هر انسانی با سرنوشتی خاص به دنیا پا می نهد،
باید وظیفه ای را به انجام برساند،
پیامی را برساند،
کاری را به پایان برد.
نه!
آمدنت تصادفی نیست!
آمدنت مقصودی به دنبال دارد،
هدفی فرا راه توست!
کل را اراده بر این است که،
کاری را با دستان تو به جایی برساند!
انسانی خلاق به جهان پا می گذارد و به زیبایی جهان می افزاید.
ترانه ای اینجا،
نقاشی دیگری آنجا،
او با وجود خود رقص جهان را موزون تر می سازد.
لذت را افزون،
عشق را ژرف تر و مکاشفه را نیکوتر پیش می برد.
و آنگاه که این جهان را ترک می گوید،
جهانی زیبا تر از خود بجای نهاده است.
آفریننده باش!
این که اکنون چه می کنی مهم نیست،
از بسیاری از کارها گریزی نیست،
اما هر کاری را با آفرینندگی،با دل و جان پیش ببر!
آنگاه کار تو خود نیایش خواهد بود!
باور نمی کنم
هرگز باور نمی کنم که سال های سال همچنان زنده ماندنم به طول انجامد. یک کاری خواهد شد. زیستن مشکل است و لحظات چنان به سختی و سنگینی بر من گام می نهند و دیر می گذرند که احساس می کنم خفه می شوم. هیچ نمی دانم چرا؟
اما می دانم کس دیگری در درون من پا گذاشته است و اوست مرا چنان بی طاقت کرده است. احساس
می کنم دیگر نمی توانم در خود بگنجم و در خود بیارامم و از بودن خویش بزرگتر شده ام
و این جامه بر من تنگی می کند. این کفش تنگ و بی تا بی قرار!
عشق آن سفربزرگ! آه چه می کشم!
چه خیال انگیز و جان بخش است این جا نبودن.
خدایا : «چگونه زیستن »را به من بیاموز ،« چگونه مردن» را خود ، خواهم دانست .
خدایا : رحمتی کن تا ایمان ، نام ونان برایم نیاورد ، قوتم بخش تا نانم را؛ وحتی نامم را در خطر ایمانم افکنم.
تا از آنها باشم که پول دنیا می گیرند وبرای دین کار می کنند ؛ نه آنها که پول دین می گیرند وبرای دنیا کارمی کنند .
عمیقترین و بهترین تعریف از عشق این است که :
عشق زاییده تنهایی است…. و تنهایی نیز زاییده عشق است…
تنهایی بدین معنا نیست که یک فرد بیکس باشد …. کسی در پیرامونش نباشد!
اگر کسی پیوندی ، کششی ، انتظاری و نیاز پیوستگی و اتصالی در درونش نداشته باشد تنها نیست!
برعکس کسی که چنین چنین اتصالی را در درونش احساس میکند…
و بعد احساس میکند که از او جدا افتاده ، بریده شده و تنها مانده است ؛
در انبوه جمعیت نیز تنهاست ……
اگر تنهاترین تنهاها شوم باز خدا هست.او جانشین همه نداشتن هاست.نفرین و آفرین ها
بی ثمر است.اگر تمامی خلق گرگ های هار شوند و از آسمان هول و کینه بر سرم بارد تو
تنهای مهربان و جاوید و آسیب ناپذیر من هستی.ای پناهگاه ابدی !
تو میتوانی جانشین همه بی پناهی ها شوی.
نمیدانم پس از مرگم چه خواهد شد …
نمیخواهم بدانم کوزه گر از خاک اندامم چه خواهد ساخت …
ولی بسیار مشتاقم …
که از خاک گلویم سوتکی سازد …
گلوم سوتکی باشد به دست کودکی گستاخ و بازیگوش …
تا که پی در پی دم گرم خویش را بر گلویم سخت بفشارد ….
و سراب خفتگان خفته را آشفته تر سازد …
تا بدین سان بشکند دائم سکوت مرگبارم را …
آنگاه که تقدیر نیست و از تدبیر نیز کاری ساخته نیست خواستن اگر با تمام وجود با بسیج همه اندامها و نیروهای روح و با قدرتی که در صمیمیت است تجلی کند اگر هم هستیمان را یک خواستن کنیم یک خواستن مطلق شویم و اگر با هجوم و حمله های صادقانه و سرشار از امید و یقین و ایمان بخواهیم پاسخ خویش را خواهیم گرفت.
:)