خب از اونجايي كه من سابقه ي درازي در خاطره نويسي دارم من شروع ميكنم
البته خنده دار نيست ولي از هيچي بهتره
قضيه بر ميگرده به روزي داشتيم از اردو مشهد برميگشتيم به تهران.تو قطار بوديم كه مسئول گروهمون اومد . همه ي بچه هاي ميم شيمي نفت را تو يه واگن جمع كرد و شروع كرد به توضيح دادن در مورد شركت بريتيش پتروليوم.
گفت وزارت نفت با همكاري شركت bp يه اردو برگذار ميكنه تو كانادا . گفت اين اردو فقط براي بچه هاي ميم شيمي نفت 89 شريف است و به همه يه فرم داد و گفت اين فرمو پر كنيد اگه بتونيد از اين فرم قبول بشيد و مصاحبه را هم با خوبي پشت سر بگذاريد براي اردو مي برنتون.
ما هم شور و ذوق فراوان فرم ها را گرفتيم و شروع كرديم به پر كردن!!تنها قسمتي از فرم كه ميدونستيم قسمت نام و نام خانوادگي اش بود و بقيه سوال ها را بلد نبوديم ( سوال ها در مورد بازار جهاني نفت و خليج مكزيك و تاريخچه نفت بود )يكي زنگ ميزد به عموش كه تو شركت نفت بود مي پرسيد اون يكي ميزنگيد به رفيقش كه دايي اش تو شركت گاز مي پرسيد سوال ها را!! يكي ديگه از بچه ها تو اون شرايط تو قطار وصل شد به اينترنت و از تو اينترنت شروع كرد به سرچ كردن جواب سوال ها !! ( بنده خودم نيز به بابام زنگيدم
)
يكي با ناراحتي يكي هم با شور و ذوق !!!
همه برگه ها را داديم و خوشحال و ناراحت !!!!
بعدش من همين جور اين قضيه را به هركي ميرسيدم ميگفتم و تو خيالم فكر ميكردم عجب دانشگاه باحالي قبول شديم ميخوان از همون اول بفرستنمون اردوهاي خارج كشور!!!
دو هفته اي گذشت و ما همچنان خوشحال بوديم كه يكي از بچه ها كه با اينترنت گوشيش تو قطار دنبال جواب سوال ها ميگشت را ديدم و ازش پرسيدم اين فرم ها كي جواب هايش مياد؟؟؟
زد زير خنده گفت پسر تو هنوز تو فكر اون فرم ها هستي؟؟!!
گفتم آره چطور مگه؟؟
گفت سركاري بودن اونها!
ديدم همچين هم بد نميگه!!آخه نصف بچه ها تو اردو نبودن چطور همچين موضوع مهمي را بدون حضور اونها مطرح ميكنند!!!
البته از سركاري بودن اين موضوع به هيچكس نگفتم!!ناسلامتي كلي باهاش كلاس گذاشته بودم!!!
يه جا ديگه هم سركار رفتيم تو جشن دانشكده اي بود. كه چند روز بعد از ورودمون به دانشگاه بود و اوضاع دانشگاه اطلاعي نداشتيم و تا يه حدودي از حراست به شدت ميترسيديم و فك ميكرديم تو دانشگاه افراد لباس شخصي زيادن..........
اين داستان ادامه دارد
البته خنده دار نيست ولي از هيچي بهتره
قضيه بر ميگرده به روزي داشتيم از اردو مشهد برميگشتيم به تهران.تو قطار بوديم كه مسئول گروهمون اومد . همه ي بچه هاي ميم شيمي نفت را تو يه واگن جمع كرد و شروع كرد به توضيح دادن در مورد شركت بريتيش پتروليوم.
گفت وزارت نفت با همكاري شركت bp يه اردو برگذار ميكنه تو كانادا . گفت اين اردو فقط براي بچه هاي ميم شيمي نفت 89 شريف است و به همه يه فرم داد و گفت اين فرمو پر كنيد اگه بتونيد از اين فرم قبول بشيد و مصاحبه را هم با خوبي پشت سر بگذاريد براي اردو مي برنتون.
ما هم شور و ذوق فراوان فرم ها را گرفتيم و شروع كرديم به پر كردن!!تنها قسمتي از فرم كه ميدونستيم قسمت نام و نام خانوادگي اش بود و بقيه سوال ها را بلد نبوديم ( سوال ها در مورد بازار جهاني نفت و خليج مكزيك و تاريخچه نفت بود )يكي زنگ ميزد به عموش كه تو شركت نفت بود مي پرسيد اون يكي ميزنگيد به رفيقش كه دايي اش تو شركت گاز مي پرسيد سوال ها را!! يكي ديگه از بچه ها تو اون شرايط تو قطار وصل شد به اينترنت و از تو اينترنت شروع كرد به سرچ كردن جواب سوال ها !! ( بنده خودم نيز به بابام زنگيدم
يكي با ناراحتي يكي هم با شور و ذوق !!!
همه برگه ها را داديم و خوشحال و ناراحت !!!!
بعدش من همين جور اين قضيه را به هركي ميرسيدم ميگفتم و تو خيالم فكر ميكردم عجب دانشگاه باحالي قبول شديم ميخوان از همون اول بفرستنمون اردوهاي خارج كشور!!!
دو هفته اي گذشت و ما همچنان خوشحال بوديم كه يكي از بچه ها كه با اينترنت گوشيش تو قطار دنبال جواب سوال ها ميگشت را ديدم و ازش پرسيدم اين فرم ها كي جواب هايش مياد؟؟؟
زد زير خنده گفت پسر تو هنوز تو فكر اون فرم ها هستي؟؟!!
گفتم آره چطور مگه؟؟
گفت سركاري بودن اونها!
ديدم همچين هم بد نميگه!!آخه نصف بچه ها تو اردو نبودن چطور همچين موضوع مهمي را بدون حضور اونها مطرح ميكنند!!!
البته از سركاري بودن اين موضوع به هيچكس نگفتم!!ناسلامتي كلي باهاش كلاس گذاشته بودم!!!
يه جا ديگه هم سركار رفتيم تو جشن دانشكده اي بود. كه چند روز بعد از ورودمون به دانشگاه بود و اوضاع دانشگاه اطلاعي نداشتيم و تا يه حدودي از حراست به شدت ميترسيديم و فك ميكرديم تو دانشگاه افراد لباس شخصي زيادن..........
اين داستان ادامه دارد