پاسخ : 1392/7/1
بارونش حکمت داشت که خودتونم میدونید....سوز دل یک نفر چشم ابرارو هم گریون کرد!:4:
---- دو نوشته به هم متصل شده است ----
روز اول مدرسه ما خیلی باحال بود....3ماه تابستون که تو مدرسه فقط پیش دانشگاهی ها(سال چهارم!)بودن خیلی خلوت تر بود....دوباره با آستین کوتاه رفته بودم مدرسه از لحظه قدم گذاشتن تو حیات تا رسیدن به کلاس 220نفر بهم گذاشتن لااقل روز اول رو آستین بلند میومدی! :4:
زنگ خورد طبق معمول سال چهارما هنوز نیومده بودن مدرسه (همه معاونا تعجب کرده بودن که زود رسیدم مدرسه،آخه من خودمم معمولا زنگ اولا رو از دست میدم! :4: )فقط 3 نفر بودیم که رفتیم سر صف و من اول صف ایستادم،ما 3 تا هم شر حالا این آقای معاون پرورشیمون اومد شروع کرد به سخنرانی منم هی خندم میگرفت(با کمی خواب!)و میخندیدم...تا که نوبت رسید به مدیرمون!از شب قبل آماده سوتی های ایشون بودیم که یه درست و حسابیشو داد..رو به ما میگه سال قبل که یک رقمی داشتیم(منظورش آرش اصغری بود که 9 منطقه و12 کشور شده بود!)با توجه به اینکه رتبه کشوری اون بیچاره دو رقمی بود واسمون دعا کرد سال بعد زیر یک رقمی(!) شیم بعد کل مدرسه+معاونین زدن زیر خنده تازه فهمید چی گفت! :4:
خلاصه رفتیم سر کلاس دبیر زیست اومد تو کلاس و طبق معمول خواست حال منو بگیره و یه سوال خارج کتاب پرسید و منم از شانس خوبم بلد بودم و جواب دادم بسی مشعوف گشتم!
زنگ دوم زبان داشتیم که داشتم فروت نینجا بازی میکردم(البته دبیر وسط بازیم دبیر که داشت درس میداد ازم سوال میکرد و منم مجبور بودم ج بدم!)وسط کلاس اومد یه سوال بپرسه که طبق معمول شانسی دوباره اسم من افتاد منم ج دادم که بازم متهم شدم به یه چیزایی!
زنگ سوم و چهارم هم مدرسه بی مدرسه رفتیم خونه چون بیکار بودیم....ای واسه روز اول مدرسه خیلی شاد شدیم...البته از صبحش معلوم بود چون با بدرقه دو نفر رفتم که هردوشون از بهترینای منن!خدا نگهشون داره!
ببخشید که بعد مدت ها پر حرفی کردم،درسته که میگن "آن خشت بود که پر توان زد!"اما من میگم حرف رو هم پر میتونیم بزنیم...
یا علی
سلام
اول مهر؛اول مهره دیگه!
خبری نبود!ساعت ۵صبح هوا خیلی مطبوع و دوست داشتنی بود
یهو ساعت ۶:۱۵ بارون اومد!که من نمیفهمم حکمتش چی بود!ولی فکرکنم نازل شد که رطوبت ۱۰۰% قائم شهر رو بکنه ۱۲۰%
رفتیم مدرسه بارون بند اومد تقریبا؛رفتیم بهمون گفتن برین توی اون سوراخ موشه توی طبقه ی خیلی ساکت راهنمایی ها که هم کتابخونه ی ساکت داره هم آزمایشگاه نداره؛هم اتاق مشاوره اونجا نیست؛هم نمازخونه جلوی درکلاستون نیست!هم کولر داره؛هم همه امکاناتش فوله!(حالا همه چی برعکسش!)
رفتیم سر صف به خانم محترمی که میگن ناظم پیش دانشگاهیه میگم:خیلی کلاسمون گرمه تو رو خدا یه کاریش بکنید!هنوز هیچی نشده مانتوهامون خیس شد!(آخه کسی نیست بگه دختر به تو چه که میری پیش این خانم مثلا محترم؛ازش خواهش کنی!!!؟؟؟؟)
ایشون هم خیلی شیک برگشت گفت:مشکل داری میتونی پرونده ت رو بگیری بری!!!
تا آخر روز یه جوری تحمل کردیم!
خدا خودش بخیر کنه!
امروز اعصاب همه مختل بود!شدیییید!
امتحانمون هم پیچوندیم!:4:
---- دو نوشته به هم متصل شده است ----
سلام
اول مهر؛اول مهره دیگه!
خبری نبود!ساعت ۵صبح هوا خیلی مطبوع و دوست داشتنی بود
یهو ساعت ۶:۱۵ بارون اومد!که من نمیفهمم حکمتش چی بود!ولی فکرکنم نازل شد که رطوبت ۱۰۰% قائم شهر رو بکنه ۱۲۰%
رفتیم مدرسه بارون بند اومد تقریبا؛رفتیم بهمون گفتن برین توی اون سوراخ موشه توی طبقه ی خیلی ساکت راهنمایی ها که هم کتابخونه ی ساکت داره هم آزمایشگاه نداره؛هم اتاق مشاوره اونجا نیست؛هم نمازخونه جلوی درکلاستون نیست!هم کولر داره؛هم همه امکاناتش فوله!(حالا همه چی برعکسش!)
رفتیم سر صف به خانم محترمی که میگن ناظم پیش دانشگاهیه میگم:خیلی کلاسمون گرمه تو رو خدا یه کاریش بکنید!هنوز هیچی نشده مانتوهامون خیس شد!(آخه کسی نیست بگه دختر به تو چه که میری پیش این خانم مثلا محترم؛ازش خواهش کنی!!!؟؟؟؟)
ایشون هم خیلی شیک برگشت گفت:مشکل داری میتونی پرونده ت رو بگیری بری!!!
تا آخر روز یه جوری تحمل کردیم!
خدا خودش بخیر کنه!
امروز اعصاب همه مختل بود!شدیییید!
امتحانمون هم پیچوندیم!:4:
اول مهر؛اول مهره دیگه!
خبری نبود!ساعت ۵صبح هوا خیلی مطبوع و دوست داشتنی بود
یهو ساعت ۶:۱۵ بارون اومد!که من نمیفهمم حکمتش چی بود!ولی فکرکنم نازل شد که رطوبت ۱۰۰% قائم شهر رو بکنه ۱۲۰%
رفتیم مدرسه بارون بند اومد تقریبا؛رفتیم بهمون گفتن برین توی اون سوراخ موشه توی طبقه ی خیلی ساکت راهنمایی ها که هم کتابخونه ی ساکت داره هم آزمایشگاه نداره؛هم اتاق مشاوره اونجا نیست؛هم نمازخونه جلوی درکلاستون نیست!هم کولر داره؛هم همه امکاناتش فوله!(حالا همه چی برعکسش!)
رفتیم سر صف به خانم محترمی که میگن ناظم پیش دانشگاهیه میگم:خیلی کلاسمون گرمه تو رو خدا یه کاریش بکنید!هنوز هیچی نشده مانتوهامون خیس شد!(آخه کسی نیست بگه دختر به تو چه که میری پیش این خانم مثلا محترم؛ازش خواهش کنی!!!؟؟؟؟)
ایشون هم خیلی شیک برگشت گفت:مشکل داری میتونی پرونده ت رو بگیری بری!!!
تا آخر روز یه جوری تحمل کردیم!
خدا خودش بخیر کنه!
امروز اعصاب همه مختل بود!شدیییید!
امتحانمون هم پیچوندیم!:4:
---- دو نوشته به هم متصل شده است ----
سلام
اول مهر؛اول مهره دیگه!
خبری نبود!ساعت ۵صبح هوا خیلی مطبوع و دوست داشتنی بود
یهو ساعت ۶:۱۵ بارون اومد!که من نمیفهمم حکمتش چی بود!ولی فکرکنم نازل شد که رطوبت ۱۰۰% قائم شهر رو بکنه ۱۲۰%
رفتیم مدرسه بارون بند اومد تقریبا؛رفتیم بهمون گفتن برین توی اون سوراخ موشه توی طبقه ی خیلی ساکت راهنمایی ها که هم کتابخونه ی ساکت داره هم آزمایشگاه نداره؛هم اتاق مشاوره اونجا نیست؛هم نمازخونه جلوی درکلاستون نیست!هم کولر داره؛هم همه امکاناتش فوله!(حالا همه چی برعکسش!)
رفتیم سر صف به خانم محترمی که میگن ناظم پیش دانشگاهیه میگم:خیلی کلاسمون گرمه تو رو خدا یه کاریش بکنید!هنوز هیچی نشده مانتوهامون خیس شد!(آخه کسی نیست بگه دختر به تو چه که میری پیش این خانم مثلا محترم؛ازش خواهش کنی!!!؟؟؟؟)
ایشون هم خیلی شیک برگشت گفت:مشکل داری میتونی پرونده ت رو بگیری بری!!!
تا آخر روز یه جوری تحمل کردیم!
خدا خودش بخیر کنه!
امروز اعصاب همه مختل بود!شدیییید!
امتحانمون هم پیچوندیم!:4:
---- دو نوشته به هم متصل شده است ----
روز اول مدرسه ما خیلی باحال بود....3ماه تابستون که تو مدرسه فقط پیش دانشگاهی ها(سال چهارم!)بودن خیلی خلوت تر بود....دوباره با آستین کوتاه رفته بودم مدرسه از لحظه قدم گذاشتن تو حیات تا رسیدن به کلاس 220نفر بهم گذاشتن لااقل روز اول رو آستین بلند میومدی! :4:
زنگ خورد طبق معمول سال چهارما هنوز نیومده بودن مدرسه (همه معاونا تعجب کرده بودن که زود رسیدم مدرسه،آخه من خودمم معمولا زنگ اولا رو از دست میدم! :4: )فقط 3 نفر بودیم که رفتیم سر صف و من اول صف ایستادم،ما 3 تا هم شر حالا این آقای معاون پرورشیمون اومد شروع کرد به سخنرانی منم هی خندم میگرفت(با کمی خواب!)و میخندیدم...تا که نوبت رسید به مدیرمون!از شب قبل آماده سوتی های ایشون بودیم که یه درست و حسابیشو داد..رو به ما میگه سال قبل که یک رقمی داشتیم(منظورش آرش اصغری بود که 9 منطقه و12 کشور شده بود!)با توجه به اینکه رتبه کشوری اون بیچاره دو رقمی بود واسمون دعا کرد سال بعد زیر یک رقمی(!) شیم بعد کل مدرسه+معاونین زدن زیر خنده تازه فهمید چی گفت! :4:
خلاصه رفتیم سر کلاس دبیر زیست اومد تو کلاس و طبق معمول خواست حال منو بگیره و یه سوال خارج کتاب پرسید و منم از شانس خوبم بلد بودم و جواب دادم بسی مشعوف گشتم!
زنگ دوم زبان داشتیم که داشتم فروت نینجا بازی میکردم(البته دبیر وسط بازیم دبیر که داشت درس میداد ازم سوال میکرد و منم مجبور بودم ج بدم!)وسط کلاس اومد یه سوال بپرسه که طبق معمول شانسی دوباره اسم من افتاد منم ج دادم که بازم متهم شدم به یه چیزایی!
زنگ سوم و چهارم هم مدرسه بی مدرسه رفتیم خونه چون بیکار بودیم....ای واسه روز اول مدرسه خیلی شاد شدیم...البته از صبحش معلوم بود چون با بدرقه دو نفر رفتم که هردوشون از بهترینای منن!خدا نگهشون داره!
ببخشید که بعد مدت ها پر حرفی کردم،درسته که میگن "آن خشت بود که پر توان زد!"اما من میگم حرف رو هم پر میتونیم بزنیم...
یا علی