یادبادآن روزگاران....

gh_moradi

New Member
ارسال ها
193
لایک ها
183
امتیاز
0
#41
پاسخ : یادبادآن روزگاران....

یادش بخیر بچه ک بودم
عاشق این بودم ک کلاف کاموارو کلن وا کنم،بعد ک کلی بهم ریخته شد اتاقمو همه جارو کاموا فراگرفت،حالا شروع کنم ب جمع کردنش.باید ی جوری جمعش میکردم ک گره نخوره(این قانون بازیم بود:دی)باید اینم بگم ک این قانون رو همیشه زیر پا میزاشتم:4:
مامانم همیشه اعصابش خورد میشد از این کارم،ن نخی میزاشتم بمونه ن کاموایی:)))
خیلی حال میداد.ی جورایی خودمو سرکار میزاشتم :)4:)با این بازی ک حوصلم تنهایی سر نره.
 

ahmadi

New Member
ارسال ها
757
لایک ها
2,532
امتیاز
0
#42
پاسخ : یادبادآن روزگاران....

یادش بخیربچه که بودیم؛یه باررفتم خونه خاله م؛مادرم باخاله م بودمدرسه؛بعدش پسرخاله دخترخاله م ک یه ۱۰-۱۲سالی ازم بزرگتربودن بهم گفتن مامانت رفته توی توپ؛بعدش همش توپ رومیزدن زمین؛شوت میکردن؛من هم همش گریه میکردم میگفتم:مادررررر.....‏(اون موقع به مادرم میگفتم:مادر!)‏
بعدش به زوراززیرپاهاشون توپ روگرفتم بغلش کردم تا آروم شدم......
#######
یه باردیگه رفتم خونه شون؛نخ دندون روگرفتم گفتم چیه؟
گفتن بخورش؛من هم نخ روگرفتم خوردم(پسرخاله م گفت بخور)بعدش خواهرش اومدگفت چی کارکردی؟
گفتم خوردمش
گفت:ای وای خدامرگم بده؛مرگ موش زده بودن به نخ که موشهابخورن بمیرن
همش میگفتم بریم بیمارستان؛قبول نمیکردن میگفتن توکه داری میمیری دیگه فایده نداره
اینقدرگریه کردم وبه پسرخاله م ک بهم گفت بخورچسبیدم که دلشون سوخت وبهم گفتن که دروغ گفتن
آخرش هم واسه اینکه باورکنم هردوتاشون یه تیکه روبرداشتن وکردن توی دهنشون;)
######
یعنی آدم یه دونه دوست مثه اینهاداشته باشه دشمن میخواد چی کار؟؟؟؟؟؟؟
سکته میدادن من رو......
 

SHAKHMARD

New Member
ارسال ها
223
لایک ها
405
امتیاز
0
#43
پاسخ : یادبادآن روزگاران....

HTML
يادش بخير بچه كه بودم اونقد به مامانم وابسته بودم كه شبا تنها تو اتاقم بند نميشدم به خاطر همين تخت خابمو برام گذاشتن كنار تخت مامانم و من به مامانم ميگفتم كه صورتش بايد به سمت من باشه چون هميشه ميترسيدم يه شب اقا دزده منو ببره و مامانم متوجه نشه و موقعي كه چراغا خاموش ميشد براي اينكه مطمعن بشم روش به سمت منه تا صبح دستمو ميذاشتم رو صورتش! مامانم ميگه هنوز جاي دستاي كوچيكمو حس ميكنه!
 

SHAKHMARD

New Member
ارسال ها
223
لایک ها
405
امتیاز
0
#44
پاسخ : یادبادآن روزگاران....

یادش بخیر بچه (3سال) که بودم اونقد ادم محتاط و ترسویی بودم که مثلن وقتی میخاستم وارد یه جایی بشم اول با پام میزدم روش که ببینم یه وقت ریزش نکنه بعد میرفتم تو!!!!!
 

plunger

New Member
ارسال ها
4
لایک ها
14
امتیاز
0
#45
پاسخ : یادبادآن روزگاران....

یادش بخیر بچه که بودیم دست توی دماغمون می کردیم.بزرگ و بزرگ تر می شد تا اینکه امروز مجبوریم بریم عملش کنیم.:148:
 

ahmadi

New Member
ارسال ها
757
لایک ها
2,532
امتیاز
0
#46
پاسخ : یادبادآن روزگاران....

یادش بخیر بچه که بودم یه بار رفتم مدرسه ی مامانم اینا(مدرسه ای که مامانم توش معلم بود!)
‏(البته همیشه میرفتم!‏:دی!)
از بچه ها ماژیک گرفتم؛بهم گفتن:بلدی اسمت روبنویسی؟
من گفتم:آره
شروع کردم به نوشتن؛به جای اینکه از*ث*‏ شروع کنم از *الف*آخر اسمم شروع کردم(قابل توجه:من راست دستم!)‏
کل کلاس خندیدن!‏
بعد من هم که پررو؛گفتم ئه اشتباه شد
پاک کردم،دوباره نوشتم!‏
حالا به نظرتون چطوری نوشتم؟
برعکس!یعنی انگار اسمم روگذاشته باشی جلوی آینه!(چه پتانسیلی واقعا!)‏
دیگه این بار کلاس منفجر شد
بچه ها دیگه کارشون از میز جوئیدن گذشت و به پنجره جوئیدن کشید
من رو اون وسط تصور کنید!‏
کلا توی افق دنبال هویت واقعیم میگشتم فقط:دی
‏****‏
یه عادت گندی داشتم؛که با این عادت بد مادرم گندیش بیشتر به چشم میومد!‏
مامانم عادت داشت وقتی برگه تصحیح میکرد یا سوال طرح میکرد؛به طور قشنگی من و محمد حسین رو باهمکاری ناجوانمردانه ی پدرم می پیچوند!وعادت بد ترش؛یعنی خیلی بدش این بود که برگه ها رو ببه ترتیب نمره مرتب میکرد!اوف خدا من چقدر از این حرکت معلم ها بیزااااارممممم!‏
مامانم برگه هایی که بیست بودن رو میذاشت رو؛خودکار هم روش!‏
وقتی در اتاق رو باز میکرد؛من و داداشم عین جنگ زده ها حمله میکردیم به اتاق!‏
داداشم مجددا پیچیده میشد و من می موندم یه عالمه برگه!‏
و شروع میکردم به خط خطی کرردنشون
اول هم از برگه های رو شروع میکردم
شما فردائیش رو تصور کن که مادرم برگه ی دانش آموز بیستیش رو میداد دستش!‏
جای سالم نبود رو برگه:دی
‏****
خو یکی نبود بگه مادر من تهش که قراره من گند بزنم؛چرا دو ساعت من رو شکنجه روانی میکنی نمیذاری بیام داخل؟؟؟؟؟؟
ها؟؟؟؟
مشکل از مادرم بود خو!‏
باتشکر:)
 
آخرین ویرایش توسط مدیر

saba75

New Member
ارسال ها
459
لایک ها
1,143
امتیاز
0
#47
پاسخ : یادبادآن روزگاران....

سلام تازه این پستو دیدم:41: عالیه!:124:

یادش بخیر بچه بودم با مامانم میرفتم مدرسش ،بعد داخل کلاسا اونقدر گچ بازی میکردم تا خسته میشدم :4:
 
آخرین ویرایش توسط مدیر

Mohammad Reza

New Member
ارسال ها
299
لایک ها
195
امتیاز
0
#48
پاسخ : یادبادآن روزگاران....

یادش بخیر بچه که بودم بچه بودم بچه بودم دنبال چی می گردی که بقیه اش رامی خونی آخه فقط بچه بودم‏!‏‏!‏‏!‏‏!‏‏!‏‏!‏‏!‏‏!‏
 

ahmadi

New Member
ارسال ها
757
لایک ها
2,532
امتیاز
0
#49
پاسخ : یادبادآن روزگاران....

یادش بخیر بچه که بودم تازه اسمم رو به انگلیسی یاد گرفته بودم(هنوز مدرسه نمیرفتم!)ولی زود یادم میرفت
یه بار پای تلویزیون نشسته بودیم با مامانم؛ازش پرسیدم اسمم چطوری نوشته میشه؛روی میز تلویزیون با انگشت واسم نوشت!که ای کاش نمی نوشت!!!‏
من هم فردائیش نامردی نکردم؛عین شمر افتادم به جون میز تلویزیون ک چوبی بود؛شروع کردم به کنده کاری اسمم تازه یک a هم وسطش جا گذاشتم:دی
مامانم هرگز اون رو ندید،شاید هم دید و به روم نیاورد که استعدادم کور نشه!‏
تا اینکه سوم راهنمائی توی یکی از اسباب کشی ها رفتم بعد ۱۱ سال پیش مامانم اعتراف کردم....
لحظه ی سختی بود:دی
ترس از بخشیده نشدن تمام وجودم رو گرفته بود!‏
نزدیک در بالکن ایستاده بودیم و من هر لحظه آماده ی پرت شدن از طبقه چهارم به پائین و یک سقوط آزاد بودم!‏
ولی....
پس از لحظاتی سکوت....
ناگهان مادرم از خنده منفجر شد
دیگه میز که خوبه؛بالکن رو جوئید....:دی
مامانم خودش پایه تره گویا:دی
باتشکر:)
 
ارسال ها
1,240
لایک ها
2,256
امتیاز
0
#50
پاسخ : یادبادآن روزگاران....

یادش بخیر بچه که بودم موهای زرد و خوشگلی داشتم...تو فامیل از بس خوشگل و بانمک بودم همه عاشقم بودن.....
حالا چی؟؟؟؟؟؟شدیم آدم بده قصه....هرکی مارو میبینه فک میکنه ارث پدری طلب داره ازمون....
دلشون واسمون میسوزه اگر خوبن باهامون....میخوان شکسته نشیم باهامون حرف میزنن حتی....
-------------------------------------
یادش بخیر تمام تفریحم این بود که با ابزار تعمیراتی پدرم بازی کنم:4:ورمیداشتم باهاشون جنگ بازی میکردم:4:(یادش بخیر انبر دست فنی و تیز و بز بود ولی آچار فرانسه شاخ همشون بود:4::78:)
--------------------------------------
یادش بخیر فک میکردم مرگ موش شکلاته که گذاشتن زمین تا داشتم میذاشتم تو دهنم خواهرم نجاتم داد:21:
یادش بخیر دزدکی رفتم پای یخچال و مقداری کره خوردم...:4:نگو کره نبوده و روغن لحیم بوده:21:اونایی که میدونن چیه میفهمن چ حسی داشتم:4:
-------------------------------------
یادش بخیر یه دندون لق داشتم...:4:داشتیم شام میخوردیم...قبل شام دندونه سر جاش بود ولی بعد شام دیگه نبود:4:
-----------------------
یادش بخیر از کودکی متنفر بودم و میگفتم من اگه بزرگ بشم خیلی خوب میشه و با خودم میگفتم هیچوقت پشیمون نمیشم از بزرگ بودن...اما الان حاضرم همه چیو ول کنم هنوزم جای این آدمی که هستم آرمین کوشولوی مو بور دوس داشتنی بشم که همه دوسش داشتن نه ترحم....
---------------------------
یادش بخیر علاقه شدیدی به موی بلندم داشتم روز اول مدرسه کلاس اولم عوضیا منو دس انداختن گفتن برو تو صف دخترا واسا:4: (دختر و پسر قاطی بود)
----------------------
یادش بخیر از بچگی هیز نبودم و الانم نیستم:4:معلم وقتی میخواست منو تنبیه کنه 2 تا دختر کنارم میشوند منم از خجالت سرخ میشدم فشرده میشستم تا بهشون بدنم نخوره!
(هر چند تو تاکسی نشستن الانمم قیقا همینطوره فقط سرخ نمیشم:4:)
------------------------------------------------
یادش بخیر اون بچه خیلی پاک بود...........اما الان چی؟؟؟؟؟؟؟؟؟اون بچه 9 سالش که شد شروع کرد نماز خوندن از 7 سالگی روزه گرفت چون در مورد خدا یه جور دیگه فکر میکرد و یه جور دیگه شد عاقبت....
-------------------------------------------
اون بچه نمیدونست عشق چیه ...............
-------------------------------------------
یادم میاد کودکی نشسته لب حوض و بازی میکرد با انگشتش پی تعقیب ماهی....
زمستون و برف بازیو آدم برفیای بابا.....دستکش هایی که میدوخت مامان تا دور شه از ما سرما....
تو فصل سرما سرماخوردگی دیدار با یه جلاد....جلاد با آمپولش میشد تک راه حل راه
با دختر همسایه و زیر آفتاب قایم موشک بازی....چه بازیا و دغدغه ام بود جمع کردن اسباب بازی
یاد بهار و بازی لی لی وسطی گل کوچیک.....وقتی درخت لخت حیاطمون شکوفه پوشید....
روزای عید و با 7 سین و مهمونی سرگرم....حل پیک و رنگ آمیزی نقاشیای ارژنگ....
خرداد گرم و تابستون و گرماشو امتحانا.....وقتی امتحانا تموم میشد تغییر میکرد دنیا....
وقتی تابستون میومد خیره بود ب یه جا نگاه....وصل دوباره دستگاه و کرایه فیلم sega (یادش بخیر عاشق سگام بودم...)
آب بازی با گرفتن انگشت سر شلنگ و پریدن توی حوض...نشستن کنار باغچه و دردودل با گلای رز.....
دوچرخه های آماده دیرینگ دیرینگ تو کوچه ها....ماه رمضون عشقمون افطار بود و قبلشم که روزه ها.....
یه مامانی وجود داشت خانواده بود دور هم...سر سفره بابابزرگ یه فامیل بودش دست کم....
بهار و تابستون و پاییز فرقی نداشت....دلامون بهاری بود و درخت ده شکوفه داشت
مامانی که منو تو بغلش بغل میکرد خودش که هیچ حالا دیگه عکسی هم ازش نیس.........رفته زیر مقداری گل و خاک و غبار و گرد....
هر چی از عمر میگذره خاطراتم دورتر میشن...انقدر دور میشن تا آدما هم یه خاطره بشن..
چی میشد امروز دیروز میشد من برمیگشتم به قبل؟؟؟؟؟؟؟؟دوباره اون کودک میشدم کنار مادر لب حوض تا عصر....


چــــــــــــــــــــــی میشد اگه میشددددددددددد؟؟؟؟؟؟؟؟؟؟؟؟؟؟؟؟؟؟؟؟؟؟
 
آخرین ویرایش توسط مدیر
ارسال ها
299
لایک ها
195
امتیاز
0
#51
پاسخ : یادبادآن روزگاران....

یادش بخیربچه که بودم از درو دیوار میرفتم بالا؛گرچه هنوز هم شیطونم ونمی تونم یه جاثابت بشینم وخیر سرم المپ بخونم ولی به قول معروفtake it easy
 

Archaeopteryx

New Member
ارسال ها
1,240
لایک ها
2,256
امتیاز
0
#52
پاسخ : یادبادآن روزگاران....

یادته بچه بودی مامان قصــــــــــــه میگفت؟؟؟؟؟ته قصه همیشه آقا گرگه میمــــــــــرد..میگفت خــــــــــــــدا دوستت داره و همیشه باهاته...هرجا مینویسه یه فرشتــــــــــــــه دنبال راته...اما الان مامان رفـــــــته اما گرگــــــــــه اینجاس....خـــــــــــــــــدا دوسمون نداشت؟؟؟؟؟؟؟؟؟؟؟؟؟؟ اهـــــــــــــــــــ تــــــــــف تو این شـــــــــــانس
 

daryab

New Member
ارسال ها
256
لایک ها
163
امتیاز
0
#53
پاسخ : یادبادآن روزگاران....

یادش بخیر بچه که بودم تنها دغدغم این بود که نوک مدادم نشکنه ولی حالا...
یادش بخیر بچه که بودم بدون درس خوندنم زرنگ بودم و مامان بابام قربون صدقم میرفتن ولی حالا درسم میخونما اما...
یادش بخیر که روز شمار عیدا و این حرفا بودمو
هییییییییییی:12:
 

shokoo

New Member
ارسال ها
2
لایک ها
4
امتیاز
0
#54

Helma@

New Member
ارسال ها
8
لایک ها
7
امتیاز
0
#55
پاسخ : یادبادآن روزگاران....

یاد روزهای شیرینم بخیر !!روزهای کودکی یادش بخیر!!یاد رویاهای سبزم زنده باد!!یاد یاران در بهارانم بخیر!!یاد رنگ رنگ هر نقاشی ام... !یاد شادی های زیبایم بخیر!!!یاد هر بار سفر در قصه ها با کلاغ قصه ها یادش بخیر ... :177:
 
ارسال ها
1,240
لایک ها
2,256
امتیاز
0
#56
پاسخ : یادبادآن روزگاران....

یادش بخیر بچه بودم موهام بور بود:23:
الان فر شده حالم ازش بهم میخوره:2::23:
 

aph007

New Member
ارسال ها
9
لایک ها
0
امتیاز
0
#57
پاسخ : یادبادآن روزگاران....

اون روزا با اتفاقات ساده ، خوشحال و شاد بوديم.
 

Error_NM

New Member
ارسال ها
13
لایک ها
4
امتیاز
0
#58
پاسخ : یادبادآن روزگاران....

يادش بخير اون روزا موهاي يه بنده خدايي رو مي كشيديم فقط محض جيغ كشيدنشو ساديسم :4:

يادش بخير اون روزايي رو كه به مامان مون مي گفتيم زيااااااااد بريز بعد مامان مي گفت نمي خوري !
هي ما اصرار ! هي اصرار ! تا اينكه كلافه مي شد نصف ديگو خالي مي كرد مي گفت حالا تو نخوررررررررر !!!!!
ما هم يواشكي زير تحت مون برنجارو مي ريختيم :4:

اصنم مامان نمي فهميد :4:
اصلناااااااا :21:
 
بالا