پاسخ : یادبادآن روزگاران....
یادش بخیر بچه که بودم موهای زرد و خوشگلی داشتم...تو فامیل از بس خوشگل و بانمک بودم همه عاشقم بودن.....
حالا چی؟؟؟؟؟؟شدیم آدم بده قصه....هرکی مارو میبینه فک میکنه ارث پدری طلب داره ازمون....
دلشون واسمون میسوزه اگر خوبن باهامون....میخوان شکسته نشیم باهامون حرف میزنن حتی....
-------------------------------------
یادش بخیر تمام تفریحم این بود که با ابزار تعمیراتی پدرم بازی کنم:4:ورمیداشتم باهاشون جنگ بازی میکردم:4
یادش بخیر انبر دست فنی و تیز و بز بود ولی آچار فرانسه شاخ همشون بود:4::78
--------------------------------------
یادش بخیر فک میکردم مرگ موش شکلاته که گذاشتن زمین تا داشتم میذاشتم تو دهنم خواهرم نجاتم داد:21:
یادش بخیر دزدکی رفتم پای یخچال و مقداری کره خوردم...:4:نگو کره نبوده و روغن لحیم بوده:21:اونایی که میدونن چیه میفهمن چ حسی داشتم:4:
-------------------------------------
یادش بخیر یه دندون لق داشتم...:4:داشتیم شام میخوردیم...قبل شام دندونه سر جاش بود ولی بعد شام دیگه نبود:4:
-----------------------
یادش بخیر از کودکی متنفر بودم و میگفتم من اگه بزرگ بشم خیلی خوب میشه و با خودم میگفتم هیچوقت پشیمون نمیشم از بزرگ بودن...اما الان حاضرم همه چیو ول کنم هنوزم جای این آدمی که هستم آرمین کوشولوی مو بور دوس داشتنی بشم که همه دوسش داشتن نه ترحم....
---------------------------
یادش بخیر علاقه شدیدی به موی بلندم داشتم روز اول مدرسه کلاس اولم عوضیا منو دس انداختن گفتن برو تو صف دخترا واسا:4: (دختر و پسر قاطی بود)
----------------------
یادش بخیر از بچگی هیز نبودم و الانم نیستم:4:معلم وقتی میخواست منو تنبیه کنه 2 تا دختر کنارم میشوند منم از خجالت سرخ میشدم فشرده میشستم تا بهشون بدنم نخوره!
(هر چند تو تاکسی نشستن الانمم قیقا همینطوره فقط سرخ نمیشم:4
------------------------------------------------
یادش بخیر اون بچه خیلی پاک بود...........اما الان چی؟؟؟؟؟؟؟؟؟اون بچه 9 سالش که شد شروع کرد نماز خوندن از 7 سالگی روزه گرفت چون در مورد خدا یه جور دیگه فکر میکرد و یه جور دیگه شد عاقبت....
-------------------------------------------
اون بچه نمیدونست عشق چیه ...............
-------------------------------------------
یادم میاد کودکی نشسته لب حوض و بازی میکرد با انگشتش پی تعقیب ماهی....
زمستون و برف بازیو آدم برفیای بابا.....دستکش هایی که میدوخت مامان تا دور شه از ما سرما....
تو فصل سرما سرماخوردگی دیدار با یه جلاد....جلاد با آمپولش میشد تک راه حل راه
با دختر همسایه و زیر آفتاب قایم موشک بازی....چه بازیا و دغدغه ام بود جمع کردن اسباب بازی
یاد بهار و بازی لی لی وسطی گل کوچیک.....وقتی درخت لخت حیاطمون شکوفه پوشید....
روزای عید و با 7 سین و مهمونی سرگرم....حل پیک و رنگ آمیزی نقاشیای ارژنگ....
خرداد گرم و تابستون و گرماشو امتحانا.....وقتی امتحانا تموم میشد تغییر میکرد دنیا....
وقتی تابستون میومد خیره بود ب یه جا نگاه....وصل دوباره دستگاه و کرایه فیلم sega (یادش بخیر عاشق سگام بودم...)
آب بازی با گرفتن انگشت سر شلنگ و پریدن توی حوض...نشستن کنار باغچه و دردودل با گلای رز.....
دوچرخه های آماده دیرینگ دیرینگ تو کوچه ها....ماه رمضون عشقمون افطار بود و قبلشم که روزه ها.....
یه مامانی وجود داشت خانواده بود دور هم...سر سفره بابابزرگ یه فامیل بودش دست کم....
بهار و تابستون و پاییز فرقی نداشت....دلامون بهاری بود و درخت ده شکوفه داشت
مامانی که منو تو بغلش بغل میکرد خودش که هیچ حالا دیگه عکسی هم ازش نیس.........رفته زیر مقداری گل و خاک و غبار و گرد....
هر چی از عمر میگذره خاطراتم دورتر میشن...انقدر دور میشن تا آدما هم یه خاطره بشن..
چی میشد امروز دیروز میشد من برمیگشتم به قبل؟؟؟؟؟؟؟؟دوباره اون کودک میشدم کنار مادر لب حوض تا عصر....
چــــــــــــــــــــــی میشد اگه میشددددددددددد؟؟؟؟؟؟؟؟؟؟؟؟؟؟؟؟؟؟؟؟؟؟