این متن را از کتاب سینوهه پزشک مخصوص فرعون انتشارات زرین آورده ام
آن را بخوانید و با معیارهای جهان کنونی مطابقت دهید.
سینوهه پزشکی بوددر1350 سال قبل از میلاد مسیح. در آن زمان آموزه ها هر چند علمی، دستخوش عقاید خرافی بود.
آن را بخوانید و با نظام آموزشی کنونی ما مقایسه کنید.
ببینید آیا فرقی دارند؟ سیستم آموزشی 1350 سال قبل از میلاد مسیح با سیستم آموزشی سال2009 میلادی
«وقتی من در دارلحیات بودم، به این حقیقت پی بردم که مساله استعداد در تربیت پزشک بسیار اهمیت دارد.
من متوجه شدم آن قدر که استعداد، در تربیت پزشک بسیار اهمیت دارد؛ تحصیلات دارای اهمیت نیست.
زیرا اگر محصل دارای استعداد نباشد؛ دارلحیات که بزرگترین مدرسه طب جهان است، نمی تواند او را یک طبیب واقعی کند.
کسی که وارد دارالحیات می شود باید عاشق طب باشد و حاضر شود که در راه این علم همه چیز خود را فدا کند و در درجه ی اول؛ باید استراحت خویش را فدانماید....
.... درحالی که من جهت فرا گرفتن فنون طب زیر دست اطبای سلطنتی، بیماران غیر قابل علاج را معالجه می کردم ناگهان اعجازی بر من ظاهر شد، و در روح من این فکر بوجود آمد: ( برای چه؟)...
...یکروز از یکی از اطبای سلطنتی پرسیدم برای چه وقتی تار عنکبوت و کفک را روی زخم می گذاریم معالجه می شود؟ و در جواب من گفت برای این که در کتاب چنین نوشته اند و رسم این طور بوده است!!!
در کتاب اجازه داده شده بود شخصی که کارد سنگی یا فلزی را به کار می برد در بدن انسان مبادرت به182 عمل جراحی نماید.
طرز هر یک از 182 عمل در کتاب ذکر شده بود و وقتی من پرسیدم که برای چه نمی توان 183 عمل کرد به من جواب دادند که کتاب این طور نوشته و رسم چنین است و باید از رسوم و آن چه در کتاب نوشته شده پیروی کرد.
اشخاصی بودند که لاغر می شدند و صورتشان سفید می گردید ولی اطبا نمی توانستند که مرض آن ها را کشف کنند.
ولی در کتاب نوشته شده بود که این گونه اشخاص بدون هیچ بیماری لاغر می شوند و رنگشان سفید می شود باید کبد جانوران را بدون این که طبخ نمایند بخورند.
وقتی از اطبای سلطنتی پرسیدم برای چه این ها که کبد خام می خورند فربه می شوند و سفیدی صورت آن ها از بین می رود می گفتند برای این که در کتاب نوشته شده.
من متوجه شدم که سوالات من سبب گردیده که شاگردان و استادان طوری دیگر به من نظر می اندازند و مثل این که در صحت عقل من تردید دارند یا این که من احمق هستم و راجع به مسائل بدیهی توضیح می خواهم....
...معلمین دارلحیات و شاگردان آن جا از این کنجکاوی به شدت متنفر شدند و من در سال سوم تحصیل فهمیدم که نباید ایراد بگیرم و هر آن چه می گویند بی چون و چرا بپذیرم.
ولی گفتم که دانایی مثل تیزاب است و قلب انسان را می خورد و مرد دانا نمی تواند مثل دیگران نادان شود و خود را به حماقت بزند.
کسی که بذاقه احمق است از نادانی خود رنج نمی برد
ولی آن کس که حقیقتی را دریافته نمی تواند خود را همرنگ احمق ها نماید.
وقتی من می دیدم اطبایی که شهرت آن ها در جهان پیچیده؛ آن قدر شعور ندارند که بفهمند برای چه یک دوا را تجویز می کنند و فقط می گویند در کتاب چنین نوشته، نمی توانستم خودداری و سکوت کنم.
نتیجه کنجکاوی و ایراد گیری من این شد که در دارالحیات مانع ترقی من شدند و نگذاشتند که من وارد مراحل بعدی تحصیلات خود بشوم...
...خوشبختانه در تمام مدتی که من به حکم اطبای سلطنتی عقب افتاده بودم اسمی از (آمون) نبردم و فقط از سایرین پرسیدم برای چه؟
چون اگر نامی از آمون می بردم و می گفتم که آمون نفهمیده بود و چون خود بی اطلاع بوده، دیگران را دچار اشتباه کرده مرا از دارالحیات بیرون می نمودند و دیگر نمی توانستم تحصیل کنم
لیکن اطبای سلطنتی برای اخراج من از مدرسه طب دستاویز نداشتند و به همین اکتفا می کردند که مانع ترقی من در مراحل تحصیل شوند....» بقیه ماجرا را در کتاب سینوهه بخوانید.
دیگر چیزی نمی نویسم. فعلا مقایسه و نتیجه گیری را می گذارم به عهده خودتان.
ولی گمان می کنم بسیاری از شما با مشکلات دوره نوجوانی سینوهه آشنایید
و حتما خاطره ای از این مشکلات در ذهنتان وجود دارد. :wink:
آن را بخوانید و با معیارهای جهان کنونی مطابقت دهید.
سینوهه پزشکی بوددر1350 سال قبل از میلاد مسیح. در آن زمان آموزه ها هر چند علمی، دستخوش عقاید خرافی بود.
آن را بخوانید و با نظام آموزشی کنونی ما مقایسه کنید.
ببینید آیا فرقی دارند؟ سیستم آموزشی 1350 سال قبل از میلاد مسیح با سیستم آموزشی سال2009 میلادی
«وقتی من در دارلحیات بودم، به این حقیقت پی بردم که مساله استعداد در تربیت پزشک بسیار اهمیت دارد.
من متوجه شدم آن قدر که استعداد، در تربیت پزشک بسیار اهمیت دارد؛ تحصیلات دارای اهمیت نیست.
زیرا اگر محصل دارای استعداد نباشد؛ دارلحیات که بزرگترین مدرسه طب جهان است، نمی تواند او را یک طبیب واقعی کند.
کسی که وارد دارالحیات می شود باید عاشق طب باشد و حاضر شود که در راه این علم همه چیز خود را فدا کند و در درجه ی اول؛ باید استراحت خویش را فدانماید....
.... درحالی که من جهت فرا گرفتن فنون طب زیر دست اطبای سلطنتی، بیماران غیر قابل علاج را معالجه می کردم ناگهان اعجازی بر من ظاهر شد، و در روح من این فکر بوجود آمد: ( برای چه؟)...
...یکروز از یکی از اطبای سلطنتی پرسیدم برای چه وقتی تار عنکبوت و کفک را روی زخم می گذاریم معالجه می شود؟ و در جواب من گفت برای این که در کتاب چنین نوشته اند و رسم این طور بوده است!!!
در کتاب اجازه داده شده بود شخصی که کارد سنگی یا فلزی را به کار می برد در بدن انسان مبادرت به182 عمل جراحی نماید.
طرز هر یک از 182 عمل در کتاب ذکر شده بود و وقتی من پرسیدم که برای چه نمی توان 183 عمل کرد به من جواب دادند که کتاب این طور نوشته و رسم چنین است و باید از رسوم و آن چه در کتاب نوشته شده پیروی کرد.
اشخاصی بودند که لاغر می شدند و صورتشان سفید می گردید ولی اطبا نمی توانستند که مرض آن ها را کشف کنند.
ولی در کتاب نوشته شده بود که این گونه اشخاص بدون هیچ بیماری لاغر می شوند و رنگشان سفید می شود باید کبد جانوران را بدون این که طبخ نمایند بخورند.
وقتی از اطبای سلطنتی پرسیدم برای چه این ها که کبد خام می خورند فربه می شوند و سفیدی صورت آن ها از بین می رود می گفتند برای این که در کتاب نوشته شده.
من متوجه شدم که سوالات من سبب گردیده که شاگردان و استادان طوری دیگر به من نظر می اندازند و مثل این که در صحت عقل من تردید دارند یا این که من احمق هستم و راجع به مسائل بدیهی توضیح می خواهم....
...معلمین دارلحیات و شاگردان آن جا از این کنجکاوی به شدت متنفر شدند و من در سال سوم تحصیل فهمیدم که نباید ایراد بگیرم و هر آن چه می گویند بی چون و چرا بپذیرم.
ولی گفتم که دانایی مثل تیزاب است و قلب انسان را می خورد و مرد دانا نمی تواند مثل دیگران نادان شود و خود را به حماقت بزند.
کسی که بذاقه احمق است از نادانی خود رنج نمی برد
ولی آن کس که حقیقتی را دریافته نمی تواند خود را همرنگ احمق ها نماید.
وقتی من می دیدم اطبایی که شهرت آن ها در جهان پیچیده؛ آن قدر شعور ندارند که بفهمند برای چه یک دوا را تجویز می کنند و فقط می گویند در کتاب چنین نوشته، نمی توانستم خودداری و سکوت کنم.
نتیجه کنجکاوی و ایراد گیری من این شد که در دارالحیات مانع ترقی من شدند و نگذاشتند که من وارد مراحل بعدی تحصیلات خود بشوم...
...خوشبختانه در تمام مدتی که من به حکم اطبای سلطنتی عقب افتاده بودم اسمی از (آمون) نبردم و فقط از سایرین پرسیدم برای چه؟
چون اگر نامی از آمون می بردم و می گفتم که آمون نفهمیده بود و چون خود بی اطلاع بوده، دیگران را دچار اشتباه کرده مرا از دارالحیات بیرون می نمودند و دیگر نمی توانستم تحصیل کنم
لیکن اطبای سلطنتی برای اخراج من از مدرسه طب دستاویز نداشتند و به همین اکتفا می کردند که مانع ترقی من در مراحل تحصیل شوند....» بقیه ماجرا را در کتاب سینوهه بخوانید.
دیگر چیزی نمی نویسم. فعلا مقایسه و نتیجه گیری را می گذارم به عهده خودتان.
ولی گمان می کنم بسیاری از شما با مشکلات دوره نوجوانی سینوهه آشنایید
و حتما خاطره ای از این مشکلات در ذهنتان وجود دارد. :wink: