Ardavan
عضویت
لایک ها
428

ارسال های پروفایل آخرین فعالیت ارسال ها درباره

  • لطف داريد شما ، شما هم منطقى و هم با محبت هستيد،

    فعلا من با اجازتون رفع زحمت كنم

    خيلى از حرف زدن با شما انرژى مى گيرم
    نه دیگه زحمت نمیدم :4:
    به خونواده میگم خودشون پا پیش بذارن :4:
    خيلى خوبه كه به اين نتيجه رسيدى.

    هميشه لطف داشتى نسبت به من، واقعا خدا لطف مى كنه كه مى تونم باعث خوشحاليتون بشم

    چه مى دونى شايد نوشته هاتون خونده بشه توى اين سايت

    دعا مى كنم كه خوشبخت بشيد تو زندگيتون. شايد اين كاريه كه بايد بكنم
    :4:
    به نظر من فقط به خاطر خدا باوری نیست. چیزهای دیگه هم هست.
    من بحث ازدواح کردم نه عاشقی :4:
    گر اهل دلى بشنو از من اين پند/ پندى است كه آميخته با شكر و قند

    اين عمر دو روزه را به شادى سر كن/ پيوسته به ريش غم ايام بخند

    پس خنده هاى لطيفى داشتيد.:4:

    دلم مى خواد همراهيت كنم ولى نمى دونم چطورى

    خوبه كه مار رو دارى، چون كه هم زهر داره و هم مى شه پازهر ازش گرفت

    درد اون موقع شروع مى شه كه مارى نيشت بزنه و بعد ندونى مار كجاست، و نتونى پادزهر رو ازش بگيرى

    خوبه مار رو دارى ، امان از وقتى كه بى مار بشى، اون موقع واقعا بيمار مى شى
    مرا که با تو شادم پریشان مکن
    .....
    محمد اصفهانی.... :(
    دلم میخواد مثل دریا گریه کنم.... :( مثل دریا....
    ممنونم همچنين شما هم موفق باشى

    انشاالله كه هميشه خنده رو باشى:4:

    خنده بر هر درد بى درمان دواست

    زان كه كشتى غرق اين گرداب هاست:4:

    سيم پيچ شده مغزم ، داشتم فرار مى كردم از قضيه اى، گفتم در امانم، يكى مثل بعضى ها قضيه رو با سرعت هر چه تمام تر گذاشت جلوم

    حالا ايشون مى خواد من رو توجيح كنه، غافل از اينكه من نمى خوام توجيح بشم.

    اگر از درد فراق خبر داشت، عشقش رو عيان نمى كرد
    ممنون، خوبم خدا رو شکر

    شرمنده می کنی، ابر ثقالی خودت، ماییم در طلب آب

    بگرد که از گردش تو کار ها کند

    من هم هیچی، برگشتم سر جای اولم، روز از نو، روزی از نو

    امتحاناتی در پیش هست برای دانشگاه

    همینکه اینقدر اهمیت می دی برام خیلی ارزش داره، شما ببخشید بد موقع شد

    انشاالله نوبه ای بعد
    ما که بهله :4:
    اما سخته :4:
    میگم یه سوالی. تو هم قبول داری آدم عاشق میشه ، به خدا نزدیک تر میشه؟ یا من این حسو دارم؟ :4:
    به قول حافظ
    آخــرالامـــر گــــل کــوزه گـــران خواهــی شــــد
    .... :( کاش!
    ....
    حالا کیارو میخوای از جهل درآری؟
    چه جهلی؟ :4:
    مرسی. منم تولدتو پیشاپیش یا پساپس (!) تبریک میگم :4:
    منظورتو نمیگیرم زیاد :4:
    میخوای یه عده گمراهی رو از جهل دربیاری نمیتونی؟ :4:
    دلم جز مهر مه رویان طریقی بر نمی‌گیرد
    ز هر در می‌دهم پندش ولیکن در نمی‌گیرد

    خدا را ای نصیحتگو حدیث ساغر و می گو
    که نقشی در خیال ما از این خوشتر نمی‌گیرد

    بیا ای ساقی گلرخ بیاور باده رنگین
    که فکری در درون ما از این بهتر نمی‌گیرد

    صراحی می‌کشم پنهان و مردم دفتر انگارند
    عجب گر آتش این زرق در دفتر نمی‌گیرد

    من این دلق مرقع را بخواهم سوختن روزی
    که پیر می فروشانش به جامی بر نمی‌گیرد

    از آن رو هست یاران را صفاها با می لعلش
    که غیر از راستی نقشی در آن جوهر نمی‌گیرد

    سر و چشمی چنین دلکش تو گویی چشم از او بردوز
    برو کاین وعظ بی‌معنی مرا در سر نمی‌گیرد

    نصیحتگوی رندان را که با حکم قضا جنگ است
    دلش بس تنگ می‌بینم مگر ساغر نمی‌گیرد

    میان گریه می‌خندم که چون شمع اندر این مجلس
    زبان آتشینم هست لیکن در نمی‌گیرد

    چه خوش صید دلم کردی بنازم چشم مستت را
    که کس مرغان وحشی را از این خوشتر نمی‌گیرد

    سخن در احتیاج ما و استغنای معشوق است
    چه سود افسونگری ای دل که در دلبر نمی‌گیرد

    من آن آیینه را روزی به دست آرم سکندروار
    اگر می‌گیرد این آتش زمانی ور نمی‌گیرد

    خدا را رحمی ای منعم که درویش سر کویت
    دری دیگر نمی‌داند رهی دیگر نمی‌گیرد

    بدین شعر تر شیرین ز شاهنشه عجب دارم
    که سر تا پای حافظ را چرا در زر نمی‌گیرد
    حافظ :
    میان گریه می خندم که چون شمع اندر این مجلس
    زبان اتشینم هست لیکن در نمی گیرد

    دقیقا وضعیت منو توصیف کرده.....
    راضیم ازت :4:
    منم دلم برا بحثای تقابل دین و علم و تکامل و اینات تنگ شده =))
    ستاره شعله‌ای از جان دردمند من است
    سپهر آیتی از همت بلند من است

    به چشم اهل نظر صبح روشنم زآن روی
    که تازه‌رویی عالم ز نوشخند من است

    چگونه راز دلم همچو نی نهان ماند؟
    که داغ عشق تو پیدا ز بند بند من است

    در آتش از دل آزاده‌ام ولی غم نیست
    پسند خاطر آزادگان پسند من است

    رهی به مشت غباری چه التفات کنم؟
    که آفتاب جهانتاب در کمند من است
    خیلی زیباست.....

    چون صبح نودمیده صفا گستر است اشک
    روشنتر از ستاره روشنگر است اشک

    گوهر اگر ز قطره باران شود پدید
    با آفتاب و ماه ز یک گوهر است اشک

    با اشک هم اثر نتوان خواند ناله را
    غم پرور است ناله و جان پرور است اشک

    بارد ازو لطافت و تابد ازو فروغ
    چون گوی سینه بت سیمین بر است اشک

    خاطر فریب و گرم و دلاویز و تابناک
    همرنگ چهره تو پری پیکر است اشک

    از داغ آتشین لب ساغر نواز تو
    در جان ماست آتش و در ساغر است اشک

    با دردمند عشق تو همخانه است آه
    با آشنای چشم تو هم بستر است اشک

    لب بسته ای ز گفتن راز نهان رهی
    غافل که از زبان تو گویاتر است اشک
     
    اگر تمام ذرات عالم برای بیان کردن حرف هایی که در سینه دارم، جمع بشن نمیتونن همه ی حرفام قلبم را بیان کنند!!! :(
  • بارگذاری
  • بارگذاری
  • بارگذاری
بالا