr mikham merzad khanom
etefagan daneshgah emrooz do safe kheili kheili tavil dasht avali safe ketabe doktor shahshahani dovomi safe ghaza! :wink:

 

[artadokht]

من الان فهمیدم که اینجا قول ندادم!
ولی خب...من چه قول بدم چه قول ندم...چه پست بزنم چه نزنم، طبق عادت همیشگی، هر وقت میام ، اولین سایتی که باز می کنم ، irysc ست !! حتی قبل از aut و سایر سایت های مهم دیگه!!...

 

[mshf]

بله سایه خانم شنیدم این 2 صف خیلی طولانی را

 

[mjbbaha]

بله محمد قلی زاده با مهرداد خوشرو و علیرضا حسینی و یکی دیگه که نمیدونم کیه؟ هم اتاقه و طبق اخبار رسیده علیرضا حسینی از همون روز اول و مهرداد خوشرو از پریروز شروع کردن به درس خوندن
بابا ول کنین دیگه!!! مگه رفتین دانشگاه که درس بخونین؟!!

 

[kquran]

دانشگاه جایی است برای فرار از همه عقده های درس خونی در ایام کنکور(که من اصلا نخوندم) بعد اینا وایسیدن دارن درس می خونن؟!
من دانشگاه به شدت روم تاثیر گذاشته!
دیروز معارفمون بود...اینقدر شر و ور گفتم که شب که اومدم خونه حالم داشت به هم می خورد!