پاسخ : دلنوشته ها
بعد ازآخرین باری که باهم حرف زدیم(حرف که چه عرض کنم!...دعوایمان شد!)هرگز فکرنمیکردم دوباره بتوانم باتو حرف بزنم؛باخودتو...کلمه به کلمه و این بار رو در رو!
اما....اتفاقی...ناگهانی....وغیرقابل تصور،باهم روبروشدیم....
وقتی دیدمت؛ازخجالت داشتم می مردم!!
تمام تلاشم این بود که از تو این شرم وخجالت رامخفی کنم و برای همین سرم راپائین انداختم!
داشتم موزائیک های زیر پایمان را میشمردم؛تابفهمم کمترین فاصله ی من از تو چقدر میتواندباشد!وتو فکرمیکردی که من به حرفهایت چه خوب گوش میدهم(برخلاف همیشه!) ونمیدانستی که من هنوز همانقدر لجباز(واز نظر تو لوس!)هستم!و نمیدانستی که با شمردن هرموزائیک یک خاطره از میان همان چندخاطره(که توپاکشان کردی)را به یاد می آورم!
این ملاقات ولی...اندکی بیشتر طول نکشید؛توسریع حرفهایت را زدی و من کلماتی (که هنوزهم نمیدانم منشأشان کجابود!) به زبان آوردم و...بحث همین جا تمام شد!
و تورفتی
زیربرف رفتی و صدای پایت گم شد میان آن همه سکوت برفی
ومن فقط فرصت کردم تو را که داشتی میرفتی ازپشت پنجره ببینم؛مثل همیشه شاهدرفتنت این دخترک بیچاره بود!تنها...
و تمام خاطرات تلخمان همچون قهوه ای داغ و تلخ دروجودم رخنه کرد!
وهیچکس جز من نتوانست بفهمد که قهوه ی داغ و تلخ درسوز زمستان؛هیچ خوشمزه نیست!....
((ثنا احمدی))
---- دو نوشته به هم متصل شده است ----
بعد ازآخرین باری که باهم حرف زدیم(حرف که چه عرض کنم!...دعوایمان شد!)هرگز فکرنمیکردم دوباره بتوانم باتو حرف بزنم؛باخودتو...کلمه به کلمه و این بار رو در رو!
اما....اتفاقی...ناگهانی....وغیرقابل تصور،باهم روبروشدیم....
وقتی دیدمت؛ازخجالت داشتم می مردم!!
تمام تلاشم این بود که از تو این شرم وخجالت رامخفی کنم و برای همین سرم راپائین انداختم!
داشتم موزائیک های زیر پایمان را میشمردم؛تابفهمم کمترین فاصله ی من از تو چقدر میتواندباشد!وتو فکرمیکردی که من به حرفهایت چه خوب گوش میدهم(برخلاف همیشه!) ونمیدانستی که من هنوز همانقدر لجباز(واز نظر تو لوس!)هستم!و نمیدانستی که با شمردن هرموزائیک �ک خاطره از میان همان چندخاطره(که توپاکشان کردی)را به یاد می آورم!
این ملاقات ولی...اندکی بیشتر طول نکشید؛توسریع حرفهایت را زدی و من کلماتی (که هنوزهم نمیدانم منشأشان کجابود!) به زبان آوردم و...بحث همین جا تمام شد!
و تورفتی
زیربرف رفتی و صدای پایت گم شد میان آن همه سکوت برفی
ومن فقط فرصت کردم تو را که داشتی میرفتی ازپشت پنجره ببینم؛مثل همیشه شاهدرفتنت این دخترک بیچاره بود!تنها...
و تمام خاطرات تلخمان همچون قهوه ای داغ و تلخ دروجودم رخنه کرد!
وهیچکس جز من نتوانست بفهمد که قهوه ی داغ و تلخ درسوز زمستان؛هیچ خوشمزه نیست!....
((ثنا احمدی))
چرا متنم نیومد؟؟؟؟؟