یادبادآن روزگاران....

reyhane

New Member
ارسال ها
121
لایک ها
76
امتیاز
0
#21
پاسخ : یادبادآن روزگاران....

یادش بخیر اون موقع که بچه بودیم همه چیز یه زنگ و بوی دیگه ای داشت
ادما...حرفا...نوشته ها...همه چیز برامون قشنگ و دوس داشتنی بود
ولی حالا...هی روزگار!!!
 

Afra Kvn

Moderator
ارسال ها
179
لایک ها
195
امتیاز
0
#22
پاسخ : یادبادآن روزگاران....

یادش بخیر بچه که بودیم از روی سادگی از پدر یه قهرمان ساخته بودیم!!!!
الان کجاس؟؟/من که حسش نمیکنم...!!
 

fatemeh22

New Member
ارسال ها
151
لایک ها
250
امتیاز
0
#24
پاسخ : یادبادآن روزگاران....

یادش بخیر بچه که بودیم تو بازیامون سادگیمونو به رخ هم می کشیدیم.......اما الان چی؟!!هر کی هرچی نیرنگ داره میریزه وسط.........
 
ارسال ها
2,157
لایک ها
3,082
امتیاز
113
#25
پاسخ : یادبادآن روزگاران....

یادش بخیر بچه که بودیم از روی سادگی از پدر یه قهرمان ساخته بودیم!!!!
الان کجاس؟؟/من که حسش نمیکنم...!!
منظور جملتونو نمی فهمم !

کدام برداشتم درسته؟!

1. الان فهمیدید پدرا قهرمان نیستن

2. پدر شدید و فهمیدید قهرمان نیستید ( البته شما خانم هستید! )

3. پدر شما حضور نداره( نیست )

4. قهرمانی دیگه وجود نداره

5. کودک نبودید!

6. کودکی شما نیست!

7. کودکی قابل حس نیست!

8. روحیه ی قهرمانی در کسی دیگر پیدا نمی شود!

9. دیگه شما آدم ساده ای نیستید

10. کسی دیگه ساده نیست

11. هیچ کدام و یه چیز دیگه منظورم بود!
 

ahmadi

New Member
ارسال ها
757
لایک ها
2,532
امتیاز
0
#26
پاسخ : یادبادآن روزگاران....

یادش بخیر بچه که بودیم؛ چهاتایی همیشه باهم بودیم؛
به ترتیب سن اینجوری بودیم وهمه مون ازبالایی یه سال کوچیکتر وازپائینی یه سال بزرگتربودیم:
امین(پسرخاله)‏/من/ثمین(خواهر پسرخاله)‏/محمدحسین(داداش)‏
همیشه باهم بودیم؛مخصوصاتابستون ها
همه هم همیشه ماروباهم انتظارداشتن!مثلامیرفتیم یه جایی اگه پسرخاله ودخترخاله م نبودن انگارهیچکدوم نبودیم....
اماحالاچی؟؟؟؟
هیچی.....
بایدخودمون روبکشیم که بتونیم یه عصر؛یه شب؛یه ظهر روباهم بگذرونیم
کافیه یه شب باهم باشیم؛تاصبح علی الطلوع بیداریم وتهش هم ب زورمادرهامون میخوابیم...مثه بچگیمون ک همیشه مامان هامون روخواب میکردیم ومیرفتیم ب آتیش سوزونی توی حیاط بزرگ پدربزرگم....چقدردلم واسه پشت حیاط پدربزرگم ک همیشه یه جای مخوف والبته سکرتی بود که هرکسی جرأت نمیکرد بره اون پشت ورفتن به اونجا نشان شجاعت بود!‏.....
حاضرم خیلی چیزها روبدم وفقط یه روزخوب تابستونی ک لز۹صبح تا۷غروب طول میکشید رودوباره داشته باشم.....
حاضرم خیلی چیزهاروبدم ودرعوض یه روزبرم خونه ی پدربزرگم وببینم هیچکدوممون درس وکلاس وامتحان نداشته باشیم وبتونیم دوباره بچگی کنیم
دوباره جلوی موهای همدیگه روباقیچی کوتاه کنیم
دوباره بریم روی پشت بوم ومحمدحسین باز ازاون بالا دادبزنه بگه:حازآقا(حاج آقا=پدربزرگم)‏
کاش یه روز؛فقط یه روز دوباره بچه میشدیم....
 

sina

New Member
ارسال ها
402
لایک ها
385
امتیاز
0
#27
پاسخ : یادبادآن روزگاران....

یادش بخیر شر بودیم
هر سال چهارشنبه سوری یه جامون سوخته بود
معلما از کلاس اخراجمون می کردن
زنگ خونه مردمو میزدیم
از پنجره سرویس به ملت فحش می دادیم
...
 

platopluto

New Member
ارسال ها
717
لایک ها
1,103
امتیاز
0
#28
پاسخ : یادبادآن روزگاران....

یادش بخیر بچه که بودیم..
کنار حوض خونه بابا بزرگم اینا میشستیم با بابا بزرگم و با یه شونه میافتادم به جون موهای باباییم و هی آب میزدم هی صاف میکردم هی آب میزدم هی صاف میکردم ..:دی
****
یادش بخیر بچه که بودیم توی خونه یه میز داشتیم هی میدوییدم دورش میگفتم : دورا دورا دورا ..
(یعنی چی، اصلا خودمم نمیدونم !)
****
خعلی زیاده یادش بخیر ها ...
کاش باز هم فقط لحظاتی شادی آن زمان فرا بگیرتمان...
 

BIOSAM

New Member
ارسال ها
304
لایک ها
804
امتیاز
0
#29
پاسخ : یادبادآن روزگاران....

بچه که بودم برای خودم همه جا کلبه درست میکردم!!!(رو درخت...رو زمین...رو پشت بوم...)

البته الانم میسازم ولی توش جا نمیشم !!میسازم به بچه های آشنایان اجاره میدم!!
 

shabnam 3

New Member
ارسال ها
469
لایک ها
710
امتیاز
0
#30
پاسخ : یادبادآن روزگاران....

یادش بخیر بچه که بودم داشتم با داداشم از خیابون رد میشدم یهو احساس بزرگی بهم دست داد دستشو ول کردم دویدم تو خیابون یه موتور همچین زد بهم که پرت شدم تو جدول....نامرد فرارم کرد.اما نمیدونم چرا هیچیم نشد.بردنم بیمارستان سرمو پامو باند پیچیدن.مامانم فکر کرد تا یه هفته از جام تکون نخورم.ولی عصرش تا صدا دوستامو تو خیابون شنیدم پریدم بیرون.چیکار کنم.حوصلم سر رفته بود خوب....:(:)

---- دو نوشته به هم متصل شده است ----

بچه که بودم فکر میکردم نماز سه تا سجده داره.هر کس میدید سه تا سجده میرم بهم میخندید.وقتی هم که بهم درستشو میگفتن قبول نمیکردم.نمیدونم چرا فکر میکردم اونا هم سه بار سجده میرن.
تازه موقع نماز خوندنم هنوز خیلی سوره بلد نبودم.همش صلوات میفرستادم.5 سالم بود آخه....پس نخندینا:)
 

Golnaz

New Member
ارسال ها
356
لایک ها
784
امتیاز
0
#31
پاسخ : یادبادآن روزگاران....

یادش بخیر بچه که بودم..........
عشق جوجه رنگی داشتم یعنی میمردم واسش
اما نمیدونم چرا همیشه 2 ساعته میمرد!!!!!!!!!!!!!!!!!!!!!
چرا واقعا!!!!؟؟؟؟؟؟؟!!!!!!
آخه با گواش رنگشون می کنن .

یادش بخیر بچه که بودیم تموم سال رومنتظرشب عاشورابودیم که بریم توی دسته ی عزادارهای امام حسین زنجیربزنیم....
####
یادش بخیربچه که بودیم. ... :(
من که تو بچگی هم نمی تونستم ! ولی خوش به حال شما که می تونستی با این که دختری . :4:


بچه که بودم فکر میکردم نماز سه تا سجده داره.هر کس میدید سه تا سجده میرم بهم میخندید.وقتی هم که بهم درستشو میگفتن قبول نمیکردم.نمیدونم چرا فکر میکردم اونا هم سه بار سجده میرن.
تازه موقع نماز خوندنم هنوز خیلی سوره بلد نبودم.همش صلوات میفرستادم.5 سالم بود آخه....پس نخندینا:)
باز خوبه نماز صبح مسافرت رو یک رکعت نمی خوندین :4:

دوستان یکی ندونه خیال می کنه ما هر کدوم 40 سال رو رد کردیم ! بی خیال ...
 

*biology*

New Member
ارسال ها
155
لایک ها
519
امتیاز
0
#32
پاسخ : یادبادآن روزگاران....

یادش به خیر ، بچه که بودیم تو زیر زمین مامان بزرگم اینا تاب بود همه میخواستن اول سوار بشن.
یکی میگفت از بزرگ به کوچیک، یکی میگفت از کوچیک به بزرگ، منم کاغذ و خودکار میاوردم میگفتم بیاین قرعه کشی کنیم. هیچکس نمیتونست حرفی بزنه.:4:

اینم یکی دیگه ولی جمله اش رو خودم نگفتم از کسی شنیدم:
یادش به خیر ، بچه که بودیم تنها تلخی زنگیمان شربت تبمان بود.
 

platopluto

New Member
ارسال ها
717
لایک ها
1,103
امتیاز
0
#33
پاسخ : یادبادآن روزگاران....

بچه که بودم..
همیشه کادوهای تولد مامانمو ورمیداشتم قایم میکردم یه جا
بعدم یادم میرفت کجا:دی
--
همیشه ام با کیک دوش میگرفتم!:دی
هنوزم این دوشه پابرجاست:دی
 

Dimond96

New Member
ارسال ها
190
لایک ها
373
امتیاز
0
#34
پاسخ : یادبادآن روزگاران....

بچه که بودم قرقره ها رو کادو می کردم هدیه می دادم به مامانم .......!!!!!!
یه بارم شب خواب دیدم تو خیابون گن شدم رفتم پیش آقا پلیسه(جالبی این خواب تو اینه که فضا مثل کارتونا بود!!!!)
 

mohammad1

New Member
ارسال ها
136
لایک ها
114
امتیاز
0
#35
پاسخ : یادبادآن روزگاران....

یادش بخیر بچه که بودیم وقتی میخوردیم زمین مامانم دستم و میگرفت و میگفت : ای زمین بد،پسر من رو ندیدی ....;)
 

gh_moradi

New Member
ارسال ها
193
لایک ها
183
امتیاز
0
#36
پاسخ : یادبادآن روزگاران....

یادش بخیر بچه ک بودم...
چ ساده میخندیدم.
نمیدونم چرا ولی از دوران کودکی ام فقط همین خندیدنه یادمه.
اهان اینم یادم اومد!
با مامان و بابا میرفتم شهربازی و کلی پشمک میخوردم.اما الان ب شدت از پشمک بدم میاد!
 

platopluto

New Member
ارسال ها
717
لایک ها
1,103
امتیاز
0
#37
پاسخ : یادبادآن روزگاران....

یادش بخیر بحث شهر بازی شد یادم اومد..
میرفتم سوار این ترن های بچه ها سوار میشدم..
بعد شیک سینه سپر میکردم که چقد شجاعم که ترن هوایی سوار شدم!!!!:95:
 

ahmadi

New Member
ارسال ها
757
لایک ها
2,532
امتیاز
0
#38
پاسخ : یادبادآن روزگاران....

یادش بخیربچه که بودیم (من وداداشم)عاشق این بودیم که سرمون روبکنیم توی کیسه ی پلاستیکی
همیشه هم وقتی بابا یا مامانم ازخریدمیومدن این کارومیکردیم؛بعدش کل هوای داخل کیسه رومیکشیدیم توی ششمون که کیسه قالب صورتمون بشه وبهش بچسبه
بعدش مامان میومدم ازبالاکیسه روازروی سرمون میکشید؛ودراینجورمواقع اکثراموهای داداشم همراه کیسه میرفت بالاوسیخ می ایستاد!‏ ;)
 

zahra

New Member
ارسال ها
476
لایک ها
609
امتیاز
0
#39
پاسخ : یادبادآن روزگاران....

یادش به خیر بچه که بودم همیشه تو بازیام15 سالم بود!!!
فک می کردم چقد 15 ساله ها بزرگن!
اما الان که 15 سالم فک می کنم 25 ساله ها بزرگن!!!
...
یدش به خیر بچه که بودم با خواهرم فامیلو بین خودمون تقسیم می کردیم!!
دو تا از داییامو تقسیم کرده بودیم حق نداشتیم با دایی که مال خودمون نیست بازی کنیم!!!
همه چیزو با هم تقسیم می کردیم!!!!
 

ahmadi

New Member
ارسال ها
757
لایک ها
2,532
امتیاز
0
#40
پاسخ : یادبادآن روزگاران....

یادش بخیربچه ک بودم دوتاازبزرگترین آرزوهام این بودکه دستم روبکنم توی پنکه ی روشن درحال چرخیدن!!!آخه یه باررفتم خونه خاله م دیدم پسرخاله روی پره های پنکه اسمش رونوشته؛من هم فکرمیکردم اون این کار رو وقتی روشن بودانجام داده.....
یه آرزودیگه م این بود که دستم روبه جای اون چیزپلاستیکی که میکنن توی چرخ گوشت که گوشت فروبره داخلش وخوب چرخ بشه؛بذارم توی چرخ گوشت وببینم چی میشه!‏
کلاخیلی آدم بی کله ای بودم.......‏;)
 
بالا