مدیر مدرسه ی ما که معرف حضورتون هس.همونکه عین دیو پشتمونه و حمایتمون میکنه.
جاتون خالی امروز یک برنامه ای داشتیم بیا ببین:
زنگ آخره ما هم فیزیک داریم داریم رو یه مسئله با معلمون بحث میکنیم.
در کلاس بازه.یکم اون طرف تر دفتر مدیرمون واقع شده.چند روزیه این مدیر ما به خاطر پیداشدن موبایل چند نفر عصاب مصاب نداره
همین طور که ما داریم تبادل نظر میکنیم این مدیر خان وجان یه چند باری از جلوی کلاس سوم ریاضی رد میشه.ولی درشون بسته س چیزی معلوم نیس
ما که همچنان مشغولیم میشنویم که مدیر توسالن خطاب به خدمتکار میگه:برو فلانی رو از کلاس 3C1صدا کن بیاد.
تا اینجاش هیشکی حواسش نیست.این فلانی بیچاره میاد بیرون تقریبا یه دو سه قدم اون طرفتر از کلاس ماتو سالن حرف میزنن.
باز همه چی نرماله .تا اینکه در یک لحظه صدای لطیف مدیرمون بلند میشه.کلا صداها کلا یکم میره بالا.
حالا این مدیره هی میگه این کارو کردی اون بد بخت میگه نکردم.هی مدیر میگه دروغ نگو هی اون انکار میکنه(چندتا فشم میده که سانسور کردم)
تا اینجاش باز خیلی کسی توجه نمیکنه.تا اینکه صدایی میاد این طوری:دوف.
حالا این دوف چی بود ما هنوز نمی دونیم که میبینیم این بدبختو مشاورمون داره میکشه اینور تااز مدیر جداش کنه.این بنده خدا بازوشو با دست دیگه گرفته
تو بغل مشاور داره هی قسم میخوره کار من نبود
.حالا اون دوف چی بود.؟
هااااا اونم صدای مشت مدیر لطیفمون بود به اون بیچاره.
اااا چی شد چرا تصویر قطع شد.
هیچی دیگه معلممون اجازه نداد بقیه ی مستندو ببینیم .در کلاسمونو بست
آخه بالا 80سال بود.
چند دقیقه بعد زنگ میخوره همه ریختیم بیرون.
میبینیم معاون از این طرف مشاور از از اون طرف معاون پرورشی از چپ مسئول خوابگاها از راست بدبخت دختره رو دور کردن دارن باز جویی میکنن.
یه معلمم داره تو اتاق مدیرو آروم میکنه.
ماکه نفهمیدیم قضیه چیه آخه زنگ آخر بود داشتیم میرفتیم ولی حتما ربطی به موبایلو این جور چیزا داشت.
اما نکته ی اخلاقی که این قضیه برا همه ما داشت این بود که با مدیر عزیز تر از جان حتی اگه بگه ماست رنگش سیاهه مخالفت نکن.
چرا که تازگی ها دست بزن هم دارن.
شاید ربطی نداشت ولی خواستم بگم ما همه جوره حمایت میشیم
دعا کنین تو ای دو سال مونده شهید نشیم