پاسخ : مطالبى چند در باب اثبات روح
بخش دوم:
به این مثال دقت کنید:
انسانی به نام محمد را در نظر بگیرد که چندین سال پیش متولد شده است
و دوران بسیاری از جمله:
نوزادی،
کودکی،
نونهال،
نوجوان،
جوان،
مرد،
میانسال
و............را پشت سر می گذارد و طی این چندین سال
اندام و بدن او رشد کرده است
غذا خورده است،
بر اثر بیماری ضعیف شده است،
بی هوش شده است،
و............
حال کدام یک از اینها محمد است ؟؟
محمد نوزاد؟؟
محمدنوجوان؟؟
محمد جوان؟؟
محمد لاغر؟؟
محمد مرد؟
محمد بیمار؟
و...................؟؟؟؟؟؟؟
جواب شما مشخص است همه اینها محمد است
چرا به همه اینها محمد می گوییم در صورتی که این همه تغییر و تحول در او وجود داد؟؟
یا خود ایشان خودش را محمد می داند و از خود تعبیر به (من) می کند (منی) که تمام دوران زندگی او را دربرمی گیرد
پس این منیت و من بودن همان روح انسان است که غیر از جسم ومادیاتی است که انسان با ان سر وکار دارد و می بیند و می شوند و می خورد و......
باز به ان مثال دقت کنید:
انسانی با خود می گوید
من می خورم
من می شنوم
من می روم
من می بینم
و..............
همه ما می دانیم که هر کدام از این افعال مستقل از یکدیگر اند و دیگری نمی تواند کار ان یکی را بکند مثلا:
چشم نمی تواند بخورد
یا کوش نمی تواند راه برود
یا چشم بشنود
و.........
و ما همه اینها را به (منی) نسبت می دهیم
من می روم
من می شنوم
من کوش می کنم
من می خورم
من ............
این من همان روح انسان است که مستقل از بدن است که نه چشم است و نه کوش است و نه پا است و نه........
و ما همه این ها را به او نسبت می دهیم و این همان روح انسان است
پسر یعنی منو کشتی...اگه دکارت میدونست همچین استدلایی روزی از ذهن کسی تراوش میکنه فلسفه رو میبوسید میذاشت کنار:4:
مطمعنی
زیست شناسی میخونی؟
اول از همه میگم که به احتمال غریب به یقین روحی وجود نداره.این چیزایی که میگین همش مربوط به مغزه.(در ادامه بحث خواهد شد)
تک تک برهان هاتو میگم نقد میکنم:
1-رؤياهاى صادقه:بیان میکنه که ما تو خواب به جاهایی میریم که نبودیم.و حتی از آینده خبردار میشیم.که واقعا بعدا اتفاق میوفتن.ولی در حالی که جسم ما تو تختخوابه.روح ماست که این هارو میفهمه
در اینجا یک فراموشکاری هست.
در نظر نگرفتن هزاران خوابی که به حقیقت نمیپیوندن.فرض میکنیم شما ی بار خواب میبینی حسن میمیره:4:ولی نمیمیره...بعد خواب میبینی طلای المپیاد شدی...ولی مرحله 1 هم قبول نمیشی!:4:بعد دفعه بعد خواب میبینی اصغر میمیره:4:حالا شانسی بعد 10 ماه تصادفی روی میده این بشر میمیره....اینجاس که یهو حست گل میکنه میگی دیدی من خواب دیدم اتفاق افتاد؟؟؟؟؟؟در حالی که دفعه اول و دوم نادیده گذشتی و هیچ جا هم مطرحش نمیکنی.شما اگر تو بیداری هم 100 بار روی کاغذ یه سری پیشبینی از آینده بکنید
حداقل 30تاشون به حقیقت می پیونده.آیا دلیل خوبیه که شما از آینده خبر داری؟(حالا بگذریم که مغز ما همیشه در حال رویا پردازیه ولی اکثر مواقع ثبت نمیشن...خواب هم کاملا یک فرآیند تو مغز ماست. فیزیکیه نه فراتر از ماده.(توصیه میکنم فصل خواب و صرع گایتون رو بخونید)
2- احضار ارواح:
اولا که حتی از نظر دینی و شرعی هم ارواح(که وجود ندارن) اجازه همچین کاری ندارن که هر وقت ما خواستیم بیان پیشمون!(اوناهم وقت مرخصی دارن خو:4
دوما که همچین چیزی تنها خرافه و رمالی و کلاهبرداری است.این چیزی بود که خودم واقعا تجربه کردم:یکی از آشناهامون همچین ادعایی میکرد!سر ارثیه پدربزرگمون بحث شد نشست روح پدربزرگ خدا بیامرز مارو مثلا احضار کرد که به سوالای یکی از فرزنداش جواب بده!(طرز کار به این صورت بود که دست طرف رو میگرفت بعد هی میگفت آقای فلانی میخوام باهاتون صحبت کنم...و یه همچین چیزایی...بعد یه سری نمایش خنده دار دست ایشون مثلا در حالت خلسه قرار گرفت و خود بخودی و توسط دست آن روح هدایت میشد که یه چیزایی رو کاغذ مینوشت.(دقیقا همون چیزی که به نفع ایشون بود رو گفتن پدربزرگ من!)
بعد در آخر جالبیش اینجا بود که پدربزرگ بنده اصن سواد نداشته که بخواد بنویسه!و وقتی کنجکاوی بیش از حد نشان دادم خواستم بریم جای خلوت و روح یکی از عزیزانم رو برام زنده کنه.یه سری راز داشتیم من و آن عزیز از دست رفته.پرسیدم به صورت رازآلود.نتونست جواب بده چون از اون رازای شخصی آگاه نبود.اونجا بود تابلو شد اصن روحی در کار نی ایشون هرچی دلشون بخواد از طرف اون (با یک سری نمایش) می نویسن...
(و به جرعت میگم میتونم دست همه این مدعیان رو رو کنم)
3-مسعله بعدی اینکه شما وجود احساساتی مثل ترس و عشق و.... رو به روح مربوط میدونی (اینجاس که بایدبگم
واقعا زیست میخونی؟؟؟؟؟؟؟؟؟)
این احساسات کاملا ناشی از هورمون ها و بخش های خاصی از مغز هست...(همه احساسات منشا فیزیکی دارن برای مثال یکیش:
هورمون اکسی توسین ( oxytocin ) بر اعتماد ، همدلی ، تکبر، سخاوت ، عشق و حسادت در انسانها تاثیر دارد : سایت پزشکان بدون مرز)
وضعیت لیلی و مجنون هم که حماسه است و اغراق داره اما بذار از ی منظر دیگه بهش نگاه کنیم
مقایسه ای)
مجنون عاشق لیلی بود و اورا بهش ندادند و از سر لجبازی و اینکه فقط همونو میخواست تنهایی اختیار کرد و آخر مرد.
کودکی از اسباب بازی خوشش آمد و پدرش برایش نخرید...اونم گفت فقط همینو میخوام...فقط همینو میخوام...و بعد از اون سراغ هیچ اسباب بازی نرفت و در نهایت مرد(پس دلیل بر اینه که روحی وجود داره که به بچه ها میگه اسباب بازی که میخوانو تا پای جون بخوان!)
نخیر...این ها عملکرد های آگاهانه هستند.تصمیمگیری شده هستند.
خب سوال پیش میاد
خب اصن دلیل وفاداری و عشق به یه زن که همسرمونه چیه؟ (حداقل ذات ما اینجوریه!)زیست شناسی شما توجیحی داره براش؟؟؟؟؟پس این ربط به روح داره....
خب الان اگه بگم ریشه تکاملی داره ممکنه 4 تا شاخ در بیارین!
خب ثابت شده که این عواطف تحت تاثیر مغز و ماده قرار داره...خب ولی دلیل خوبی کردن و نیکی کردن و وفاداری و عشق و محبت ما به دیگران چیه؟(تو ذهنتون میاد دلیلش روحه!)ولی:
(بحثش طولانیه من به زبون ساده میگم)
در مورد عشق و وفاداری به همسر:شکی نیست که تو گونه های تک همسری مثل ما تک همسری به وسیله انتخاب طبیعی انتخاب شده چون پدر و مادر باید برای بزرگ کردن فرزندان در کنار هم بمونند و نمیتونن به تنهایی اینکار رو انجام بدن...
خب مکانیسم این فرآیند چیه؟
انتخاب طبیعی و تکامل اشخاصی رو بر میگزینه که عوامل (ماده ای) وفاداری و عشق و کنارجفت ماندن تا آخر زندگی توشون وجود داشته باشه (که یک ژنه در واقع)
خب این ژن وفاداری و عشق به همسر باقی میمونه زیرا افرادی که این ژن رو ندارن و همسرشونو ترک میکنن فرزنداشون دچار مشکلاتی مثل مرگ و نابودی میشن.پس عملا این فرد تو خزانه ژی نسل آینده سهمی نخواهد داشت یا سهم ناچیزی خواهد داشت.پس در طول تاریخ تکاملی ژن وفاداری و عشق و کنار جفت موندن تثبیت میشه.(توضیحات بیشتر بخواین در خدمتم)
در مورد وجدان و گرایش به کمک به دیگران و نیک دوستی:ترجمه فصل آیا وجدان ما ریشه تکاملی دارد رو تو وبلاگم گذاشتم حتما بخونید:
خاطرات یک دروزوفیلا - آيا وجدان ما منشاء داروينی دارد؟
4-در مورد بوعلی سینا...آیا انتظار داشته وقتی چشارو میبندیم مغزمون کار نکنه؟؟؟؟؟؟واقعا بعید به نظر میرسه از ایشون...
5-درمورد روح که صحبت کردم
6-گفتی:
و ما همه اینها را به (منی) نسبت می دهیم
من می روم
من می شنوم
من کوش می کنم (کوشش؟)
من می خورم
من ............
این من همان روح انسان است که مستقل از بدن است که نه چشم است و نه کوش است و نه پا است و نه........
و ما همه این ها را به او نسبت می دهیم و این همان روح انسان است.
بگذار بگویم:
ماشینی میرود.
ماشینی بنزین مصرف میکند.
ماشینی کوشش میکند(انرژِی مصرف میکند)
ماشینی صدا تولید میکند
ماشینی.....
پس ماشین روح دارد که مستقل از جسمش است زیرا نه میگیم موتورش رفت نه میگیم باکش بنزین مصرف کرد نه اگزوزش صدا تولید کرد....
حالا همین ماشین خراب میشود....رنگش میرود...کهنه و پیر میشود...لاستیکش پنچر میشود...شیشه ش میشکند....(آیا این دیگر "ماشین" نیست؟؟؟؟بله هست.تا وقتی که مغزش که موتورشه هست...این هنوز ماشینه...میتونه راه بره...زندس...چه رنگش رفته باشه چه شیشه ش شکسته باشه...به هر حال ماشینه....حالا ماهم موتورمون مغزمونه...تا وقتی باشه ماهم هستیم.)
همه ما آلزایمر و پارکینسون رو میشناسیم.که کاملا کاملا آسیب دیدن سلول های بدن هستش....در اینگونه موارد شخص کلا حافظه ندارد یا سایر اختلالات مغزی...پس حافظه تحت تاثیر مغزه...
افسردگی هم که با دارو درمان میشه (پس تحت تاثیر مغز و ماده است)
بیماریای روانی مث سادیسم و مازوخیسم هم ربط به مغز دارند...
خشونت بیش از حد هم تو افراد صرعی یا کلا بعضی بیماریا بسیار وجود داره که بازم فصل صرع گایتون رو بخونید متوجه قضیه میشین....
(امیدوارم اگر اشکالی تو نظر های من دیدین محترمانه ذکر کنید تا توضیحات بیشتری بدم)
شبهه ای سوالی چیزی بود در خدمتم:1:
---- دو نوشته به هم متصل شده است ----
درمورد شفا:
بسیار نادره و تو هر هزارنفر ممکنه فقط یه نفر شفا بگیره...اینجور نی که همه شفابگیرن...
خب دلیل علمیش چی میتونه باشه؟
احتمالا شنیدین که امیدواری در مقابله با بیماریا بسیار کمک میکنه (چون شرایط داخلی مناسبی رو به وجود میاره برای مقابله با بیماری)
خب از منظر دیگه میخوام قدرت تلقین رو بررسی کنم
احتمالا میدونین که در شرایط خیلی سرد تلقین به گرما کنی گرمت میشه....
خب ی مستندی میدیدم راجب تلقین:
چند تا سوژه رو توی یه صف طولانی قرار داده بودند که اینا ته صف بودند.صبح تا شب افراد جلوییشون رو بردن توی ی اتاقی اینا جیغ زدن آیییییییی سوختم....(ساختگی بود)
صبح تا شب این فریادهای دردناک رو گوش کردن....
به این باور رسیدن که واقعا دارن دست اونارو اونجا میسوزونن..
بعد نوبت اینا رسید....بردنشون تو اون اتاق...ی پرده بود..دستشونو آوردن این طرف که نبینن چی میذارن روش...
روش یخ گذاشتن!طرف سرخ شد...دستش از گرما سوخت...تاول زد!حتی با داد و فریاد داد زد سوختمممممممم!بدنش فریب خورد...چیزی رو حس کرد که واقعیت نداره....
چرا؟چون به باور درونی رسیده بود که الان رو دستش ی چیز فوق العاده داغ میذارن....
حالا این بیمار عزیز ما هم به این باور درونی (تلقین) میرسه که اونجا شفا میده....انقدر تو خودش این کلمرو که اونجا شفا میده رو تکرار میکنه که تبدیل به تلقین درونی میشه...و تو اون مکان بدنش تو شرایط روانی ای قرار میگیره که حتی میتونه از رو ویلچر پاشه....
خب احتمالا هم شنیدین که بیشتر کسایی شفا میگیرن که اعتقاد بیشتری داشته باشن (یعنی تلقین عمیق تری داشته باشن)
در کل تلقین خیلی چیز خوفیه!(خوفناکه!)