pozitrone گفت
زندگی خیلی تلخه...خیلی...
ولی این خود ما بودیم که در ازل وقتی خدا می خواست ما رو خلق کنه خودمون گفتیم ما رو خلق کن...فقط الان یادمون نمیاد...شایدم یامون میاد...
وفتی خدا از ما پرسید آیا من پروردگار شما نیستم؟همه گفتیم بلی...
به دوستان توصیه میکنم در این زمینه کتاب هبوط دکتر شریعتی رو بخونن...
خدا ما رو خلق کرد چون باید ما رو خلق می کرد...چون اگه خلق نمی کرد خدا نبود...
خدا یعنی به خود آ...یعنی خود آگاهی...
ولی اگه الان به روز ازل برگردم و بدونم که زندگی دنیا این شکلیه اصلا نمی خوام که خلق شم...
ما همیشه فکر میکنیم اون ور چه خبره...ولی بعد که میریم اونجا حسابی پشیمون و سرخورده می شیم...
هر آدمی خودش باید خداشو بشناسه...
خداتونو بشناسین...نه اون خدایی که بهتون میگن خداست...شاید اون خدا نیست...
ولی این خود ما بودیم که در ازل وقتی خدا می خواست ما رو خلق کنه خودمون گفتیم ما رو خلق کن...فقط الان یادمون نمیاد...شایدم یامون میاد...
وفتی خدا از ما پرسید آیا من پروردگار شما نیستم؟همه گفتیم بلی...
به دوستان توصیه میکنم در این زمینه کتاب هبوط دکتر شریعتی رو بخونن...
خدا ما رو خلق کرد چون باید ما رو خلق می کرد...چون اگه خلق نمی کرد خدا نبود...
خدا یعنی به خود آ...یعنی خود آگاهی...
ولی اگه الان به روز ازل برگردم و بدونم که زندگی دنیا این شکلیه اصلا نمی خوام که خلق شم...
ما همیشه فکر میکنیم اون ور چه خبره...ولی بعد که میریم اونجا حسابی پشیمون و سرخورده می شیم...
هر آدمی خودش باید خداشو بشناسه...
خداتونو بشناسین...نه اون خدایی که بهتون میگن خداست...شاید اون خدا نیست...
آدم تا وقتی بهش فکر نمی کنه و خدا رو از رو این می شناسه که از بچگی بهش گفتن یه خدایی هست که بالاسرته!، چون واقعا نمی فهمه، حتی می ترسه که بهش فکر کنه! به این که با فکر کردن فقط به اینجا می رسه که از خودش بپرسه خدا چه طور بوجود اومده و آخر به جایی برسه که از خودش بپرسه آیا واقعا خدایی هست؟! من خودم تا اون موقع که هنوز بچه بودم و فکر می کردم خدا هم مثل مادست و پا و... داره ولی بهم می گفتن خدا خیییییییییلی بزرگه بزرگتر از1000تا خونه، بزرگتر از همه ی آسمون، اون موقع با خودم فکر می کردم و دلم قرص بود که یکی هست که خییییییییلی بزرگه می تونه منو ببینه و همیشه کمکم باشه و با این فکرا از هیچی نمی ترسیدم و تنها چیزی که از اسم خدا به ذهنم می یومد و بهش فکر می کردم این بود که خدا یکیه که قدرتش بیشتر از همه چیزه و مهربونه، ولی وقتی یه کم بزرگتر شدم و به جایی رسیدم که فکرم رفت سمت این موضوع که آخه واقعا خدا چه طوریه؟ اون موقع بود که دیگه نه میتونستم خدارو مثل بچگیام تصور کنم و باهاش حرف بزنم نه می تونستم واقعیتو درک کنم! به خاطر همین همیشه از اینکه واقعا به خدا فکر کنم می ترسیدم
اگه بدونی ذات خدا همونیه که وجودت ذره ای از اونه می فهمی! می فهمی که خدا کیه، تو کی هستی ، و برای چی خلق شدی!!!
ببخشید من دوباره جوگیر شدم ولی وقتی بحث این چیزا می شه دوس دارم چیزایی که خودم می دونم رو بقیه هم بدونن تا شاید برای عده ای که هنوز تو این موضوع که مهم ترین مسئله ایه که هر انسانی باید بهش فکر کنه و درکش کنه تردید دارن بتونه گوشه ای فقط ذره ای از جواب سوالاشون باشه! من همیشه میگم کسانی که خدارو باور ندارن یا در تردیدن یا انکارش می کنن فقط به خاطراینه که تا حالا منطقی بهش فکر نکردن! اگه حرف قرآن و یا آدمای دیگه روباور ندارن و نمی تونن قبول کنن خودشون بهش فکر کنن و برن دنبالش!! مطمئن باشن که خدا خودش جوابشونو می ده تا با منطق درک کنن!
سردردتون ندم ولی توی کتاب انرژی برتر ذهن تالیف محمدرضا زیدی یام که کتابیست کاملا علمی و از رو قوانین فیزیک صحبت می کنه چند صفحه ای رو مییارم که هم مطلب جالبی هست و هم شاید به این نتیجه برسید که ما چه طوری بوجود اومدیم و وقتی می گیم وجودمون از خداست پس چه طور مادیت پیدا کردیم؟ توصیه می کنم اگه حوصله ی منطق زیاد رو ندارید فقط جاهای بولدشو بخونید اگر نه که همشو می خونید دیگه
[center:cac18d009f]
وجود شما علاوه بر انرژی هایی که اغلب از طریق سوخت و ساز مواد به دست می آید مملو از انرژی های نهفته است که
قابلیت تبدیل به هر نوع انرژی را دارند. انرژی های نهفته در وجود انسان به دو طریق ویژه می تواند جریان داشته باشد و همه ی انرژی های
موجود در کلیه سلول ها و بافت ها را به هم پیوند دهد:
روش اول سکون فکری است که در طی آن انسان به خلاء ذهنی می رسد و روش دوم بدن دینامیکی-موجی است که در این حالت اعضای بدن
دارای حرکت های آرام و موج گونه استو در هر دو روش ذهن انسان انرژی ویژهای را در بدن به جریان می اندازد و تمامی سلول های بدن از نظر انرژی بهتعادل می رسند.
سکوت یکی از خاصیت های بنیادی جهان آفرینش است. بدون سکوت هیچ رویدادی به وقوع نمی پیوندد و هیچ ماده یا موجی به وجود نمی آیدولی شدت سکوت برای هر فضایی متفاوت است، برای یک انسان سکوت مرحله ای است که بدون حضور امواجی باشد که فرکانس آنها در محدوده ی شنوایی انسان قراردارد و رسیدن به این محدوده بخش عظیمی از آرامش را برای شما مهیا می سازد.هرقدر که موج های صوتی در یک فضا کمتر حضور داشته باشد، آن فضا به سکوت شدیدتری فرو می رود.
(با کاهش دادن انرژی هایی که امواج صوتی با خود حمل می کنند در فضای پیرامون خود از انرژی های مخصوص و سازنده ای برخوردار خواهیم بود)
شدیدترین حالت سکوت همان خلاء محض است که در آن هیچ ماده یا موجی نمی تواند حضور داشته باشد. این فضا مملو ازانرژی مخصوص آفرینش است؛
هر پدیده، ماده و موج از آن زاده می شود و این انرژی در حیطه قدرت خداوند است و می تواند در دسترس انسان قرار گیرد.سکوت محض را هیچ کس نمی تواند ایجادکند زیرا این انرژی بزرگ تنها از منبع قدرتمند و بی نهایت آفرینش به وجودمی آید ولی می توان به آن دسترسی پیدا کرد
(همین که می گن مثلا با نماز خوندن به خدا بپیوندید، درواقع با نماز خوندن اگه با حضور دل و یاد خدا باشه می شه به خدا یعنی انرژی لایزال و بی کران هستی و آگاهی برتر پیوست، همینه که می گن نماز دلهارو آرامش می ده! پیوستن به زیبایی ها و انرژی رها و بی کران جز آرامش می تونه برا انسان داشته باشه؟!)
این مصلب بعدی هم جالبه:
کتاب های مقدس و آسمانی را بخوانید وجمله های آن را تکرار کنید در آن حال شما با موجی مواجه هستید که ازپیشگاه عظیم انرژی بی نهایت برخواسته است؛ در کلمات آسمانی انرژی های بزرگی نهفته است؛ برای آزاد کردن این انرژی های بزرگ باید روی آنها تمرکزکرده و مدام تکرار کنید.
[/center:cac18d009f]