فک میکنم درسته چون من روابط مساحتای فصل آخرو یادم نیست.
معمولا روابط رو حفظ میکنن :4: توقع نداری انتگرال سه گانه بگیرم که؟ :4:
آره استوانه میشه. منتهی تو پر :4:
ببین مسئله ی تو صفحه اش رو حل کردی؟
توی اون ، ارتفاع دو سوم شعاع میشه.
حالا از روابط ارتفاع و اضلاع و بقیه چیزا که یادم نیست (:4:) توی هرم ، میتونی مساحتشو بدست بیاری.
خسته نباشی :4: این جملمو قبول داری؟
من میگم وقتی عشق به آدم دست میده ، ( تو بهش دست نده ) یه احساس ضعف و تنهایی هم خیلی مواقع باهاشه.
یه احساسی که دلش میخواد تنها خلوت کنه و حرف بزنه. و تو وجود خودش یه «چیزی» رو درک میکنه که انگار بهش گوش میکنه ، به حرفاش ، درد و دلاش و...
یعنی تو هم این حس رو داری بعد از عاشق شدنت؟ یا یه چیزی مشابه به این؟ لزوما نه خود این؟
ربطش این بود که عشق آدم رو به خدا نزدیک میکنه.
حالا یکی خدا باوره و میگه اون خداست ، یکی نیست و قبول نداره اون خداست !
یعنی طرف چه خدارو باور داشته باشه چه نه ، به هر حال نزدیک میشه به خدا. هرچند خودش قبول نداشته باشه !
خوب برادر من اون سه گانگیشو تعریف نکردی که :4: گفتی خدا باورا و دو دسته دیگه :4: من اون دو دسته رو گرفتم فعلا یکی :4:
حالا توضیح بده جملشو ما هم استفاده کنیم :4:
چرا مثل فیلسوفا؟ فیلسوفیه برا خودش :4:
من ارتباط این نقل قولت از محمدو با موضوع بحث درک نکردم :4:
هرچند به نظرم علتش هم برام بگی بد نیس :4:
دقیقا کدوم مورد؟ :4:
آها !
من میگم وقتی عشق به آدم دست میده ، ( تو بهش دست نده :4: ) یه احساس ضعف و تنهایی هم خیلی مواقع باهاشه.
یه احساسی که دلش میخواد تنها خلوت کنه و حرف بزنه. و تو وجود خودش یه «چیزی» رو درک میکنه که انگار بهش گوش میکنه ، به حرفاش ، درد و دلاش ، حالا یکی که به خدا اعتقاد داشته باشه ، میدونه اون خداست. یکی دیگه اگه نداشته باشه ، با اون ارتباط داره ولی انکار میکنه ، یا شایدم نمیدونه که اون خداست.
عرفای قدیمی هم انگار همینو میگن. میگن عشق زمینی آدم رو به عشق آسمونی میکشه. و چون عشق آسمونی فرض و واجبه ، پس لازمه ی اون هم فرض و واجبه ، پس عشق زمینی هم فرض و واجبه !
بحث خاصی نبود آخه :4:
من نفس حرفای محمد رو قبول دارم ، منتهی میگم توی بررسی اون حرفایی که میزنه در مورد خودش ، یه وقت اشتباه نکنه.
جدی گرفتی حرفمو ها :4: